کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت220 رمان پارادوکس بهش نزدیک شدمو درست رو به روش ایستادم. اخمامو کشیدم تو هم و گفتم: _ من با تو بهشتم نمیام. ریلکس و عادی گفت: _ مطمئنی؟ با صدای محکمم و بلندم گفتم: _ اره _ حتی اگه بهت بگم که اگه به حرفم گوش ندی و کاری که میگم نکنی مجبورم به مادر و…
#پارت221
رمان پارادوکس

تکیه دادم به دیوار و سرمو چسبوندم بهش، خسته بودم. هم روحی هم جسمی.

انگار با دیدن حالم دلش سوخت.

نزدیکم اومد و با مهربونی که تو صداش بود گفت:

_ بخدا کاریت ندارم. درکم کن. باید همه چیو اماده کنم. تو دست من امانتی.

سکوت کردم. بی حال گفتم:
_ درو باز کن.

_ باشه. باز میکنم. چمدونت و که خواستی بیاری بگو بفرستم کمکت.


بازم سکوت کردم. در و باز کرد و با دستش به بیرون اشاره کرد:
_ برو.

انگار که از قفس ازاد شده باشم به سمت راهرو هتل رفتم وارد اسانسور شدم.

تا در اسانسور بسته شد نگاهش همرام بود.

اسانسور که حرکت کرد و دیدش که دور شدم قطره های اشک گونمو نوازش کرد.

چاره ای نداشتم. کافی بود مامان این موضوع و میفهمید.

شک نداشتم که سکته میکرد. اونوقت فکر میکرد که خودم تو اتفاق سه سال پیش دخالت داشتم.

بی حال و بی میل وارد اتاقم شدم. نگاهم به چمدونم افتاد. ناخوداگاه جملش تو سرم چرخید:

(_ چمدونتو باز نکن. بعدا لازمت میشه)
پوزخند رو لبم نشست. پس برنامشو از قبل چیده بود.

عصبی مشغول جمع کردن وسایلم شدم. تموم که شد سمت تخت رفتم و روش نشستم و دستمو به سرم گرفتم.

حتی حوصله نداشتم بهش خبر بدم که امادم. واقعا دلم نمیکشید برم.

🍃 @kadbanoiranii
🔴 ادامه رمان گل یاس

#پارت221


دلم برای آنای بیچاره سوخت...
مستحق این عذاب نبود به خصوص که امکان داره بچه ی بی گناهش آسیب دیده باشه !

تا پارکینگ ماشین ها پیش میرن و یکیشون صندوق عقب بنز رو باز میکنه و اون یکی آنا رو مثل گونی برنج داخل صندوق میزاره .
هردو سوار میشن و ماشین از عمارت خارج میشه.

بخت برگشته رو با اون حال ناجور کجا بردن؟؟


خبری از هومان نیست...
از فرصت استفاده میکنم و تر و فرز از کمین گاهم بیرون میام و با دو به سمت خونه میرم.
تیرکشیدن مفصل زانوم و زاری ماهیچه های ضعیفمم نمیتونه از سرعتم کم کنه چون اگه هومان یا کس دیگه منو اونجا ببینه و بفهمه شاهد چه صحنه هایی بودم، حتمی یه بلایی به سرم میارن !


با نفس نفس درو باز میکنم و خودمو داخل خونه پرت میکنم که با چندتا چشم متعجب رو به رو میشم.
دوتا نظافتچی که سرامیک های مر مر کف سالن رو طِی می کشن و الیزابت و یک خدمتکار دیگه که داخل آشپزخونه و پشت کانتر ایستادن.

لبخند مضحک و مضطربی به لب میارم و لباس هامو مرتب میکنم.
نفس های عمیق میکشم تا به حالت نرمال برگردم.
به آرومی درو می بندم و بدون نگاه کردن به اطراف و طوری که میخوام همه چیز رو عادی جلوه بدم به طبقه ی بالا میرم اما...
پا گذاشتن به سالن بالا همانا و سینه به سینه شدن با هومان، همان...

هول میکنم و با اضطراب دست هامو درهم گره میزنم و با دندون پوست لبم رو می کَنم.
بعد از اتفاقی که دیدم حق دارم ازش بترسم!
اون آدم ها فقط دستور هومان رو اجرا میکنن.
شاید باید جونمو بردارم و برگردم پیش خانوادم!

مشکوک نگاهم می‌کنه و گردنشو ذره ای به راست خم میکنه و با سو ظن میپرسه :

_ کجا بودی؟؟


کجا بودم؟!
سوال خوبیه!
در حال تماشای جنایت شما بودم و اینکه غش و ضعف نکردم ، معجزه اس ...!

خیلی تیزه و مطمئنا اگه حرف نزنم و همینجوری خیره نگاهش کنم شک میکنه پس با تته پته به حرف میام :


_اِمممم.... من........ من دستشویی بودم!


گند زدم!
معلومه که باورش نشده...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت221




بعد از چند دقیقه، صبرم سر اومد وگفتم:ای بابا! چرا داری با چشمات گلدون ومی خوری؟

! یه کلام بگو ختم کلام.

دوسش داری یانه؟!
مهسا نگاهش و به من دوخت.

از صراحت کلام من تعجب کرده بود. صراحت کلامم توحلق آرش!!

لبخندی زدم و گفتم:نگفتی؟!دوسش داری یا نه؟!

مهسا چیزی نگفت و فقط به من نگاه کرد.

- این سکوت تو نشونه رضایته عایا؟!

مهسا لبخندی زد و گفت:راستش باید فکر کنم

.
- فکر کردن نداره که!!! اگه دوسش داری بگو آره اگرم نه که خب بگو نه!!!با ما راحت باش
بابا!!!خجالت و بذار کنار.

- آخه...راستش هول شدم.. نمی دونم چی باید بگم!

لبخند زدم و گفتم:دلت چی میگه؟

!هر چی اون میگه رو بگو. مهسا یه نگاه به من کرد و بعد به آرزو

و دوباره به من خیره شد و گفت:

- دلمم هول کرده.

آرزو لبخندی زد و گفت: به به!!!

پس مبارکه..وقتی دلت هول کرده یعنی دوسش داری دیگه.

اما من بی توجه به حرفای ارزو، به مهسا خیره شدم و گفتم:دوسش داری؟

!ازش خوشت میاد؟!

مهسا آروم گفت: من آقای فاخر و به عنوان به همکار خیلی قبول دارم اما به عنوان همسر آینده...

اخمام رفت تو هم و گفتم: پس دوسش نداری!

مهسا هول شد و خیلی سریع گفت:نه!!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر