کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت231 رمان پارادوکس از حرص لج و عصبانیت نفسام تند شده بود. نزدیکی بیش از حد حامی هم به این بد حالیم دامن میزد. میدونستم ولم نمیکنه. سعی کردم نفسامو منظم کنم تا بزاره برم. یکم که اروم شدم از بدن کثیفش فاصله گرفتم و اونم حلقه ی دستاشو شل کرد. _…
#پارت232
رمان پارادوکس
نمیدونم ساعت چند بود که با صدای تق در اروم چشامو باز کردم.
گیج و منگ تو جام نیم خیز شدم و دستی به چشمام کشیدم.
با صدایی که حسابی خواب الود بود گفتم:
_ بله؟
صدای حامی که از پشت در بلند شد بلافاصله اخمامو تو هم برد.
یعنی من یه روز نمیتونم از دست این موجود راحت باشم:
_ پاشو یه چیزی بخور بعد بخواب.
خودمو پرت کردم تو تخت و گفتم:
_ گرسنه نیستم.
_ میای یا خودم به زور بیام تو؟
کلافه پریدم تو تخت و دستمو بردم تو موهام و از حرص کشیدمشون.
گیر چه ادم نفهمی افتاده بودم. ول کن نبود. با حرص گفتم:
_ دست و صورتمو بشورم میام.
صدای قدماش از تو راهرو که اومد از جام پا شدمو سمت سرویس اتاقم رفتم.
شیر اب و باز کردمو دستمو بردم زیرش.
همزمان سرمو که بلند کردم با دیدن چشمای قرمز و پف کردم اه از نهادن بلند شد.
دلم نمیخواست اون بیشتر ازینا ضعفامو ببینه. مشتامو پر از اب سرد کردمو تو صورتم پاشیدم.
سردی اب یکم از قرمزی چشمام کم کرده بود.
حوله رو برداشتم و به صورتم کشیدم. بعد از سرویس رفتم بیرون و لباسامو سرسری پوشیدم.
استرس خوره جونم شده بود. از رویارویی با اون مرد وحشت داشتم.
نمیدونستم اصلا بود یا رفته؟
درو اروم باز کردم و پاورچین پاورچین سمت اشپزخونه رفتم.
مثل دوربینای شکاری دور و برمو چک میکردم که کسی نباشه.
همونجور که میرفتم شنیدن صدایی از تو اتاق کنار اشپزخونه توجهمو جلب کرد.
دقت که کردم دیدم حامی داره با یکی حرف میزنه.
کنجکاویم گل کرد و نزدیک تر شدم. در اتاق یکم باز بود و میتونستم داخلو ببینم.
با دیدن مردی که دیشب قصد داست بهم تعرض کنه پاهام شل شد اما حامی با حرف زدنش ضعفو ازم گرفت:
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
نمیدونم ساعت چند بود که با صدای تق در اروم چشامو باز کردم.
گیج و منگ تو جام نیم خیز شدم و دستی به چشمام کشیدم.
با صدایی که حسابی خواب الود بود گفتم:
_ بله؟
صدای حامی که از پشت در بلند شد بلافاصله اخمامو تو هم برد.
یعنی من یه روز نمیتونم از دست این موجود راحت باشم:
_ پاشو یه چیزی بخور بعد بخواب.
خودمو پرت کردم تو تخت و گفتم:
_ گرسنه نیستم.
_ میای یا خودم به زور بیام تو؟
کلافه پریدم تو تخت و دستمو بردم تو موهام و از حرص کشیدمشون.
گیر چه ادم نفهمی افتاده بودم. ول کن نبود. با حرص گفتم:
_ دست و صورتمو بشورم میام.
صدای قدماش از تو راهرو که اومد از جام پا شدمو سمت سرویس اتاقم رفتم.
شیر اب و باز کردمو دستمو بردم زیرش.
همزمان سرمو که بلند کردم با دیدن چشمای قرمز و پف کردم اه از نهادن بلند شد.
دلم نمیخواست اون بیشتر ازینا ضعفامو ببینه. مشتامو پر از اب سرد کردمو تو صورتم پاشیدم.
سردی اب یکم از قرمزی چشمام کم کرده بود.
حوله رو برداشتم و به صورتم کشیدم. بعد از سرویس رفتم بیرون و لباسامو سرسری پوشیدم.
استرس خوره جونم شده بود. از رویارویی با اون مرد وحشت داشتم.
نمیدونستم اصلا بود یا رفته؟
درو اروم باز کردم و پاورچین پاورچین سمت اشپزخونه رفتم.
مثل دوربینای شکاری دور و برمو چک میکردم که کسی نباشه.
همونجور که میرفتم شنیدن صدایی از تو اتاق کنار اشپزخونه توجهمو جلب کرد.
دقت که کردم دیدم حامی داره با یکی حرف میزنه.
کنجکاویم گل کرد و نزدیک تر شدم. در اتاق یکم باز بود و میتونستم داخلو ببینم.
با دیدن مردی که دیشب قصد داست بهم تعرض کنه پاهام شل شد اما حامی با حرف زدنش ضعفو ازم گرفت:
🍃 @kadbanoiranii
#پارت232
زبونم بند اومده.
پاهای ناتوان و بینَوام یخ کردن و اگه ترس از کَنده شدن موهام نبود ، جسم بی جونم پهنِ زمین می شد...
سکسکه امو خفه میکنم و نزار می نالم :
_به جونِ بابام...... من کاری نکردم ........خنجر زدن چیه؟؟؟....... التماست می کنم.......
داری می کُشیم لعنتی..... بزار برم عقب.....
الان می افتم.......
من شنا..... بلد نیستم !!
از لای دندونهای چفت شده اش می غُره :
_چرا انقد بی شرفی؟ چرا انقد نمک به حرومی که اتفاقات خونه ی منو راپورت میدی؟ چرا من هر دفعه باید از خودی ضربه بخورم ، دِ بی همه چیز اگه من نبودم که تا ابد روی اون ویلچر می موندی و باید با حسرت به پاهای مردم زُل می زدی ، جواب خوبیای من این بود؟!
صدای غرش و نعره ی دوباره اش، چهار ستون بدنم رو لرزوند :
_جواب خوبیای من این بود دختره ی بی صفت؟؟
نیشِ حرفاش بغض میشه و به تلخی بی جواب می مونه ؛ الان زبونم فقط به تمنا برای رهایی میچرخه :
_بخدا من نمی فهمم داری چی میگی؟!
من به کی راپورت دادم؟!
داری اشتباه میکنی هومان....
من حالم خوب نیست...... می ترسم....
خواهش میکنم ولم کن.... تو رو خدا ولم کن...
پوزخند می زنه :
_ولت کنم؟؟ گفتی شنا بلد نیستی که!
جوشش اشک از کاسه ی چشمم شدت میگیره.
می دونم که می میرم!
این حیوون وحشی ، هومان نرمال همیشه نیست!
من عصبانیتش رو دیدم، غضبش رو دیدم.... ظلمش رو دیدم اما حالا... چیزی فراتر از تمام دیده هام رو دارم تجربه میکنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
زبونم بند اومده.
پاهای ناتوان و بینَوام یخ کردن و اگه ترس از کَنده شدن موهام نبود ، جسم بی جونم پهنِ زمین می شد...
سکسکه امو خفه میکنم و نزار می نالم :
_به جونِ بابام...... من کاری نکردم ........خنجر زدن چیه؟؟؟....... التماست می کنم.......
داری می کُشیم لعنتی..... بزار برم عقب.....
الان می افتم.......
من شنا..... بلد نیستم !!
از لای دندونهای چفت شده اش می غُره :
_چرا انقد بی شرفی؟ چرا انقد نمک به حرومی که اتفاقات خونه ی منو راپورت میدی؟ چرا من هر دفعه باید از خودی ضربه بخورم ، دِ بی همه چیز اگه من نبودم که تا ابد روی اون ویلچر می موندی و باید با حسرت به پاهای مردم زُل می زدی ، جواب خوبیای من این بود؟!
صدای غرش و نعره ی دوباره اش، چهار ستون بدنم رو لرزوند :
_جواب خوبیای من این بود دختره ی بی صفت؟؟
نیشِ حرفاش بغض میشه و به تلخی بی جواب می مونه ؛ الان زبونم فقط به تمنا برای رهایی میچرخه :
_بخدا من نمی فهمم داری چی میگی؟!
من به کی راپورت دادم؟!
داری اشتباه میکنی هومان....
من حالم خوب نیست...... می ترسم....
خواهش میکنم ولم کن.... تو رو خدا ولم کن...
پوزخند می زنه :
_ولت کنم؟؟ گفتی شنا بلد نیستی که!
جوشش اشک از کاسه ی چشمم شدت میگیره.
می دونم که می میرم!
این حیوون وحشی ، هومان نرمال همیشه نیست!
من عصبانیتش رو دیدم، غضبش رو دیدم.... ظلمش رو دیدم اما حالا... چیزی فراتر از تمام دیده هام رو دارم تجربه میکنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت232
پس باید بخورمش!!! اما آخه چجوری؟
من چجوری این زهرماری که درست کردم و بخورم؟
!هرکی ندونه خودم میدونم که چقدر بدمزه اس!
صدای مسعود به گوشم رسید
- چی شد؟/نمی خوری؟! نگاهم و از معجون گرفتم و به مسعود دوختم.
لبخند شیطون روی لبش باعث شد که جرئتم بیشتر بشه.
سری تکون دادم و با اطمینان کامل گفتم: چرا.می خورم.
سعی کردم خیلی طبیعی نقش بازی کنم. لیوان و سمت دهنم بردم.
مسعود با هیجان به من خیره شده بود
. خیلی ریلکس یه ذره ازش خوردم.
دلم می خواست همش و تف کنم بیرون
. مزه خیلی بدی داشت! افتضاح تر از افتضاح بود.
اصلا قابل توصیف نیست. شور... تند... آه!!!
با بدبختی تمام، معجون و قورت دادم.
لبخندی زدم و به چشمای متعجب مسعود خیره شدم.
مهربون گفتم:دیدی خودمم خوردم عزیزم؟ مگه میشه من به توچیز بد بدم؟!!!
چشمای مسعود شده بود قده چشمای یه گاو !!!
لبخندم و پررنگ تر کردم ومعجون و به سمتش گرفتم.
مسعود که دیگه خیالش از بابت او کی بودن معجون راحت شده بود،
لیوان و از دستم گرفت و طبق عادت همیشگیش به نفس داد بالا!!!
ازش فاصله گرفتم تا اگه قراره بریزتش بیرون روی من نریزه!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
پس باید بخورمش!!! اما آخه چجوری؟
من چجوری این زهرماری که درست کردم و بخورم؟
!هرکی ندونه خودم میدونم که چقدر بدمزه اس!
صدای مسعود به گوشم رسید
- چی شد؟/نمی خوری؟! نگاهم و از معجون گرفتم و به مسعود دوختم.
لبخند شیطون روی لبش باعث شد که جرئتم بیشتر بشه.
سری تکون دادم و با اطمینان کامل گفتم: چرا.می خورم.
سعی کردم خیلی طبیعی نقش بازی کنم. لیوان و سمت دهنم بردم.
مسعود با هیجان به من خیره شده بود
. خیلی ریلکس یه ذره ازش خوردم.
دلم می خواست همش و تف کنم بیرون
. مزه خیلی بدی داشت! افتضاح تر از افتضاح بود.
اصلا قابل توصیف نیست. شور... تند... آه!!!
با بدبختی تمام، معجون و قورت دادم.
لبخندی زدم و به چشمای متعجب مسعود خیره شدم.
مهربون گفتم:دیدی خودمم خوردم عزیزم؟ مگه میشه من به توچیز بد بدم؟!!!
چشمای مسعود شده بود قده چشمای یه گاو !!!
لبخندم و پررنگ تر کردم ومعجون و به سمتش گرفتم.
مسعود که دیگه خیالش از بابت او کی بودن معجون راحت شده بود،
لیوان و از دستم گرفت و طبق عادت همیشگیش به نفس داد بالا!!!
ازش فاصله گرفتم تا اگه قراره بریزتش بیرون روی من نریزه!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر