کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت244 رمان پارادوکس اروم نفسشو بیرون داد و گفت: _من همه چیو میدونم‌‌‌. کامل‌. ولی خوب به دلایلی نمیتونم برات توضیح بدم. اعصابم به شدت تحریک شده بود. با لحن پر حرصی گفتم: _ فقط واسه همین منو اوردی اینجا؟ زل زد تو چشمام و با لحن خشکی گفت: _نه _ پس…
#پارت245
رمان پارادوکس

با دیدن ترس تو نگام مهربون شد و گفت:

_ لازم نیست بترسی دختر خوب. فقط یه بار اعتماد کن

با بغض تو صدام‌گفتم:

_ به کسی که بهم تجاوز کرده؟؟

_همیشه همه چی اونجوری نیست که داری میبینی.. باید صبر کرد تا زمان همه چیو معلوم کنه.

دستامو دور خودم پیچیدم و خودمو بغل کردم.

احساس تنهایی میکردم.

_ من نمیتونم به حامی اعتماد کنم.

تار موی افتاده تو صورتمو کنار زد و با ارامش گفت:

_ بعضی چیزا تو زندگی اجباره..

ولی اجباری که به نفع ادم تموم میشه..

به حامی فرصت بده..

یه قدم ازش فاصله گرفتم و لب زدم:

_ چرا باید بهت اعتماد کنم؟

اخماشو کشید تو هم و خیلی جدی گفت:

_ میتونی نکنی. اعتماد کردن یا نکردن تو به من سود یا ضرر نمیرسونه.

من فقط بخاطر وجدانم خواستم بهت کمک کنم.

بعد اومد از اشپزخونه بره بیرون که جلوی ورودی ایستاد‌

یهو یه حرفی زد که کل وجودم با خا‌ یکسان شد‌

و چهار ستون بدنم از ترس لرزید:

_ اگه به حامی اعتماد نکنی،

بلایی بدتر از تجاوز سه سال پیش سرت میاد. شک نکن.

و بعد رفت و منو با اون حال اونجا تنها گذاشت.

پاهام کرخت شده بود. دستمو به صندلی گرفتم و نشستم روش.

قرار بود چی بشه؟؟

اینا داشتن از چی حرف میزدن؟؟؟؟

چرا همه چی انقدر ترسناک شده بود؟؟؟

دهنم خشک شده بود. دستای لرزونم و سمت فنجون رو میز بردم.

اروم به لبام نزدیک کردم که سرد شدن

محتویاتش باعث شده بود طعم بدی بگیره.

چهرم در هم رفت و فنجون برگردوندم سر جاش.

نیاز داشتم از فکر خیال راحت بشم‌ حتی شده برای یه ساعت..

سمت ظرف داروها رفتم و از توش یه ارامبخش

دراوردم و بی اب قورتش دادم.

برگشتم تو هال. رو اولین کاناپه دم دستم دراز کشیدم و چشامو گذاشتم رو هم.‌‌

🍃 @kadbanoiranii
#پارت245

دولا دولا سمت دستشویی میرم.
چند قدم مونده برسم که مری و حلقم میسوزه و محتویات معده‌ ام بالا میاد.

دستمو جلوی دهنم میگیرم و می دَوَم و به محض باز کردنِ در سرویس، پای توالت فرنگی خم میشم و با شدت استفراغ میکنم جوری که ماهیچه های گردن و شکمم درد می‌گیره و اشک از چشمم جاری میشه.

بی حال به دیوار تکیه میکنم و به طرف روشویی میرم.
چند مشت آب به صورتم می پاشم و دهنم رو میشورم تا طعم تلخ اسید از بین بره.

با این رنگ زرد و ملول و موهای سیم ظرفشویی، به زامبی و روح بیشتر شباهت دارم تا آدميزاد .

شیر طلایی رنگ آب رو می بندم و گندی که به توالت فرنگی زدم با کشیدن سیفون، تمیز میکنم.

از دستای یخ زده و سرگیجه ام میتونم تشخیص بدم که افت فشار پیدا کردم.

بینیمو بالا میکشم و دستی به ابروهای خیسم میکشم وبیرون میام.


این حال خرابیِ بی موقع دیگه نوبر بود!

پاهامو رو زمین میکشم و با شونه های خمیده وارد سالن میشم که صدای چرخش دستگیره در عمارت به گوشم میخوره و به عقب بر میگردم.

بله...!
دیدن هومان میتونست تکمیل کننده ی این حال نابسامان و داغون باشه.

رو میگیرم و انگار نه انگار اونی وجود داره به طرف پله ها میرم.
الیزابت رو می بینم که از اتاقش خارج میشه و به هومان سلام میکنه اما هومان جوابش رو نمیده.

پشتم بهشونه ولی چند قدمی که هومان بهم نزدیک میشه احساس میکنم و متقاعبش با سوالی که میپرسه ابروهام بالا می پره :

_شام خوردی؟؟


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت245



ظرف شستن من که تموم شد، صدای زنگ در اومد.

به هال رفتم تا درو باز کنم که اشکان زودتر از من رفت

نگاهی به سارا انداختم تا بفهمم مشکلشون حل شده یا نه!

بادیدن لبخند روی لبش، خیالم راحت شد و یه لبخند از سر آرامش اومد روی لبم. بعداز چند دقیقه اشکان پیتزا هارو آورد.

با کلی شوخی و خنده شاممون و خوردیم.انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش اوضاع کیش و مات
بود!

* *
*
*
*
*
*
* *
مشغول درس خوندن بودم که مامان در اتاقم و باز کرد...نگرانی توصورتش موج میزد...دلواپس
گفت:

- شیدا!!! اشکان به تو درباره اینکه بعد کارش جایی میره چیزی نگفت؟!

نگاهم و از روی کتاب برداشتم و به چشمای نگرانش دوختم

- نه. نگفت.

- ای وای!! پس یعنی چی شده بچم ؟!

کجاست؟نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟!!

لبخندی زدم و گفتم: مامان من مگه بچه اس که انقدر نگرانشی؟!هرجا باشه بالاخره برمی گرده دیگه

- آخه گوشیشم جواب نمیده.سارا هم گوشیش خاموشه.

- خب لابد شارژشون تموم شده!

کلافه نگاهی به من انداخت و گفت:شارژ هردوشون باهم تموم شده؟!دلم خیلی شور میزنه.نکنه...

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر