کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.9K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت235 رمان پارادوکس بهم نزدیک تر شد صدام زد: _آمین انگشتمو به سمتش گرفتم و گفتم: _اسم منو با لبای کثیفت نبر. یهو انگشتمو که به سمتش گرفته بودمو محکم گرفت و چرخوند. از درد اخی گفتم که با حرص گفت: _ هرچی هیچی نمیگم برا خودت میتازونی‌. حواست به حرفاییکه…
#پارت236
رمان پارادوکس


با گفتن این حرفش یکم دل و جرئت گرفتم و گفتم:

_ بد بودن حال شما نزدیک بود من و تا مرگ ببره.

شرمنده زل زد تو چشمامو گفت:

_ جز شرمندگی کاری نمیتونم بکنم.

برگشتم سمت‌حامی، داشت نگام میکرد. انگشتمو از دستاش کشیدم بیرون گفتم:

_ به هوای تازه نیاز دارم.

با لحن ارومی گفت :

_بزار باهات بیام.

عصبی ازش فاصله گرفتم و گفتم:

_نه نه. تو اصن نزدیکمم نیا. حالم بد میشه. الان فقط میخوام تنها باشم.

خواست لب باز کنه که دوباره صدای اون مرد بلند شد:

_ حامی...
و باز هم حامی حرفشو خورد و بجاش گفت:

_ زود برگرد‌.
بی توجه بهش ازشون فاصله گرفتم و از در زدم بیرون. کاش میشد زودتر بر‌‌گردم ایران.

دستامو تو جیب پالتوم گزاشتم و قدم زنون تو خیابونا حرکت کردم.

زوج هایی که دست تو دست هم و خیلی عاشقانه کنار هم راه میرفتن پوزخند و رو لبام‌میاورد.

چیزی بود که من هیچوقت تجربش نمیکردم. هیچوقت نمیتونستم یه رابطه عاشقانه ی قشنگ داشته باشم.

کنار رودخونه نشستگ و زل زدم به اب‌. چقدر من تنها بودم. ناخوداگاه یاد حرفای امروز حامی و دوستش سورن افتادم. حامی چه قولی داده بود؟

به کی قول داده بود؟ اینکه داشتن راجب من حرف میزدن مشخص بود ولی به چه دلیل من موضوع حرفشون بودم برام جای سوال داشت.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت236




لامصبا چه کادوهاییم خریده بودن. از جعبه هاشون معلوم بود که خیلی گرونن!!!

خلاصه تا یه ربع دخترا داشتن به مسعود کادو می دادن عکس العمل مسعودم در همه موارد بلا استثنا یه لبخند بود و تشکر.

ولی همینشم واسه اون دخترای ندید بدید خیلی بود.

داشتن ذوق مرگ می شدن..

وقتی دیگه کسی به سمت مسعود نیومد تا بهش کادو بده،

سعید با خنده گفت: دیگه کسی نیست؟

!مطمئنین تمومه؟!

بچه ها خندیدن و چیزی نگفتن.

مثل اینکه به سلامتی تموم شده بود. آه آه آه!!

!حالا انگار مثلا چه تحفه ای هست که انقد دوسش دارن و واسش جون میدن!!!

آدم قحطی بود اينا عاشق مسعود شدن؟!
* * * * * * * * * *
از آرزو خداحافظی کردم و به سمت در رفتم.
زنگ درو زدم و با شنیدن صدای سارا به وجد اومدم:

- کیه؟!

- به به عروس خانوم.منم باز کن.

سارا درو باز کرد و من با ذوق وارد حیاط شدم.

مثل بچه ها به سمت در دویدم و با یه حرکت فنی کفشام و در آوردم.

کاملا وحشیانه وارد خونه شدم و شروع کردم به جیغ و داد کردن


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر