کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت232 رمان پارادوکس نمیدونم ساعت چند بود که با صدای تق در اروم چشامو باز کردم. گیج و منگ تو جام نیم خیز شدم و دستی به چشمام کشیدم. با صدایی که حسابی خواب الود بود گفتم: _ بله؟ صدای حامی که از پشت در بلند شد بلافاصله اخمامو تو هم برد. یعنی من یه…
#پارت233
رمان پارادوکس
_ میدونی نزدیک بود چه غلطی کنی؟
چرا قبل اومدنت خبر نداری؟ باز چه مرگت بود که خودتو خفه کرده بودی سورن؟
اون پسر که تازه فهمیدم اسمش سورنه کلافه تو اتاق قدم گیزد و گاهی سرشو بادستاش فشار میداد.
با یکم دقت فهمیدن اینکه سر درد داشت سخت نبود.
_ بخدا نمیدونمچیشد. حامی مست بودم. از ادم مست چه توقعی داری؟
انگار یهو انبار باروت شد.
حمله کرد سمتشو یقشو گرفت و اونو چسبونو به دیوار:
_ د لعنتی اگه من نمیرسیدم که آمینمرده بود
پوزخندی رو لبم نشست.
انگار فراموش کرده بود که خودش منو زند زنده سوزوند. نابودم کرد.
حالا داشت بخاطر مرگ و زندگیم دعوا میکرد.
پشیمونی و شرمندگی تو صورتش موج میزد.
با حالت پریشونی گفت:
_ ببخش رفیق. بخدا عمدی در کار نبود. من کنترلی نداشتم.
حامی یقشو ول کرد و با حالو خسته ای خودشو رو صندلی ول کرد.
معلومبود که اونم حال خوبی نداره. اروم لب زد:
_ دیشب بیشتر از همیشه نفرتشو ترسشو از خودم حس کردم.
چشماش؛ سورن چشماش داد میزنه نفرتشو..
سورن بهش نزدیک شد و دستاشو رو شونش گذاشت؛ و با لحن اروم گفت:
_بهش حق نمیدی؟
سرشو خم کرد و رو میز گذاشت. تا حالا اینجو ی ندیده بودمش.
با حالت زاری گفت:
_ حق میدم ولی گناه من چیه؟
تا اینو گفت کم مونده بود شاخ در بیارم. پسره ی پرو تازه میگه گناه من چیه.
یه جوری حرف میزنه انگار که من بهش تجاوز کردم.
_ حامی تو قول دادی..
گوشام تیز شد. سرشو بلند کرد و اروم گفت:
_ من سر قولی که دادم وایسادم.
لبخند محوی رو لبای سورن شکل گفت:
_ میدونم. پس نباز. کم نیار. تو از پسش بر میای.
نفسشو پر صدا داد بیرون و اروم تر گفت:
_ من برم بهش سر بزنم. الاناس که پیداش بشه
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
_ میدونی نزدیک بود چه غلطی کنی؟
چرا قبل اومدنت خبر نداری؟ باز چه مرگت بود که خودتو خفه کرده بودی سورن؟
اون پسر که تازه فهمیدم اسمش سورنه کلافه تو اتاق قدم گیزد و گاهی سرشو بادستاش فشار میداد.
با یکم دقت فهمیدن اینکه سر درد داشت سخت نبود.
_ بخدا نمیدونمچیشد. حامی مست بودم. از ادم مست چه توقعی داری؟
انگار یهو انبار باروت شد.
حمله کرد سمتشو یقشو گرفت و اونو چسبونو به دیوار:
_ د لعنتی اگه من نمیرسیدم که آمینمرده بود
پوزخندی رو لبم نشست.
انگار فراموش کرده بود که خودش منو زند زنده سوزوند. نابودم کرد.
حالا داشت بخاطر مرگ و زندگیم دعوا میکرد.
پشیمونی و شرمندگی تو صورتش موج میزد.
با حالت پریشونی گفت:
_ ببخش رفیق. بخدا عمدی در کار نبود. من کنترلی نداشتم.
حامی یقشو ول کرد و با حالو خسته ای خودشو رو صندلی ول کرد.
معلومبود که اونم حال خوبی نداره. اروم لب زد:
_ دیشب بیشتر از همیشه نفرتشو ترسشو از خودم حس کردم.
چشماش؛ سورن چشماش داد میزنه نفرتشو..
سورن بهش نزدیک شد و دستاشو رو شونش گذاشت؛ و با لحن اروم گفت:
_بهش حق نمیدی؟
سرشو خم کرد و رو میز گذاشت. تا حالا اینجو ی ندیده بودمش.
با حالت زاری گفت:
_ حق میدم ولی گناه من چیه؟
تا اینو گفت کم مونده بود شاخ در بیارم. پسره ی پرو تازه میگه گناه من چیه.
یه جوری حرف میزنه انگار که من بهش تجاوز کردم.
_ حامی تو قول دادی..
گوشام تیز شد. سرشو بلند کرد و اروم گفت:
_ من سر قولی که دادم وایسادم.
لبخند محوی رو لبای سورن شکل گفت:
_ میدونم. پس نباز. کم نیار. تو از پسش بر میای.
نفسشو پر صدا داد بیرون و اروم تر گفت:
_ من برم بهش سر بزنم. الاناس که پیداش بشه
🍃 @kadbanoiranii
#پارت233
موهام از چنگالش رها میشه.
فشار که برداشته میشه ، پاهای سست و متزلزل یاریم نمی کنه و به زمین می افتم... دستمو جلوی دهنم میگیرم تا ناله و گریه هامو خفه کنم ،تا بیشتر از این بهش احساس قدرت ندم...
روی دوپا میشینه و یکی از زانوهاشو جک میکنه...... از این برقِ نگاهش متنفرم!!
_اگه به هر پاپتی که از راه رسید و خواست برای من زیر و بکشه ، میدون می دادم و ازش میگذشتم که الان این حکومت و قدرتو برای خودم نداشتم...!
دلم میخواد مشتمو تو صورتش فرود بیارم تا بهش نشون بدم پاپتی کیه!
دلم میخواد توانم برگرده و فرار کنم تا دورترین نقطه از این مکان و دست هومان بهم نرسه ...
اما خواست دلم برآورده نمیشه و شکنجه همچنان ادامه داره...
چونمو میگیره و سرمو بالا میاره.
نمیخوام نگاهم بهش بیفته ولی با فشردن فکم ، مجبورم میکنه حواسمو بهش بدم :
_چیشد خانوم کوچولو؟!
چرا دیگه بلبل زبونی نمیکنی؟!
برای ایستادگی در برابرِ من، خيلی ضعیفی.... مگه نه؟؟
چون حالا فهمیدی اگه اراده کنم میتونم در صدم ثانیه زندگیتو بگیرم.!
ارتعاشِ اندامم از نگاه پرتمسخر و لبالب نفرتِ هومان دور نمی مونه.
_چراااا ؟؟؟
فقط بگو چرا به بابام خبر دادی؟؟؟
چی بهت رسید؟؟؟
جز اینکه الان مثل سگ التماسم کنی؟!
محکم زیر دستش می کوبم که از چونه ام ول میشه و بر آشفته از این همه مزخرف و حقارت داد میزنم :
_سگ تویییی!! تویی که مثل حیوون به جون من افتادی!!.... من چی به عمو گفتم که خودم بی خبرم؟؟؟.......چی گفتم پست فطرت ؟؟؟ .....
با نشستنِ سیلی پر قدرت و سنگینش روی صورتم ، سرم برگشت و از شدت ضربه گوشم سوت کشید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
موهام از چنگالش رها میشه.
فشار که برداشته میشه ، پاهای سست و متزلزل یاریم نمی کنه و به زمین می افتم... دستمو جلوی دهنم میگیرم تا ناله و گریه هامو خفه کنم ،تا بیشتر از این بهش احساس قدرت ندم...
روی دوپا میشینه و یکی از زانوهاشو جک میکنه...... از این برقِ نگاهش متنفرم!!
_اگه به هر پاپتی که از راه رسید و خواست برای من زیر و بکشه ، میدون می دادم و ازش میگذشتم که الان این حکومت و قدرتو برای خودم نداشتم...!
دلم میخواد مشتمو تو صورتش فرود بیارم تا بهش نشون بدم پاپتی کیه!
دلم میخواد توانم برگرده و فرار کنم تا دورترین نقطه از این مکان و دست هومان بهم نرسه ...
اما خواست دلم برآورده نمیشه و شکنجه همچنان ادامه داره...
چونمو میگیره و سرمو بالا میاره.
نمیخوام نگاهم بهش بیفته ولی با فشردن فکم ، مجبورم میکنه حواسمو بهش بدم :
_چیشد خانوم کوچولو؟!
چرا دیگه بلبل زبونی نمیکنی؟!
برای ایستادگی در برابرِ من، خيلی ضعیفی.... مگه نه؟؟
چون حالا فهمیدی اگه اراده کنم میتونم در صدم ثانیه زندگیتو بگیرم.!
ارتعاشِ اندامم از نگاه پرتمسخر و لبالب نفرتِ هومان دور نمی مونه.
_چراااا ؟؟؟
فقط بگو چرا به بابام خبر دادی؟؟؟
چی بهت رسید؟؟؟
جز اینکه الان مثل سگ التماسم کنی؟!
محکم زیر دستش می کوبم که از چونه ام ول میشه و بر آشفته از این همه مزخرف و حقارت داد میزنم :
_سگ تویییی!! تویی که مثل حیوون به جون من افتادی!!.... من چی به عمو گفتم که خودم بی خبرم؟؟؟.......چی گفتم پست فطرت ؟؟؟ .....
با نشستنِ سیلی پر قدرت و سنگینش روی صورتم ، سرم برگشت و از شدت ضربه گوشم سوت کشید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت233
یهو قيافه مسعود مچاله شد و همه آب و تف کرد بیرون.
کلاس رفت رو هوا!! خودمم از خنده غش کرده بودم
. قیافه مسعود خیلی بامزه شده بود.
لباسش خیس شده بود و اخماش رفته بود توهم!!
با چشمای عصبانیش به من خیره شد.
زیر لب غرید:
- این چی بود؟!
همون طور که به سمت صندلیم می رفتم،
گفتم:مخلوط آب و نمک و فلفل!! آخه احمق به من میخوره انقد مهربون باشم؟!اونم باتو؟
حقت بود!! تا تو باشی کیک من و یه لقمه چپ نکنی.
یهو امير و آرزو از خنده ترکیدن. آخه فقط اونا از قضیه کیک خبر داشتن.
سعید، به سمت صندلی خودش رفت و با یه کیک توی دستش برگشت
. لبخند شیطونی زد و رو به مسعود گفت: اگه از بحث شیرین اذیت کردنت بگذریم...
برتر شدن پایان نامه ات مبارک آق مهندس!!
مسعود اخمی کرد و گفت:زدی دهن مهن من و سرویس کردی بعد بهم تبریک می گی؟
میمردی مثه بچه آدم یه جشن شیک و باکلاس می گرفتی؟
!حتما باید نشون بدی که وحشی هستی؟!!!
سعید خندید و چیزی نگفت.
به سمت میز استاد رفت و کیک و گذاشت روش.
امیر از یکی از بچه ها یه شمع گرفت و گذاشت روی کیک.
سعید و امير کنار هم دیگه پشت میز ایستاده بودن و با نیشای باز مسعود نگاه می کردن.
مسعود لبخندی زد و به سمتشون رفت. بین امیر و سعید ایستاد.
نگاهی به شمع روی کیک کرد و گفت:این الان دقیقا چه صیغه ایه؟
! این شمعه اینجا چی میگه؟ یکمین، چی چی؟!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
یهو قيافه مسعود مچاله شد و همه آب و تف کرد بیرون.
کلاس رفت رو هوا!! خودمم از خنده غش کرده بودم
. قیافه مسعود خیلی بامزه شده بود.
لباسش خیس شده بود و اخماش رفته بود توهم!!
با چشمای عصبانیش به من خیره شد.
زیر لب غرید:
- این چی بود؟!
همون طور که به سمت صندلیم می رفتم،
گفتم:مخلوط آب و نمک و فلفل!! آخه احمق به من میخوره انقد مهربون باشم؟!اونم باتو؟
حقت بود!! تا تو باشی کیک من و یه لقمه چپ نکنی.
یهو امير و آرزو از خنده ترکیدن. آخه فقط اونا از قضیه کیک خبر داشتن.
سعید، به سمت صندلی خودش رفت و با یه کیک توی دستش برگشت
. لبخند شیطونی زد و رو به مسعود گفت: اگه از بحث شیرین اذیت کردنت بگذریم...
برتر شدن پایان نامه ات مبارک آق مهندس!!
مسعود اخمی کرد و گفت:زدی دهن مهن من و سرویس کردی بعد بهم تبریک می گی؟
میمردی مثه بچه آدم یه جشن شیک و باکلاس می گرفتی؟
!حتما باید نشون بدی که وحشی هستی؟!!!
سعید خندید و چیزی نگفت.
به سمت میز استاد رفت و کیک و گذاشت روش.
امیر از یکی از بچه ها یه شمع گرفت و گذاشت روی کیک.
سعید و امير کنار هم دیگه پشت میز ایستاده بودن و با نیشای باز مسعود نگاه می کردن.
مسعود لبخندی زد و به سمتشون رفت. بین امیر و سعید ایستاد.
نگاهی به شمع روی کیک کرد و گفت:این الان دقیقا چه صیغه ایه؟
! این شمعه اینجا چی میگه؟ یکمین، چی چی؟!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر