کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت204 رمان پارادوکس کارتمو تو قفل در کشیدمو در با صدای تیکی باز شد وارد شدم. قرار بود چی پیش بیاد؟ قرار بود کارم به کجا کشیده بشه؟ حالا به جایی رسیده بودم که تنها پناه من تو این کشور غریبه همون کسیه که تموم زندگیمو نابود کرده بود. اینجا کسیو نمیشناختم.…
#پارت205
رمان پارادوکس

نمیدونم چقدر تو اون حالت بودم که باصدای کسی بالای سرم چشامو باز کردم. چشمم که به حامی افتاد جیغ بلندی که کشیدم که عقب رفت و دستاشو جلوی خودش اورد و اروم گفت:
_ نترس. نترس اروم باش. نگاه من الان میرم بیرون. نترس. فقط نگرانت شدم.
و بعد عقبی رفت بیرون. همزمان صدای حرف زدنش با یه نفر اومد که فارسی حرف نمیزدن. با ترس نگاهی به خودم انداختم.با دیدن کفای روی سطح اب وان که بدنمو کامل پوشونده بود نفس راحتی کشیدم و سریع از تو وان اومدم بیرون و سمت در رفتم و قفلش کردم. بعد تندی دوش گرفتم و حوله رو دورم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون. چشم که گردوندم دیدم رو تخت نشسته و دستشو کلافه به سرش گرفته. عصبی رفتم سمتش و با صدای تقریبا بلندی سرش داد زدم:
_ به چه حقی اومدی تو اتاق من؟ هااان؟ با اجازه کی ؟ کی بهت گفت وارد اتاق من بشی؟ من تو اتاق خودمم نمیتونم راحت باشم؟
سرشو که بلند کرد با دیدن چشمای قرمزش ترسیدم اما حرصی که داشتم باعث شده بود توجهی به ترسم نکنم. با صدای ارومی گفت:
_ معذرت میخوام.
عصبی و بلند تر از قبل داد زدم:
_ عذر خواهی تو به چه درد من میخوره؟
برای چی اومدی تو اتاقم؟ شعور نداری؟ سه سال پیش بدبختم کردی بس نبود؟ دیگه از جونم چی میخوای؟ چی میخواییییی؟
تنم مثل بید میلرزید. شوک بدی بود. خیلی بد. انگار دوباره یاد اون شب برام زنده شده بود. با دیدن بدن لرزونم از جاش بلند و نزدیک تر اومد. دستامو دور خودم پیچیدم و به حالت هیستریک پشت سر هم میگفتم:
_ نزدیکم نیا. ازت متنفرم. حالم ازت بهم میخوره. میفهمییی؟ متنفرم.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت205


خم میشم و کتونی هامو به پا میکنم و بندشو گره میزنم.

اونقد خوشحالم که دلم نمیخواد با دهن به دهن گذاشتن و بحث کردن با آقای اخمو و بداخلاق کنارم ، این حالو زایل کنم. بنابراین از تماشای خیابون های دیدنی و جذاب و شلوغ نیویورک لذت می برم و به اخم و تَخم هاش توجهی نمیکنم.


_میریم شرکت، داخل اتاق من می مونی تا من کارهامو انجام بدم... میتونی اونجا خودتو سرگرم کنی اما به هیچ وجه مزاحم کارمندا نمیشی... فهمیدی؟!


با حفظ میمیک صورتش سرشو به طرفم متمایل میکنه. لبخندی پر حرص به لب میشونم.
تو دلم براش زبون درازی میکنم و اداشو در میارم ولی برای جلوگیری از هرگونه درگیری تایید میکنم :

_بله فهمیدم...

با خودش اما جوری که من بشنوم میگه :

_با کدوم عقل، یه بچه رو با خودم آوردم؟!... نمیدونم واقعا...


فتنه گرو ببین !!
حالا هم که من میخوام جلوی زبونمو بگیرم و چیزی نگم، خودش اجازه نمیده!


_بالاخره آدم باید گاهی اوقات یه کار درست انجام بده ....


به چراغ قرمز خیابون می رسه و چنان ترمز میکنه که با سر میرم تو شیشه ولی هومان کمربندشو بسته و کمی جابه جا میشه.
پوزخند میزنه و میگه :

_موافقم...

از عمد این کارو کرد!

پیشونیمو میگیرم و با توپ پر به طرفش میچرخم :

_باید تخته بشه درِ اونجایی که به تو گواهی نامه دادن.


چشم غره ی ترسناکش هم نتوست زبمونمو بچینه و همون طور که پیشونی ضرب دیده ام رو می مالیدم، زیر لب بهش ناسزا میگفتم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت205




مسعود پوزخندی زد و گفت: خوشگل که نیستی نگات کنم.

فقط دارم فکر می کنم که تو با این همه غذا که می خوری، پس چرا انقدر لاغری؟!

پوزخندی زدم و گفتم: به تو مربوط نیست دراکولا. حالام انقدر به من نگاه نکن.

و گوشیم و دستم گرفتم و دوباره سرگرم بازی کردن شدم.

مسعودم پوزخندی زد و نگاهش و ازم گرفت
گوشیش و از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به اس دادن

خوش به حالش هروقت که حوصله اش سر بره،

می تونه به هر کدوم از دوست دختراش که خواسته اس بده !!

هي روزگار چرا من یکی و ندارم که بهش اس بدم؟!

۱۰ دقیقه ای طول کشید تا کسری سفارشامون و بیاره.

با اون سفارشای نجومی ای که من داده بودم، تازه سرعتشون خیلی هم بالابود!!!

مال اونا رو روی میز شون گذاشت و به سمت میز ما اومد.

مال من و به همراه لیوان آب مسعود روی میز گذاشت.

در حالیکه به چتر روی بستنی اشاره می کرد،

لبخندی زد و رو به من گفت: اینم چتری که شما خواسته بودین.

لبخندی زدم و ازش تشکر کردم.

مسعودم تشکر کرد و کسری رفت

. با رفتن کسری، مسعود گوشیش و توی جیبش گذاشت و لیوان آبش و دستش گرفت و به نفس داد بالا

با تعجب نگاهش می کردم. مثل اینکه این مسعود خان تو خوردن به نفس آب استادن!!
!
مسعود نگاهی به من کرد و پوزخندی زد.

به سفارشام اشاره کرد و گفت: بخور دیگه الان بسنتیت آب میشه


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر