کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت214 -پس بهتره ماهم زحمت کم کنیم بریم -ولی بابا بابای فرهاد نگاهی به فرهاد کرد گفت -توساکت شو -اقای محمدی من شادی رو واقعا میخوام شده هرکاری میکنم تاشما راضیت بدید؛اینوهم بدونید دست بردارهم.نیستم شده صدسال هم طول بکشه شماراضیت بدید من.منتظر میمونم…
#پارت215


-چه ضرری زدی که توهم دوسش داری اره؛تو اون پسره هوس باز رو نمیشناسی نه


-اون عوضش شده ؛دیگه اون فرهاد سابق نیست



-دهنتو ببند این همون فرهاده؛تاچند وقت پیش یه دختر دیگه رو میخواست توی این چند روزه تو رو دیده حالا عاشق تو شده


-اون از اول هم منو دوست داشت؛اصلا اگه از قبل من هم میخواست باکسی ازدواج کنه مهم نیس


مهم اینداس که میخواد بامن باشه؛مثل شما

بابا با داد گفت


-مثل من چی


-شماهم اول از سمیرا جون خوشتون.میومد ولی بعد عاشق مامان شدید باهاش ازدواج کردید


اون کار اشتباهی نکرده

اومده خواستگاریم


-توفکرکردی منم قبول میکنم اره ؛
دختره بی عقل این.پسره اندازه موهای سرت بادخترابوده


-شما که انقدر از بقیه خبر داری از دخترت خبر داری؛میدونستی از بس کسی بهم محبت نکرد بخاطر توجه های شاهین عاشقش شده بودم؛


فرهاد کسی بود که باعث به خودم بیام ؛بخاطر اونه که الان حالم خوبه اگه اون وارد زندگیم نمیشد مطمعن باشید خودمو کشته بودم

اونم مثل منه کسی رونداره نه مادری داشت که بهش محبت کنه نه پدری که مراقبش باشه؛ ماهم دیگه رو درک میکنم خیلی خوب هم درک میکنیم


هرجورشده هم باهاش ازدواج میکنم ؛منو جیزی رو که بخوامم بهش میرسم حتی اگه سخترین مشکلات هم داشته باشع


هرچقدر هم کتکم بزنید یازندانیم کنید از تصمیمم منصرف نمیشم اینومطمعن باشید تمام تلاشمو میکنم



بدون هیچ حرفی به سمن.اتاقم رفتمو همین که درو بستم بغضم دوباره شکست


خودمم موندم چطور انقدر رُک با بابا حرف زدم


حتی درباره شاهین


باصدای زنگ موبایلم به خودم اومدم حتما فرهاد بود.

..

-جانم


-جانم اره...نامرد اگه منونمیخواستی جرا اینجوری ضایع ام کردی هان بی معرفت از اون اول میگفتی دوسم نداری


-نگو بخدا دوست دارم نمی دونم چرا نتونستم حرف بزنم اونجا ولی بعد از رفتن همه چی رو به بابام.گفتم حتی قضیه عاشق شاهین شدنمم گفتم همشو



-بسه شادی انقدر دوروغ نگو


-بخدا نمیگم به جون خودت که عزیز ترین کسمی دوروغ نمیگم ؛ من بخاطر تو سیلی هم خوردم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت214 رمان پارادوکس لباسامو سر سری پوشیدمو از در اتاقم زدم بیرون. حالا از کجا کسیو پیدا میکردم که هم فارسی بلد باشه هم ترکی؟؟؟؟ گیج و سردرگم دور خودم میچرخیدم که نگاهم به یه صورت اشنا گره خورد. زل زدم توصورتش تا یادم بیاد کجا دیدمش. یه دختر باصورت…
#پارت215
رمان پارادوکس

_ میخوام با مسِئول اینجا حرف بزنم. ولی من ترکی بلد نیستم. میشه شما بیای حرفامو بهشون بگی؟؟؟؟

سرشو تکون داد و با صدای ارومش گفت:

_باشه من با شما میام ولی فکر کنم که ایشون فارسی بلد باشن.

ولی محض راهنمایی باهات میام. فقط صبر کن کارم الان تموم میشه بعدش میتونیم بریم.

میتونی تو لابی بشینی تا من هم بیام؟؟؟

درحالیکه از حرفش تعجب کرده بودم گفتم:

_ اره حتما. پس من منتظرتم.

سرشو تکون داد و مشغول کارش شد. منم راهمو سمت لابی کج کردم.

رو یکی از کاناپه ها نشستم و خودمو با مجله های مد و طراحی روی میز سرگرم کردم.

نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای ملیحشو شنیدم:

_ خانوم؟؟؟

سرمو بلند کردمو با لبخند جوابشو دادم:
_ جانم؟؟

_ من کارم تموم شده. اگه میخواین بریم دنبال کار شما.

از جام بلند شدمو گفتم:

_ ممنون میشم. بریم. فقط من بلد نیستم که اتاقشون کجاست.

دستشو دراز کرد و گفت:
_ من راهنماییتون میکنم. بفرمایید.

اون جلو افتاد و منم پشت سرش حرکت کردم. سوار اسانسور شدیم و دکمه بالاترین اتاق هتل زد و اسانسور راه افتاد.

چند ثانیه بعد با صدای زنی که به ترکی تو سانسور حرف میزد متوجه شدم رسیدیم.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت215


مشخصه از حاضر جوابیم، حسابی گُر گرفته اما تا میخواد چیزی بگه در بی کسب اجازه باز میشه و علی، داخل میاد.

با هول و ولا میگه :

_هومان.... آنا اومده، وسط سالن معرکه گرفته...... بیا ببین چی میگه .....!


هومان با شتاب بیرون میره و علی هم پشت سرش....


اسم آنا خیلی برام آشناست!

بلند شدم و با عجله به سالن شرکت رفتم.

تمام کارمند ها گوشه و کنار ایستاده بودند و نظاره گر دختری بودند که با لبخند ژکوند، دست هاشو به هم می کوبید :


_attention attention!
(توجه..... توجه!)

چهره اش رو که دیدم به یاد آوردم که کیه....
همون دختری که اون شب برهنه به اتاق من اومده بود و خودشو معشوقه ی هومان معرفی کرد!

_I want to share an important topic with you!
(میخوام موضوع مهمی رو باهاتون درمیون بزارم)

مثل بقیه با نهایت کنجکاوی دنبالش میکنم.
سرمو سمت هومان میچرخونم که با دوسه متر فاصله، سمت چپم ایستاده و با چشم های ریز شده و موشکافانه، آنا رو نگاه میکنه.
علی هم کنارشه...

آنا از کیف دستی سفید رنگش، یک وسیله ی باریک و مستطیل شکل بیرون میاره و در هوا تکونش میده.
با ذره ای دقت متوجه میشم اون وسیله یک بیبی چکه!

_I am very happy because I found out today that I am pregnant !
(خیلی خوشحالم چون امروز متوجه شدم که باردارم! )


تبریک ها به طرفش روانه شد و برخی با ذوق بغلش کردند و شکمش رو نوازش کردند.

به نظرم همه چیز غیر عادی بود و دلم گواه بد میداد.
پاهام به سمت هومان کشیده شدند و کنارش متوقف شدم.
بی دلیل ترسی به وجودم افتاده بود!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت215




طبق حرفای آرش شرکتشون طبقه بیستم بود.

آرزو دکمه بیستم و فشار داد و آسانسور راه افتاد.

توی آینه آسانسور به نگاهی به خودم انداختم

.اهو!چه تیپی به هم زده بودم من


پس چی که تیپ زده بودم ؟؟!!

همین اول کاری باید به زن پسر خاله امون نشون بدم که دختر شیک و تر و تمیزی هستم تا فکر نکنه ما از اون خونواده هاشیم

یه مانتوی بلند آبی تیره پوشیده بودم،

ساپورت پام کرده بودم و به شال مشکیم سرم بود.

برای اولین بار در طول ۲۳ سال زندگی شرافت مندانه، موهام و درست کرده بودم و آرایش خفن داشتم

یه کفش مشکی پاشنه ۵ سانتی هم پوشیده بودم !!!

کم نبود که داشتم برای پسرخاله ام می رفتم خواستگاری

والا اینا از من بعید بود

مامان وقتی دید من این همه به خودم رسیدم، رفت توشوک!!

فقط ۵ دقیقه زل زده بود بهم اوخي

مامانم ذوق کرد وقتی یه بار دخترش و خانوم دید.

باسقلمه ای که آرزو به بازوم زد، به خودم اومدم.

با خنده گفت: چقدر خودت و نگاه می کنی ؟

خوشگلی بابا بیا بریم. رسیدیم.

با تعجب به در باز آسانسور نگاه کردم.

ما کی رسیده بودیم؟؟

چه سرعتی داره این آسانسوره

بالاخره به زور آرزو از آسانسور بیرون اومدیم
نگاهی به واحدها کردم و بعد از چند ثانیه چشمم

به یه تابلو افتاد که روش نوشته بود:

"شرکت تجاری تابان"


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت215




طبق حرفای آرش شرکتشون طبقه بیستم بود.

آرزو دکمه بیستم و فشار داد و آسانسور راه افتاد.

توی آینه آسانسور به نگاهی به خودم انداختم

.اهو!چه تیپی به هم زده بودم من


پس چی که تیپ زده بودم ؟؟!!

همین اول کاری باید به زن پسر خاله امون نشون بدم که دختر شیک و تر و تمیزی هستم تا فکر نکنه ما از اون خونواده هاشیم

یه مانتوی بلند آبی تیره پوشیده بودم،

ساپورت پام کرده بودم و به شال مشکیم سرم بود.

برای اولین بار در طول ۲۳ سال زندگی شرافت مندانه، موهام و درست کرده بودم و آرایش خفن داشتم

یه کفش مشکی پاشنه ۵ سانتی هم پوشیده بودم !!!

کم نبود که داشتم برای پسرخاله ام می رفتم خواستگاری

والا اینا از من بعید بود

مامان وقتی دید من این همه به خودم رسیدم، رفت توشوک!!

فقط ۵ دقیقه زل زده بود بهم اوخي

مامانم ذوق کرد وقتی یه بار دخترش و خانوم دید.

باسقلمه ای که آرزو به بازوم زد، به خودم اومدم.

با خنده گفت: چقدر خودت و نگاه می کنی ؟

خوشگلی بابا بیا بریم. رسیدیم.

با تعجب به در باز آسانسور نگاه کردم.

ما کی رسیده بودیم؟؟

چه سرعتی داره این آسانسوره

بالاخره به زور آرزو از آسانسور بیرون اومدیم
نگاهی به واحدها کردم و بعد از چند ثانیه چشمم

به یه تابلو افتاد که روش نوشته بود:

"شرکت تجاری تابان"


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر