کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت230 رمان پارادوکس لب باز کرد و اروم دوباره صدام زد: _آمین.. بازم سکوت. حرفی نمیزدم اما کنترل قطره هایی که رو صورتم میریخت دست خودم نبود. نزدیکتر شد و انگشتشو به صورتم نزدیک کرد که سرمو کشیدم عقب و چشامو بستم. نفسای لرزونمو دادم بیرون. دستمو به…
#پارت231
رمان پارادوکس
از حرص لج و عصبانیت نفسام تند شده بود.
نزدیکی بیش از حد حامی هم به این بد حالیم دامن میزد. میدونستم ولم نمیکنه.
سعی کردم نفسامو منظم کنم تا بزاره برم.
یکم که اروم شدم از بدن کثیفش فاصله گرفتم و اونم حلقه ی دستاشو شل کرد.
_ بهتری؟
بی توجه بهش بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
_ تو اگه ازم دور بشی حالم همیشه خوبه.
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی ازش باشم سمت اتاقم رفتم.
درو پشت سرم بستم و قفلشم زدم.
محض اطمینان یه صندلی و برداشتم و زیر دستگیرش گذاشتم.
وقتی از بسته بودن در مطمئن شدم لباسامو در اوردم و رفتم تو تخت.
یه چیز سنگینی تو گلوم بود.
یه چیزی که حال خرابمو خراب تر میکرد.
پتورو کشیدم سرمو اجازه دادم قطره های اشکم بی محابا رو گونم سر بخورن.
چقدر دلم پر بود. این پر بودن داشت از چشمام سرازیر میشد.
هق هقم که اوج گرفت گوشه ی پتورو بین دندونام کشیدم تا صدام بیرون نره.
خدا میدونست اگه حامی به موقع نمیرسید چه بلایی قرار بود سرم بیاد.
از فکر بهش تنم لرزید. پتورو بیشتر دور خودم پیچیدم.
اخه این چه سرنوست شومی بود که من داشتم؟
چرا نحسی از زندگیم نمیرفت؟؟
اصلا اون مرد کی بود؟ چجوری وارد سوییت شد؟
نکنه اینم نقشه حامی بوده؟
چشامو رو هم فشار دادم. داشتم دیوونه میشدم. به استراحت احتیاج داشتم.
باید میخوابیدم تا این فکر و خیالای لعنتی از سرم بره.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
از حرص لج و عصبانیت نفسام تند شده بود.
نزدیکی بیش از حد حامی هم به این بد حالیم دامن میزد. میدونستم ولم نمیکنه.
سعی کردم نفسامو منظم کنم تا بزاره برم.
یکم که اروم شدم از بدن کثیفش فاصله گرفتم و اونم حلقه ی دستاشو شل کرد.
_ بهتری؟
بی توجه بهش بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
_ تو اگه ازم دور بشی حالم همیشه خوبه.
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی ازش باشم سمت اتاقم رفتم.
درو پشت سرم بستم و قفلشم زدم.
محض اطمینان یه صندلی و برداشتم و زیر دستگیرش گذاشتم.
وقتی از بسته بودن در مطمئن شدم لباسامو در اوردم و رفتم تو تخت.
یه چیز سنگینی تو گلوم بود.
یه چیزی که حال خرابمو خراب تر میکرد.
پتورو کشیدم سرمو اجازه دادم قطره های اشکم بی محابا رو گونم سر بخورن.
چقدر دلم پر بود. این پر بودن داشت از چشمام سرازیر میشد.
هق هقم که اوج گرفت گوشه ی پتورو بین دندونام کشیدم تا صدام بیرون نره.
خدا میدونست اگه حامی به موقع نمیرسید چه بلایی قرار بود سرم بیاد.
از فکر بهش تنم لرزید. پتورو بیشتر دور خودم پیچیدم.
اخه این چه سرنوست شومی بود که من داشتم؟
چرا نحسی از زندگیم نمیرفت؟؟
اصلا اون مرد کی بود؟ چجوری وارد سوییت شد؟
نکنه اینم نقشه حامی بوده؟
چشامو رو هم فشار دادم. داشتم دیوونه میشدم. به استراحت احتیاج داشتم.
باید میخوابیدم تا این فکر و خیالای لعنتی از سرم بره.
🍃 @kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس
#پارت231
با رنگی پریده و سینه ای که خس خس میکرد به دریای لاجوردیِ زیر پام خیره میشم.
اونقدری تا افتادن فاصله ندارم و حتی تقلاهام بی ثمرن......... با هر تکونی که میخورم سنگریزه هایِ لب پرتگاه به پایین پرتاب میشن....
فشار هومان به جلو و هُلی که به کمرم میده باعث میشه جیغ بلندی بکشم......
صدایی که چند بار پژواک شد و من امیدوار بودم کسی صدامو بشنوه و به نجاتم بیاد.
فروریخته تر از اونم که به گریه نیفتم...
نگاه به دریای عمیق زیر پام سرمو به دَوَران مینداخت و گریه هامو شدید تر میکرد .....
برای خلاصی از دست مرد سنگدل و بی رحمی که مثل سدی محکم اجازهء ذره ای تکون خوردن بهم نمیداد، ملتمس و با زاری میگم :
_هومان نههه....
التماست میکنم...
اشتباه کردم....
بزار برم.....
قول میدم برگردم ایران....
صداش بغل گوشم به نجوایِ مرگ بدل شد :
_می دونی این گریه کردنت چقد لذت بخشه ؟؟!...... این تقلا کردنت برای نجات! ....... این انگشتای بی جون که با دلهره و ترس از سقوط ساعدمو چسبیده! ......
ولی یه نکته ای این وسط هست...
هرچی بیشتر تکون بخوری ، احتمال افتادنت بیشتره...
قلبم قصد شکافتن قفسه ی سینه ام رو داره و هق هقم به شدت چونه ام رو به لرزه میندازه.
حس میکنم با همین گریه های مظلومانه میلی متر به میلی متر به اون دریای کوفتی نزدیکتر میشم.
دیگه عربده نمیزنه اما این صدای مرموز و آرومش مرگ آور تر و خوفناک تره :
_می دونی تقاص خنجر از پشت و جاسوسیِ من چیه؟؟؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت231
با رنگی پریده و سینه ای که خس خس میکرد به دریای لاجوردیِ زیر پام خیره میشم.
اونقدری تا افتادن فاصله ندارم و حتی تقلاهام بی ثمرن......... با هر تکونی که میخورم سنگریزه هایِ لب پرتگاه به پایین پرتاب میشن....
فشار هومان به جلو و هُلی که به کمرم میده باعث میشه جیغ بلندی بکشم......
صدایی که چند بار پژواک شد و من امیدوار بودم کسی صدامو بشنوه و به نجاتم بیاد.
فروریخته تر از اونم که به گریه نیفتم...
نگاه به دریای عمیق زیر پام سرمو به دَوَران مینداخت و گریه هامو شدید تر میکرد .....
برای خلاصی از دست مرد سنگدل و بی رحمی که مثل سدی محکم اجازهء ذره ای تکون خوردن بهم نمیداد، ملتمس و با زاری میگم :
_هومان نههه....
التماست میکنم...
اشتباه کردم....
بزار برم.....
قول میدم برگردم ایران....
صداش بغل گوشم به نجوایِ مرگ بدل شد :
_می دونی این گریه کردنت چقد لذت بخشه ؟؟!...... این تقلا کردنت برای نجات! ....... این انگشتای بی جون که با دلهره و ترس از سقوط ساعدمو چسبیده! ......
ولی یه نکته ای این وسط هست...
هرچی بیشتر تکون بخوری ، احتمال افتادنت بیشتره...
قلبم قصد شکافتن قفسه ی سینه ام رو داره و هق هقم به شدت چونه ام رو به لرزه میندازه.
حس میکنم با همین گریه های مظلومانه میلی متر به میلی متر به اون دریای کوفتی نزدیکتر میشم.
دیگه عربده نمیزنه اما این صدای مرموز و آرومش مرگ آور تر و خوفناک تره :
_می دونی تقاص خنجر از پشت و جاسوسیِ من چیه؟؟؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت231
نه تنها مسعود ، بلکه کل کلاس به من زل زده بودن!
خب بیچاره ها کپ کرده بودن از اینکه می دیدن منی که سایه مسعود و با تیر می زدم،
حالا نگرانش شدم و اینجوری باهاش حرف می زنم.
سعی کردم به اونا توجه نکنم و تمام حواسم و روی نقش بازی کردنم متمرکز کنم.
بالحنی که از من بعید بود، ادامه دادم:
- الهی شیدا برات بمیره.
ببین چی به روزت آوردن! چرا یهو رفتی تو شوک مسعود؟!
(معجونم و به سمتش گرفتم و ادامه دادم:)
بیا..بیا یه ذره از این بخور، حالت جا بیاد...
ببین چجوری رنگت پریده...من بمیرم برات الهى !!!
مسعود نگاهش و از من گرفت و به لیوان توی دستم دوخت.
باصدای خفه ای گفت:نمی خورم.
آه تو روحت!مگه دست خودته که نخوری؟
من این همه نقشه کشیدم که تو تهش بگی نمی خورم؟!غلط کردی!!!
لبخندی زدم و مهربون گفتم:
- چرا عزیزم؟!بخور. تو الان حالت خوب نیست.
رنگت عین گچ سفید شده. اگه یه ذره آب بخوری حالت بهتر می شه.
آخه واسه چی نمی خوری؟ بخور برات خوبه.
مسعود به چشمام خیره شد و گفت: اول خودت بخور.
متعجب بهش زل زدم و گفتم:اول من بخورم؟!
مسعود شیطون گفت: آره.اول توبخور !!! آه!
!گند زدی تونقشه ام!چی نقشه کشیده بودم، چی شد!!
با قیافه ای درهم به معجون توی دستم خیره شدم.
اگه نخورمش مسعودم نمی خوره ونقشه ام عملی نمیشه.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
نه تنها مسعود ، بلکه کل کلاس به من زل زده بودن!
خب بیچاره ها کپ کرده بودن از اینکه می دیدن منی که سایه مسعود و با تیر می زدم،
حالا نگرانش شدم و اینجوری باهاش حرف می زنم.
سعی کردم به اونا توجه نکنم و تمام حواسم و روی نقش بازی کردنم متمرکز کنم.
بالحنی که از من بعید بود، ادامه دادم:
- الهی شیدا برات بمیره.
ببین چی به روزت آوردن! چرا یهو رفتی تو شوک مسعود؟!
(معجونم و به سمتش گرفتم و ادامه دادم:)
بیا..بیا یه ذره از این بخور، حالت جا بیاد...
ببین چجوری رنگت پریده...من بمیرم برات الهى !!!
مسعود نگاهش و از من گرفت و به لیوان توی دستم دوخت.
باصدای خفه ای گفت:نمی خورم.
آه تو روحت!مگه دست خودته که نخوری؟
من این همه نقشه کشیدم که تو تهش بگی نمی خورم؟!غلط کردی!!!
لبخندی زدم و مهربون گفتم:
- چرا عزیزم؟!بخور. تو الان حالت خوب نیست.
رنگت عین گچ سفید شده. اگه یه ذره آب بخوری حالت بهتر می شه.
آخه واسه چی نمی خوری؟ بخور برات خوبه.
مسعود به چشمام خیره شد و گفت: اول خودت بخور.
متعجب بهش زل زدم و گفتم:اول من بخورم؟!
مسعود شیطون گفت: آره.اول توبخور !!! آه!
!گند زدی تونقشه ام!چی نقشه کشیده بودم، چی شد!!
با قیافه ای درهم به معجون توی دستم خیره شدم.
اگه نخورمش مسعودم نمی خوره ونقشه ام عملی نمیشه.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر