کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.6K links
Download Telegram
#پارت203

زود استین کتشو گرفتمو گفتم


-فقط یه دقیقه به حرفام گوش کن بعد هرجا خواستی برو


نگاهی بهم کرد دوباره سر جاش نشست لبخندی زدم


-زود حرفاتو بگو بلید برم وقت اضافی ندارم بخوام با ادم های دوروغگو بگذرونم



-بعدداز یه مدت که باهات بود نفهمیدم چه جوری بهم وابستت شده ام؛ولی الان میگم که دوس


صدای خنده ای فرهاد بلند شدوگفت

-بس کن شادی تاکی میخوای منو به بازی بگیری


-فرهاد بخدا دارم راست میگم چرا باور نمیکنی؛من اگه بهت دوروغ میگفتم هیلی راحت میتونستم بهت نگم که از اول بخاطر چی باهات موندم



-دیگه برام نیست


-مگه نمیگفتی از دوروغ بدت میاد مگه نمیگفتی همیشه همه چیو بهت راست بگم نتیجه راست گویی اینه


نگاهی به صورتم کرد

نمیدونم توصورتم چی دید که گفت

-ازکجا باور کنم الان داری راست میگی


-تو بگو چیکارکنم که باورکنی

هوفی کشید گفت
-نمیدونم ؛بخدا نمیدونم


-ولی باور کن دوست دارم؛دوست داشتن تو دیگه واقعیه؛ الکی نیس

لبخندی زد گفت

-تو چی داری که منو انقدر زود رام خودت میکنی؛
وقتی اون حرفامو زدی نفهمیدم چیشد چیکار کردم از یه طرف بخاطر خانوم حسینی حالم بد بود

تو که اون حرفاهارو هم زدی دیگه نفهمیدم دارم چیکار کردم

اینکه تمام حقیقتو بهم گفتی خودش یه چیزه ؛ولی حقیقت همیشه تلخه


بغضمو به سختی قورت دادمو گفتم


-اره همیشه تلخه؛ولی دوست نداشتم زندگیمو با مخفی کاری شروع کنم


لبخندی بهم زد گفت

-بابت رفتاری دیروز امروزم ازت معذرت میخوام

به دستم اشاره ای کردمو گفت

-نگاه دستمو چیکار کردی

تازه دست باندپیچی شدمو دید سریع گفت

-دست چیشده

-دیشب که هلم دادی اینجوری شد



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت202 رمان پارادوکس اقای حسینی گفت: _ خوبه. ماشین هم دم در منتظره الان میان چمدوناتونو میبرن. شماهم برید سوار شید. تا اینو گفت سحر برگشت سمتمو گفت: _ عزیزم کاری نداری؟؟؟ _ نه خدا به همراهتون. مواظب خودتون باشید. _خداحافظ هرکدومشون بعد از خداحافظی سمت…
#پارت203
رمان پارادوکس

چشم غره ای بهش رفتم و اومدم از کنارش رد شم که خودشو از عمد کشید جلوم و باز سد راهم شد. عصبی سرمو بلند کردم که دوباره نگاهم به چشمای شیطونش گره خورد.
_ میشه بگی دقیقا داری چیکار میکنی؟
لبخند رو لباش پر رنگ تر شد و شیطون گفت:
_ همون کاری که تو دوست داری بکنیم؟
یه تای ابرومو انداختم بالا و گفتم:
_چیکار؟
خم شد و زل زد تو صورتم. تو همون حالت گفت:
_موش و گربه بازی..
سرمو بهش نزدیک کردمو گفتم :
_دور و بر من نپلک مهندس. بهتره تو این مدت اصلا نزدیک هم نباشیم. من اصلا حوصله سر به سر گزاشتن کسی رو ندارم.
صاف سر جاش ایستادو گفت:
_ ولی من عاشق اذیت کردن دیگرانم. بخصوص اگه اون شخص یه خانوم کوچولو باشه که هی میخواد از من دور بشه..
کلافه زل زدم تو چشماش.یه چیزی توجهمو جلب کرد.نگاهش مثل سه سال پیش نبود. اون گستاخی که اونشب تو چشماش بود و نمیدیدم. یه حس مهربونی تو چشماش بود که واقعا برام عجیب بود. نمیدونم چقدر بهش خیره بودم که با تکون دادن دستش جلوی صورت به خودم اومدم:
_ خوبی آمین؟
اخمامو کشیدم توهم. اروم زیر لب گفتم:
_ خوبم. فعلا
بعد راهمو کج کردم برم سمت اتاقم که صداش بلند شد:
_ برای شام میفرستم دنبالت.
_ممنون اشتها ندارم
با پرویی تمام گفت:
_ مهم نیست. من عادت ندارم تنها پشت میز غذا بشینم. میفرستم دنبالت.
برگشتم سمتش و زل زدم به چشماش
پسره ی پرو خجالتم نمیکشید.بی توجه بهش به سمت اسانسور رفتم. هرچی بیشتر بحث میکردم پرو تر میشد

🍃 @kadbanoiranii
#پارت203


از جواب دادنش ناامید میشم و از سر راهش کنار میرم و بینیمو بالا میکشم تا اشکم نریزه.
میدونم الان شباهت زیادی به گربه ی شرک پیدا کردم و در مظلوم ترین حالت ممکنم...


_به الکس میگم بِبَره شهرو نشونت بده...


به گوشام شک میکنم و با چشمای گرد شده بهش زل میزنم و نمیتونم ذوق زیر پوستیمو از موافقتش پنهان کنم .

این میتونست یه پیشنهاد فوق‌العاده باشه اگه به انگلیسی کاملا مسلط بودم و شناختی نسبت به الکس داشتم اما...
دوباره دمغ میشم و هوفی میکشم :


_ممنون ولی بدون هم زبون و با یه پیرمرد غریبه، ترجیح میدم بیرون نرم...


سر تکون میده و باقی پله ها رو طی میکنه.
فقط یک بار دیگه ازش درخواست میکنم.... فقط یک بار !


_خواهش میکنم بزار بیام دیگه....
مگه چی میشه؟!....


سرمو پایین میندازم و پله هایی که بیهوده پایین اومدم دوباره بالا میرم چون واضحه که قرار نیست بپذیره...


_پنج دقیقه فرصت داری آماده بشی....


طالع امروز هرچی که هست، روز اقبال و شانس منه که مجسمه یخی بهم اجازه ی همراهی داده !

هیجان زده و با شوق وصف ناپذیر دست هامو به هم میکوبم و مثل دختر بچه های شیطون، بپر بپر میکنم و برای اطمینان می پرسم :

_واقعااا؟؟؟
یعنی منم با خودت میبری ؟!


شور و اشتیاق صدام زمان هایی رو به یادم میاره که ایلیا بدون برنامه ریزی و بی خبر میومد دنبالم و باهم به گردش می رفتیم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت203




کسری با تعجب به من خیره شده بود. نه فقط کسری بلکه هم امیر هم آرزو و هم دراکولا!!!

لبخندی زدم و ادامه دادم

- به آب پرتقالم می خوام.

آرزو خندید و گفت:رو دل نکنی یه وقت شیدا ؟

مال مفت گیر آوردی؟

لبخندی زدم و گفتم: پس چی که مال مفت گیر آوردم ؟!

!مگه من قراره چندبار شیرینی عروسی دوستم و بخورم؟

امیر و آرزو و کسری خندیدن ولی مسعود هنوزم با تعجب به من خیره شده بود.

پشت چشمی براش نازک کردم و محلش ندادم

کسری رو به مسعودگفت: تو چی می خوری مسعود؟

مسعود با چشمای گشاد شده از تعجبش گفت: یه لیوان آب برای من بیار.

کسری با تعجب گفت: آب؟!

- آره. آب.

کسری باشه ای گفت و می خواست بره که من به چیزی زد به سرم.

رو به کسری گفتم:آقا کسری. ببخشید

. کسری به سمتم برگشت و در حالی که سعی داشت خنده اش و جمع کنه، گفت: امر دیگه ای داشتین؟

لبخندی زدم و گفتم: بله، اگه میشه. یه دونه چترم برام بیارین.

با تعجب گفت: چتر؟؟

- آره دیگه از این چترا که می ذارن رو بستنیا۔

یهو امير و ارزو و کسری از خنده ترکیدن


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر