کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.6K videos
95 files
42.8K links
Download Telegram
#پارت216

-پس چرا همون موقع چیزی نگفتی


-خودمم نمیدونم؛ولی بعد از رفتنت همه چی رو به بابام گفتم


-امروز بخاطرت میدونی چقدر فوش خوردم


-منم چندتا سیلی خوشمزه خوردم


فرهادتک خنده ای کرد گفت


-وقتی چیزی نگفتی باخودم گفتم نکنه همه اینا بازی بوده داشتم سکته میکردم؛میدونی چیه یه ذره بهت شک دارم از اینکه منومیخوای یانه



-حق داری؛من همیشه پشتتو خالی کردم؛ولی دیگه نمیکنم بهت قول میدم


-من فردا هم میام پیش بابات اما این بار تنها چون دیگه بابام قبول نمیکنه که باهام بیاد



-اشکالی نداره مهم خودتی منم پشتتم


-خدافردارو بخیر کنه


-بخیر میکنه


با صدای در اتاقم زود گوشی روقطع کردم به سمتی انداختم بابا وارد اتاق شد



روبه روم نشست عمیق بهم نگاه کرد سرمو انداختم پایان



-هیچ وقت فکرنمیکردم یه روزی بخوام این حرف هارو بزنم ولی باحرف های که سمیرا بهم زد باید این حرفا رو بهت بزنم


-چه حرفایی


-هیچی نگو فقط گوش کن..


بعد از چهلم مامانت وقتی تورو ازمادرم گرفتم اوردمت خونه ام تصمیم گرفتم مثل مادرت بزرگت کنم ؛

مثل اون یه زنه سرسخت کسی که فقط روپاهای خودش وایساد ؛


میخواستم اینجوری دیگه حسرت نبودنشو نکشم؛


تموم اون بی محلیا یا محبت نکردنام فقط بخاطر اینکه روی پای خودت وایسی و به کسی تکیه نکنی بود



تو نه برادری داشتی نه خواهر که بعد از من بتونی تکیه بدی باهشون


سمیرا راست میگه خیلی زیاد روی کردم خیلی؛


هر دفعه که اشکتو درمیوردم به خودمم یه جوری اسیب میرسوندم ؛

تمام این سال با خندهات خندیدم باگریه هاتم گریه کردم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت215 رمان پارادوکس _ میخوام با مسِئول اینجا حرف بزنم. ولی من ترکی بلد نیستم. میشه شما بیای حرفامو بهشون بگی؟؟؟؟ سرشو تکون داد و با صدای ارومش گفت: _باشه من با شما میام ولی فکر کنم که ایشون فارسی بلد باشن. ولی محض راهنمایی باهات میام. فقط صبر کن کارم…
#پارت216
رمان پارادوکس

بازم اون دختر جلو افتاد و من پشت سرش. انقدر رفتیم تا بالاخره جلوی یه در ایستاد.

برخلاف بقیه جاها در اتاق با بقیه درها تفاوتی نداشت.

فقط یه تابلو بالاش زده بود که به انگلیسی و ترکی نوشته هایی روش بود.

زبان ترکی و که نمیفهمیدم اما به انگلیسی کلمه ی مدیریت و خوندم. دختره با لهجه بامزش گفت:

_ همینجاست.
سرمو تکون دادم و با لبخند گفتم:
_ باشه

_ در بزنم؟؟؟
سرمو تکون دادمو گفتم:
_ بزن عزیزم.

تقی به در زدو منتظر موند. چند لحظه بعد صدای مردی اومد که به ترکی چیزی گفت، دختره اشاره زد گفت:

_ میتونیم وارد بشیم.

بعد خودش اول وارد شد و منم پشت سرش. مردی پشت به ما روی میز فوق العاده زیباش نشسته بود.

دختره با زبان ترکی شروع کرد به حرف زدن باهاش و اونم تو سکوت به حرفاش گوش میداد. بعد چند دقیقه حرف زدن دختره گفت:

_ چی میخوای بهش بگی؟؟؟

_ میخوام بهش بگی هماهنگ کنه با یکی از هتلایی که میشناسه به جای قراردادی که اقای شایگان برای من تو این هتل بست منو به جای دیگه بفرستن.

به دلایل شخصی نمیتونم اینجا بمونم.
_ الان بهش میگم.

🍃 @kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس

#پارت216


آنا افرادی که نزدیکش هستند کنار میزنه انگشت اشاره اش رو سمتِ هومان میگیره و با هیجان و صدای بلند میگه :


_ Congratulate his father too...
(به پدرش هم تبریک بگید...)


و به یک باره سر وصدا ها می‌خوابه و همه ی سر ها به طرف هومان میچرخه!

چهره ی تک تکشون رو رصد میکنم و همه رو مثل خودم متعجب و ناباور می بینم.

اون دختر ، بچه ی هومان رو حامله اس ؟؟؟

پچ پچ ها بالا میگیره و بعضیا با بیخیالی به هومان بابت پدر شدن تبریک میگن!

خیلی برام عجیبه که سکوت کرده!
یک‌جور آرامش قبل از طوفان...

دست های مشت شده اش و چشم های خونبارش و رگ های بیرون زده ی شقیقه اش، نشون دهنده ی اوج خشم و جوشیِ که می بلعه...

یک حس درونیِ عمیق ، بهم میگه اون دختر برای خراب کردن هومان این نمایش رو راه انداخته!

سینه ی هومان با شدت بالا و پایین میره و احساس می کنم اگر همین حالا حرف نزنه، سکته میکنه.

هرچقدر هم که باهاش میونه ی خوبی نداشته باشم ، باز هم پسرعمومه و راضی نیستم اتفاقی براش بیفته واسه ی همین، آهسته دستمو، روی بازوش میزارم و زمزمه میکنم :


_لطفا آروم باش!

علی سرفه ی مصلحتی میکنه و کنترل اوضاع رو در دست میگیره و کارمند ها رو به سمت اتاق هاشون راهنمایی میکنه .

هومان دست منو پس میزنه و به طرف آنا که خوشحال و خندان با سوفیا صحبت میکنه و بیبی چک رو نشونش میده، میره.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت216




اوهو اسمت توحلق آرش شرکت تابان!

با آرزو به سمت در شرکت رفتیم و در زدیم.


طولی نکشید که به آقای مسن درو باز کرد.

آرزو لبخندی زد و گفت: سلام. ببخشید مزاحم شدیم... باخانوم مقدم کار داشتیم.

پیرمرد که ظاهرا آب دار چی بود،

لبخندی زد و گفت:سلام. خواهش می کنم. بفرمایید تو

منم لبخندی به پیرمرد زدم و سلام کردم جواب سلامم و داد و لبخندزد

باید خیلی خانومی و شیک راه می رفتم تا ظاهر قضیه حفظ شه.

چقدرم سخت بود راه رفتن با اون کفش!!!


با بسم ا... بسم ا... وارد شرکت شدم

آرزو بعداز من اومد تو و در و بست.

شرکتشون انقدر خلوت بود که صدای بسته شدن در ، توی فضا پیچید و همه کارمندا به سمت ما برگشتن چشم چرخوندم تا آرش و بینشون پیدا کنم.

همین جوری داشتم با چشمام دنبال آرش می گشتم و راه می رفتم که یهو گرومپ!!!

افتادم زمین به صدای مهیبی درست کردم که نگو و نپرس

همه به من زل زده بودن یکی نیست به من بگه تو که راه رفتن معمولی بلد نیستی،دیگه چرا از این کفشا می پوشی آخه؟!

خیر سرم می خواستم آبروی آرش و خونوادمون و جلوی این دختره حفظ کنم


پام خیلی درد گرفته بود. بد جور خورده بودم زمین.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر