کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت216 -پس چرا همون موقع چیزی نگفتی -خودمم نمیدونم؛ولی بعد از رفتنت همه چی رو به بابام گفتم -امروز بخاطرت میدونی چقدر فوش خوردم -منم چندتا سیلی خوشمزه خوردم فرهادتک خنده ای کرد گفت -وقتی چیزی نگفتی باخودم گفتم نکنه همه اینا بازی بوده داشتم سکته…
#پارت217
همیشه مواظبت بودم دورادور کنترلت میکردم
ولی تو ضعیف بودی
بابا تک خنده ای کرد دوباره ادامه داد
اشکت دم مشکت بود؛ باکوچکترین حرفی زود گریه میکردی
شاهین که اذیتت میکرد اشکتو درمیورد منم یه جوردیگه تلافی میکردم
فکرشونمیکردم که بخوای عاشق شاهین بشی اون سر محبت نکردن های من ؛دخترا تشنهای محبتن ولی من فراموش کرده بودم
تمام اون حرفای که راجب دوست نداشتنم یا هرچی که بهت گفتم همش دوروغ بود همش؛میخواستم مثل مامانت سرسخت باشی
همیشه خودمو سراینکه نذاشتم بهم بگی بابا سرزنش میکردم
خیلی زیاده روی کردم توی تربیتت میدونم شیرین هم ناراحته ازم
اینو بدون تو از هرچی چیزی توی دنیا برام با ارزش تری
ولی دوریت برام سخته ؛دوست ندارم هیچ وقت ازپیشم بری
ولی توهم مثل دخترای دیگه یه روزی ترکم میکنی میری ؛حقم هم داری ترکم کنی من بابای خوبی برات نبودم ؛حق هم داری که ازم متنفرباشی
دیگه نتونستم تحمل کنمو رفتم بغل بابا
همینجوری که گریه میکردم با هق هق گفتم
-من هیچ وقت ازتون متنفرنبودم ونخواهم بود ؛ من شمارو هم خیلی دوست دارم شما بابامی تنها ادم زندگیم ؛مامان هم از دستتون ناراحت نیست اینو مطمعن باشید ؛
-تو مطمعنی که این پسره،فرهاد رو میخوای
-بعد از شما اون دومین مردی که میخوام توی زندگیم همیشه باشه
-شادی من از زیر رو زندگی این پسر رومیدم اون به درد ازدواج باتو نمیخوره
-میخوره بابا ؛اون باوجود اینکه میدونست من شاهین رودوست دارم خواست که کمکم کنه تا اونو فراموش کنم
هرکسی که دیگه ای بود جا میزد کلی اون نزد ؛ من تمام گذشتشو میدونم
گذشته اش برام مهم نیس ؛چون تموم شده برام اینده اش مهمه چون توی اینده اش فقط منم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
همیشه مواظبت بودم دورادور کنترلت میکردم
ولی تو ضعیف بودی
بابا تک خنده ای کرد دوباره ادامه داد
اشکت دم مشکت بود؛ باکوچکترین حرفی زود گریه میکردی
شاهین که اذیتت میکرد اشکتو درمیورد منم یه جوردیگه تلافی میکردم
فکرشونمیکردم که بخوای عاشق شاهین بشی اون سر محبت نکردن های من ؛دخترا تشنهای محبتن ولی من فراموش کرده بودم
تمام اون حرفای که راجب دوست نداشتنم یا هرچی که بهت گفتم همش دوروغ بود همش؛میخواستم مثل مامانت سرسخت باشی
همیشه خودمو سراینکه نذاشتم بهم بگی بابا سرزنش میکردم
خیلی زیاده روی کردم توی تربیتت میدونم شیرین هم ناراحته ازم
اینو بدون تو از هرچی چیزی توی دنیا برام با ارزش تری
ولی دوریت برام سخته ؛دوست ندارم هیچ وقت ازپیشم بری
ولی توهم مثل دخترای دیگه یه روزی ترکم میکنی میری ؛حقم هم داری ترکم کنی من بابای خوبی برات نبودم ؛حق هم داری که ازم متنفرباشی
دیگه نتونستم تحمل کنمو رفتم بغل بابا
همینجوری که گریه میکردم با هق هق گفتم
-من هیچ وقت ازتون متنفرنبودم ونخواهم بود ؛ من شمارو هم خیلی دوست دارم شما بابامی تنها ادم زندگیم ؛مامان هم از دستتون ناراحت نیست اینو مطمعن باشید ؛
-تو مطمعنی که این پسره،فرهاد رو میخوای
-بعد از شما اون دومین مردی که میخوام توی زندگیم همیشه باشه
-شادی من از زیر رو زندگی این پسر رومیدم اون به درد ازدواج باتو نمیخوره
-میخوره بابا ؛اون باوجود اینکه میدونست من شاهین رودوست دارم خواست که کمکم کنه تا اونو فراموش کنم
هرکسی که دیگه ای بود جا میزد کلی اون نزد ؛ من تمام گذشتشو میدونم
گذشته اش برام مهم نیس ؛چون تموم شده برام اینده اش مهمه چون توی اینده اش فقط منم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت216 رمان پارادوکس بازم اون دختر جلو افتاد و من پشت سرش. انقدر رفتیم تا بالاخره جلوی یه در ایستاد. برخلاف بقیه جاها در اتاق با بقیه درها تفاوتی نداشت. فقط یه تابلو بالاش زده بود که به انگلیسی و ترکی نوشته هایی روش بود. زبان ترکی و که نمیفهمیدم…
#پارت217
رمان پارادوکس
بعد شروع کرد به زبان ترکی حرفامو ترجمه کردن.
هنوز چند کلمه از دهنش در نیومده بود که رییس هتل دستاشو به معنی سکوت اورد بالا. دختره ساکت شد.
و اونم صندلیشو چرخوند و برگشت سمت ما. وقتی چشمم به شخصی که پشت صندلی نشسته بود افتاد رنگ از صورتم پرید.
چیزی که میدیدمو باور نمیکردم. درحالیکه چشام از حدقه بیرون زده بود نگاش کردم.
دهنم باز میشد اما فقط اصوات نامفهوم از دهنم خارج میشد. با اشاره دستش دختره از اتاق خارج شد.
حالا من مونده بودم و اون. قلبم مثل سیر و سرکه میجوشید.
از صندلیش بلند شد و با لبخند مرموز رو لبش نزدیکم اومد و گفت:
_ داشتی میگفتی،،
_ من....من....تو اینجا... آخه..
همون لحظه قفل در باز شد و مرد دیگه ای وارد اتاق شد. با دیدن ما شروع کرد به حرف زدن. اونم لهجه داشت:
_ ببخشید حامی نمیدونستم مهمون داری. من میرم بعدا میام.
دستاشو اورد بالا و گفت:
_ نه آتاش. بمون. ماکارمون تموم شده الان میریم. بیا به کارات برس.
بعد رو به من گفت:
_ بریم به اتاق من.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
بعد شروع کرد به زبان ترکی حرفامو ترجمه کردن.
هنوز چند کلمه از دهنش در نیومده بود که رییس هتل دستاشو به معنی سکوت اورد بالا. دختره ساکت شد.
و اونم صندلیشو چرخوند و برگشت سمت ما. وقتی چشمم به شخصی که پشت صندلی نشسته بود افتاد رنگ از صورتم پرید.
چیزی که میدیدمو باور نمیکردم. درحالیکه چشام از حدقه بیرون زده بود نگاش کردم.
دهنم باز میشد اما فقط اصوات نامفهوم از دهنم خارج میشد. با اشاره دستش دختره از اتاق خارج شد.
حالا من مونده بودم و اون. قلبم مثل سیر و سرکه میجوشید.
از صندلیش بلند شد و با لبخند مرموز رو لبش نزدیکم اومد و گفت:
_ داشتی میگفتی،،
_ من....من....تو اینجا... آخه..
همون لحظه قفل در باز شد و مرد دیگه ای وارد اتاق شد. با دیدن ما شروع کرد به حرف زدن. اونم لهجه داشت:
_ ببخشید حامی نمیدونستم مهمون داری. من میرم بعدا میام.
دستاشو اورد بالا و گفت:
_ نه آتاش. بمون. ماکارمون تموم شده الان میریم. بیا به کارات برس.
بعد رو به من گفت:
_ بریم به اتاق من.
🍃 @kadbanoiranii
#پارت217
با نزدیک شدن هومان، سوفیا کنار میکشه.
نزدیکشون میشم که اگر اتفاقی افتاد بتونم مانع بشم.
هومان آروم و ریلکس بیبی چک رو از دست آنا میگیره و با پوزخند نگاهی گذرا بهش میندازه.
روی زمین میندازتش و پاشو روش میزاره و همانند فیتیله ی سیگار لِهش میکنه.
طوری ظاهرشو حفظ کرده که باورم نمیشه چندثانیه ی قبل نگران بودم مبادا از خشم و خودخوری حمله ی قلبی بهش دست بده!
چهره ی آنا رو نمی بینم تا بتونم حسشو تشخیص بدم.
با اون کفش های پاشنه بلند، هم قد هومانه و دقیقا باهاش فیس تو فیسه.
هومان با همون پوزخند، در چشمان آنا زل میزنه و میگه :
_It was a good show !
I want to see how long this courage lasts.
(نمایش خوبی بود!
میخوام ببینم این شجاعت تا کجا ادامه داره... )
بعد دختر رو سمت مخالف هولش میده و سمتِ اتاقش میره.
آنا دستپاچه به نظر میرسه ولی لبخندشو حفظ کرده.
به دور و برش نگاه میکنه و بدون نگاهی به عقب با آسانسور شرکت رو ترک میکنه.
همه چیز به حالت نرمال برمیگرده جوری که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.
_سابقه نداشته هومان اینجوری گند بزنه!
اینو علی میگه در حالی که دست به سینه، یه شونه اش رو به دیوار تکیه داده.
ریشخندی پیوست جمله اش میکنه و به طرفم میچرخه.
نگاهاش بی منظور نیست و آزار دهنده اس.
چشم غره ای بهش میرم و زیر نظر سنگینش به اتاق هومان میرم و در نزده وارد میشم.
روبروی پنجره ها ایستاده و با گوشیش حرف میزنه :
_Suffocate it until I reach it
(خفه اش کنید تا من برسم)
تماسشو قطع میکنه .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
با نزدیک شدن هومان، سوفیا کنار میکشه.
نزدیکشون میشم که اگر اتفاقی افتاد بتونم مانع بشم.
هومان آروم و ریلکس بیبی چک رو از دست آنا میگیره و با پوزخند نگاهی گذرا بهش میندازه.
روی زمین میندازتش و پاشو روش میزاره و همانند فیتیله ی سیگار لِهش میکنه.
طوری ظاهرشو حفظ کرده که باورم نمیشه چندثانیه ی قبل نگران بودم مبادا از خشم و خودخوری حمله ی قلبی بهش دست بده!
چهره ی آنا رو نمی بینم تا بتونم حسشو تشخیص بدم.
با اون کفش های پاشنه بلند، هم قد هومانه و دقیقا باهاش فیس تو فیسه.
هومان با همون پوزخند، در چشمان آنا زل میزنه و میگه :
_It was a good show !
I want to see how long this courage lasts.
(نمایش خوبی بود!
میخوام ببینم این شجاعت تا کجا ادامه داره... )
بعد دختر رو سمت مخالف هولش میده و سمتِ اتاقش میره.
آنا دستپاچه به نظر میرسه ولی لبخندشو حفظ کرده.
به دور و برش نگاه میکنه و بدون نگاهی به عقب با آسانسور شرکت رو ترک میکنه.
همه چیز به حالت نرمال برمیگرده جوری که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.
_سابقه نداشته هومان اینجوری گند بزنه!
اینو علی میگه در حالی که دست به سینه، یه شونه اش رو به دیوار تکیه داده.
ریشخندی پیوست جمله اش میکنه و به طرفم میچرخه.
نگاهاش بی منظور نیست و آزار دهنده اس.
چشم غره ای بهش میرم و زیر نظر سنگینش به اتاق هومان میرم و در نزده وارد میشم.
روبروی پنجره ها ایستاده و با گوشیش حرف میزنه :
_Suffocate it until I reach it
(خفه اش کنید تا من برسم)
تماسشو قطع میکنه .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت217
مخصوصا اینکه ساپورت پام بود!!
نگاهی به ساپورتم انداختم تا ببینم سالمه یانه !!!
نه... خدارو شکر سالم بود.
بالاخره تصمیم گرفتم از روی زمین بلند شم.
همین که سرم و بلند کردم، چشمم خورد به آرش.
بادیدن من با دستش محکم کوبوند به پیشونیش که صدای بلندی ایجاد کرد.
این دفعه همه نگاه ها روی آرش زوم شد.
منم از فرصت استفاده کردم و به کمک آرزو از جام بلند شدم.
نگاهی به مانتوم انداختم.
یه کم خاکی شده بود. خاکش و تکوندم ونگاهم و به آرش دوختم که با اخم به من خیره شده بود.
وقتی متوجه نگاه های سنگین همکاراش شد، لبخند زورکی زد و سعی کرد قضیه رو بپوشونه. گفت:
- ای وای!!! پرونده هارو نفرستادم بایگانی
و در یک چشم به هم زدن جیم شد.
با رفتن آرش، همکاراش یه نگاهی به من انداختن و بعد از اطمینان حاصل کردن از این که دیگه نمایش مسخره ی من تموم شده
، به کار خودشون مشغول شدن وطولی نکشید که اوضاع شرکت مثل قبل از ورود ما، آروم و بی صدا،شد.
به همراه آرزو به سمت میز منشی رفیتم
تا ازش بپرسیم اون که دل آرش ما رو برده، کجاست.
من که بعداز ماجرای افتادنم روم نمی شد چیزی بگم و زبونم جلوی همکارای آرش کوتاه شده بود.
آرزو دهن باز کرد و گفت: ببخشید می خواستیم خانوم مقدم و ببینیم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مخصوصا اینکه ساپورت پام بود!!
نگاهی به ساپورتم انداختم تا ببینم سالمه یانه !!!
نه... خدارو شکر سالم بود.
بالاخره تصمیم گرفتم از روی زمین بلند شم.
همین که سرم و بلند کردم، چشمم خورد به آرش.
بادیدن من با دستش محکم کوبوند به پیشونیش که صدای بلندی ایجاد کرد.
این دفعه همه نگاه ها روی آرش زوم شد.
منم از فرصت استفاده کردم و به کمک آرزو از جام بلند شدم.
نگاهی به مانتوم انداختم.
یه کم خاکی شده بود. خاکش و تکوندم ونگاهم و به آرش دوختم که با اخم به من خیره شده بود.
وقتی متوجه نگاه های سنگین همکاراش شد، لبخند زورکی زد و سعی کرد قضیه رو بپوشونه. گفت:
- ای وای!!! پرونده هارو نفرستادم بایگانی
و در یک چشم به هم زدن جیم شد.
با رفتن آرش، همکاراش یه نگاهی به من انداختن و بعد از اطمینان حاصل کردن از این که دیگه نمایش مسخره ی من تموم شده
، به کار خودشون مشغول شدن وطولی نکشید که اوضاع شرکت مثل قبل از ورود ما، آروم و بی صدا،شد.
به همراه آرزو به سمت میز منشی رفیتم
تا ازش بپرسیم اون که دل آرش ما رو برده، کجاست.
من که بعداز ماجرای افتادنم روم نمی شد چیزی بگم و زبونم جلوی همکارای آرش کوتاه شده بود.
آرزو دهن باز کرد و گفت: ببخشید می خواستیم خانوم مقدم و ببینیم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر