کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت242 رمان پارادوکس صدای اشنایی تنمو لرزوند: _ خانوم سپهری؟ ترسیده از جام بلند شدم و با وحشت سمت گوشه  اتاقم چپیدم. فراموش کردم که اونم اینجاست. تو همین سوییت. حالا ما باهم تنها بودیم. اب دهنم قورت دادمو با صدایی که میلرزید گفتم: _ چی میخوای؟ چند…
#پارت243
رمان پارادوکس

وقتی رفت چند تا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم اروم باشم.

اون دوست حامی بود. با من چیکار میتونست داشته باشه؟؟؟؟

قبل ازینکه هر فکر بیخود دیگه بیاد تو سرم تکون به سرم دادم و اروم سمت اشپزخونه رفتم.

پشت میز نشسته بود. نگاهم به دوتا فنجون قهوه ای افتاد که رو میز ازشون بخار بلند میشد.

نمیدونم کی وقت کرده بود که قهوه اماده کنه.

با دیدنم لبخندی زد و گفت:

_ بشین.

با تردید وارد اشپزخونه شدم و رو دور ترین صندلی ازش نشستم.

اشاره ای به فنجون رو میز  کرد و گفت:

_ قهوه دوست داری؟

سرمو بلند کردمو زل زدم بهش. نمیدونم تو نگاهم چی دید که گفت:

_ من بابت اونشب متاسفم.

سکوت کردم. دوباره نگاهی بهم انداخت و گفت:

_  حامی همیشه قبل ازینکه کسیو بیاره اینجا از قبل خبر میداد.

ولی اینبار هیچی نگفت. منم اونشب اصلا تو حالت عادی نبودم. نفهمیدم چی شد که...

دستمو اوردم بالا و گفتم:
_ کافیه

حرفشو ادامه نداد. یکم احساس امنیت کردم. اروم گفتم:

_ با من چیکار داشتین؟

دستشو دور فنجون رو میزش پیچید و گفت:

_ راجب تو.. راجب حامی.. راجب سه سال پیش..

رنگ از روم پرید. حتی تصورشم نمیکردم که از طرف حامی کسی ازین موضوع خبر داشته باشه.

با من من گفتم:

_سه.. سه.. س.ال پیش.. چی؟

نفسشو داد بیرون و گفت:

_ نترس. لازم نیست استرس بگیری. چیزی نیست. خوب؟

دستمو به پیشونیم زدمو به حالت زاری نالیدم:

_ چیکارم داری.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت243

با خشم پلک هامو روی هم میفشارم و با این کار میخوام افکار آزاردهنده و عصبی کننده رو پس بزنم ولی چهره ی بی رنگ و خیسش که نم بارون هم روش نشسته بود و خون کنار لبش رو می شُست و محو می‌کرد ، جلوی چشمم جون میگیره.

کلافه پنجه بین موهام میکشم و با صدای الیزابت سرمو بالا میارم.

_She was asleep.
(خوابیده بود.)


سری تکون میدم و از روی صندلی بلند میشم و با اشاره به میز دست نخورده میگم :

_get it together.
(جمعش کن)


دخترک احمق!
از من متنفری! .... چرا به خودت ظلم میکنی؟!

چندین ساعته که هیچ چیز نخورده و با همون سرم تقویتی که پزشک براش تزریق کرد، سر پاست.

به جهنم!
به من چه؟!

یک بانگِ موزی در مغزم به صدا در میاد ( کاری کردی که حاضر شده از گشنگی تلف بشه اما با تو چشم تو چشم نشه..... )

_خفه شو.... خفه شووو.

کاش میشد مغزو درآورد و دکمه ی آفِش رو زد تا دیگه نتونه با فکرهای خزعبل اعصابتو تا حد انفجار پیش ببره.


پله ها رو بالا میرم.

نگاهم به سمت در اتاقش کش میاد و به طرفش میرم.
آهسته دستگیره رو پایین میدم اما قفله!

پوفی میکشم و عقبگرد میکنم و خودمو روی مبل ميندازم.

اینکه دوروز متوالی شرکت نرم از من بعیده اما امروز هیچ حس و حالی برای کار ندارم...

کلافه ام
عصبی ام
شب قبل حتی یک ربع خواب راحت به چشمام نیومد و همش با فکر و خیال گذشت.

قیافه ی ترسیده اش...
دستای لرزونش که بلوزمو با وحشت چنگ میزد ...
دست و پا زدن و تقلاهاش ...


باید یه کاری کنم.
بايد خودمو مشغول کنم تا از یادم بره...
فقط چند ساعت خوش گذرونی و بیخیالی نیاز دارم.

به اتاقم میرم.
لباس میپوشم و از عمارت بیرون میزنم اما...
غافل از اینکه من هرچقدر برای فرار از واقعیت تلاش کنم، اون بیشتر دنبالم میاد.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت243



با صدای آرومی گفت: من خوبم.هیچیم نیس...

یهو سرم گیج رفت افتادم. این چه ربطی داره به کار کردن من؟!

اشکان اخمی کرد و لیوان و به سمت لب سارا برد.

مجبورش کرد تا یه کم ازش بخوره.

لیوان و به سارا داد و زیرلبی گفت: چند روزه که حالت بده..

..هی سرفه می کنی...سرت گیج میره رنگت پریده....

دلتم که درد می کنه...اون وقت میگی هیچیت نیس؟!...

چرا این همه کارمی کنی؟!

چرا هم من و هم خودت واذیت می کنی؟!تو خیلی خودخواهی سارا

سارا بهش خیره شد و گفت: خودخواه ؟! اینکه دارم برای زندگی مشترکمون زحمت می کشم خودخواهیه؟!

پوزخندی زد و گفت:هه!جالبه.

اشکان عصبی از جاش بلند شد و به سمت پنجره رفت.

دستاش و تو جیب شلوارش فرو کرد و گفت:من ازت خواستم که خودت و به زحمت بندازی؟ من ازت

خواستم که با خودت اینجوری کنی؟

!نه.من نخواستم. من هیچ وقت ازت نخواستم که به خودت

سختی بدی. من...

و بدون اینکه جمله قبلیش و ادامه بده، آروم گفت:میگم خودخواهی چون به من فکر نمی کنی...
وقتی تو به فکر سلامتی خودت نیستی،

داری من و زجر میدی...لعنتی تو می دونی اگه یه تار مو از سرت کم بشه من چی به سرم میاد؟!

سارا بدون اینکه جوابی بده، به لیوان توی دستش خیره شده بود.

اشکانم همونجوری جلوی پنجره ایستاده بود و تو فکر بود.

برای اینکه جو رو عوض کنم، لبخندی زدم و گفتم:زن وشوهر بداخلاق بریم که شام

بخوریم. با به یاد آوری کلمه شام،

جیغی زدم و گفتم:شام! خاک به سرم.غذام کاه شد!!

و با عجله به سمت آشپزخونه رفتم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر