کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#206 -چیشده مگه فرهادجواب نداد گوشی روقطع کرد ... -شادی میشه یه لحظه بیای صدای خانوم حسینی بود زود پیشش رفتم -جانم -چرا همش تو اتاقتی؛بیا اینجا پیش من باش؛ -اخه بابا گفت مزاحمتون نشم بزارم استراحت کنید -کی گفته تومزاحمی؛اتفاقا خوشحال میشم…
#پارت207


-یعنی چی


-اون مثل همه ما بچگی نکرده یاهمیشه کتک میخورده یا توی اتاقش زندانیش میکردن؛اگه قبولش کردی که برای همیشه توی زندگیت باشه پس یه کاری کن دیگه حسرت هیچی تو دلش نباشه؛


به خنده مسخره بازیش نگاه نکن از درون یه ادم افسرده اس؛اینو بدون هربیشترمیخنده غمش زیاد تره


-اون چیززیادی درباره خودش بهم نمیگه


-چون فکرمیکنه مسخره اش میکنی


-من؛اخه چرا باید مسخره اش کنم ؛منم یه جورایی زندگیم مثل اون بوده


دستی روی سرم کشید گفت

-میدونم عزیزم ولی اون سخت به کسی اطمینان میکنه تنها دوستی که داره شاهینه و بس ؛بابقیه هم درحد یه سلاو احوال پرسی ساده دوسته وبس



ولی شاهین از ریز ترین چیزهای فرهاد خبرداره ؛ میدونی بابات از بچگی فرهاد رو میشناخت بابات خودش کاری کرد که شاهین با فرهاد دوست شه



-بابا فرهاد رو ازبچگی میشناخت


-اره میشناخت ؛


-اصلا.نمیدونستم ؛این فرهاد که هیچی بهم نمیگه

تک خنده ای کرد گفت


-اشکال نداره؛من که بهت میگم


-اره خوبه که شماهستید؛وگرنه من تااخر هیچ وقت درباره فرهاد نمیفهمیدم


-در کل پسرخوبیه؛مواظب باش زیاد دلشو نشکونی


-من ؛اون دل منو میشکونه نه منِ

...

بابا توی سالن نشسته بود مشغول خوندن کتاب بودم


باید دوباره با هاش درباره مسئله ازدواج کنم شاید دوباره دعوام کنه ولی به خوشبخت بودن بابام می ارزه




-اقا


بدون که نگاهم کنه گفت

-بله


-الان که خاندم حسینی اینجاس بهترین وقته که ازش خواستگاری کنید وبه وصیت مامان گوش میکنید



-صدای منو جلو سمیرا درنیار ؛اینا رو کی به توگفته که تو به من میگی هان



-هیشکی بخدا؛من برا خودتون میگم شماهم باید زندگی کنید


کتابشو بست از جاش بلند شد رو به روم ایستاد


-منم الان دارم زندگیمو میکنم


-نه نمیکنید همه از اخلاق رفتارهای قبل از مرگ مامان برام گفتن ولی من اون موقع رو با الان مقایسه.میکنید میبینیم که شما زندگی نمیکنید


بابا چشماشو بست گفت

-اگه الان چیزی بهت نمیگم فقط بخاطر سمیراس که توی اتاقه

-فکرکنید نیس شما اگه مامان رو دوست داشتید به حرفش گوش میکردید



-اگه گوش نمیکردم الان شیرین زنده بود نه تو


-همیشه ته حرفاتون همینه که من باعث بدبختیتون شدم خودم....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت206 رمان پارادوکس ترسیده بودم. من با بدن برهنه تو وان حمام و دیدن کسی که بهم تجاوز کرده بود بالای سرم منو ترسونده بود. دستامو رو سرم گزاشتم و پشت سر هم میگفتم: _ به من دست نزن. ازم دور شو. نمیخوام ببینمت نمیخوام. پشتمو بهش کردم و دور خودم میچرخیدم. یهو…
#پارت207
رمان پارادوکس

با حس گرسنگی شدیدی که حس کردم اروم چشامو باز کردم. گیج زل زدم به اتاقی که توش بودم. چند لحظه گذشت تا تونستم درک کنم که کجام و چیشده. سرم درد میکرد. دستمو به سرم گرفتم و با ناله ریزی از رو تخت پا شدم. واقعا گرسنه بودم. دنبال کیفم میگشتم که از توش بتونم کیک یا بیسکوبیتی پیدا کنم که امشب و سر کنم باهاش. چقدر اتاقم سرد بود. یا شایدم من سردم بود. ژاکت بافتمو دورم پیچیدم و کیفمو برداشتم و برگشتم سمت تخت که چشمم به ظرف غذای کنار تخت افتاد. کیفمو انداختم گوشه و ظرف غذارو برداشتم. خیلی گرسنم بود با اینکه سرد شده بود اما بازم با اشتها شروع کرده بودم به خوردن. نگاهی به ساعت انداختم سه نصف شب بود.
با یاد اوری اتفاقی که اونروز افتاد اخمام رفت تو هم و اشتهام کور شد. مرتیکه بیشعور. نگرانم شد؟ غلط کرد که نگرانم شد. داشت منو تا مرز سکته میبرد.خشم و نفرت تمام وجودمو گرفته بود. از خودم بخاطر اونهمه ضعفم لجم گرفت.ظرف غذارو گزاشتم رو میز و از جام بلند شدم. برای اطمینان میز ارایشی که کنار در قرار داشت و به زور هل دادمو سمت در بردم و پشتش گذاشتم. وقتی از بسته بودن در مطمئن شدم رفتم تو تختمو پتومو کشیدم سرم. باید یه فکری میکردم. وقتی اونجور راحت حتی پاش به حمومم باز شد از کجا معلوم که یه وقت تنها گیرم نیاره؟ از فکر اینکه بخواد بازم کاری به کارم داشته باشه تنم لرزید. باید یه فکری میکردم.


@kadbanoiranii
#پارت207


دلم شور میزنه و نمیدونم استرسی که به جونم افتاده رو به چی نسبت بدم فقط اهمیتی بهش نمیدم !

صفحه ی نئونی آسانسور روی عدد 32 مکث میکنه و درب های آسانسور باز میشن.

_شرکتتو روی ابرا ساختی؟

به امید شکستن سکوت حوصله سر بر و تو مخیش سوالمو با خنده پرسیدم ولی اعتنایی نکرد و بازهم جلوتر از من از آسانسور خارج شد.

همه چیز لوکس تر و تمام عیارتر از حد تصورم بود و به طرز عجیبی طراحی و مهندسی شده بود و نظم در گوشه به گوشه اش به چشم می خورد.
تلفیق شگرف شیشه و سنگ مرمریت مشکی با رگه های طلایی، سرامیک های صیقلی و براق.
میشه گفت محشر و فوق العاده....

دومردی که در راهرو بودند با دیدن هومان، چاپلوسانه سلام کردند و تا کمر خم شدند. جواب هومان تنها تکون دادن اندک سرش بود.

جلوتر میریم. نگاه بقیه رو روی خودم حس میکنم اما سر بلند نمیکنم.
احتمالا با خودشون فکر میکنن این دخترک ساده و بی آرایش که از قضا پاش هم مشکل داره ، همراه رئیس شرکتشون چه میکنه!

اعتماد به نفس تخریب شده و زلزله زده‌ام بر سرم می کوبه و به یادم میاره که یک دختر ناقص و بیچاره ام.! که پسرعموی با جلال وجبروتم کجا ایستاده و من کجا !
چقد تفاوت هست بین دو فرد از یک طائفه...
نام خانوادگی مشترک و یکی مثل من نگون بخت و یکی مثل هومان خوشبخت ترین آدم روی زمین ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت207




خیلی سریع جیم شدم و رفتم پایین تا اگه واقعا جنه از دستش خلاص شم

بعد از کلی جون کندن،

دستشویی رو پیدا کردم و مثل همیشه برای جلوگیری از ضایع بازی، به زنونه یا مردونه بودن دستشویی دقت کردم.

وارد دستشویی زنونه شدم و رو به رو یکی از شیرهای آب ایستادم

از این شیرا بود که دستتو می بردی زیرش آب میومد بیرون همونطور که مشغول تمیز کردن لباسم بودم،

رفتم تو فکر... آخه چجوری ممکنه که مسعود، دقیقا حرفایی رو بهم بزنه که خودم به خودم زدم؟

جل الخالق نکنه واقعا جنه

نه بابا جن چیه تو ام توهمي؟ حالا بر حسب تصادف به چیزی اون گفت و یه چیزی تو گفتی شبیه هم شدا خدا کنه که اینجوری بوده باشه

بیخیال این چیزا... چرا مسعود انقدر مهربون شده بود که نگران کثیف شدن مانتو من بود و گفت که برم بشور مش

احتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه اس بعد از شستن مانتوم،

از دستشویی خارج شدم و از پله ها بالا رفتم.
به میز نزدیک شدم و
وای!!

چیزی که می دیدم و باور نمی کردم!!!

مسعود همه آب پرتقالم و خورده بود و حالام داشت آیس پک می خورد

جیغی کشیدم و گفتم: تو به چه حقی به اونا دست زدی؟

مسعود بی توجه به من، نه آیس پک و هم در آرود. تاجایی که صدای خ خ نی در اومد.


لیوان خالی و روی میز انداخت و رو به من گفت: خوشمزه بود

عصبانی نزدیک تر شدم و سر جام نشستم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر