کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت196 رمان پارادوکس یهو جفتمون پخ زدیم زیر خنده. یه لحظه به کل همه چی یادم رفته بود.چند لحظه بعد دیدم ساکت شده. نگاه خیرشو رو خودم حس کردم. دوباره اخمامو کشیدم توهم. اونم انگار به خودش اومد و خودشو جمع و جور کرد: _ من میرم حساب کنم. سکوت کردمو دیگه جوابشو…
#پارت197
رمان پارادوکس


تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم و به این فکر میکردم که بعد از رفتن بچه ها من چجوری باید این بشرو تحمل کنم؟؟ اصلا تا الان چجوری تحملش کرده بودم و نکشته بودمش؟؟ انقدر ازش متنفر بودم که حس میکردم اگه جلوم جون بده هم بی تفاوت وایمیسم و نگاش میکنم. حالا معلوم نبود که چند روز باید اینجا تو کشو غریبه با این موجود نفرت انگیز تنها باشم. نفسمو پر صدا دادم بیرون. به یه چیزی نیاز داشتم که یکم فکرمو ازین موضوع دور کنه.یاد پروانه افتادم. از رو تخت بلند شدمو سمت کیفم رفتم تا گوشیمو از توش در بیارم. با یکم گشتن تو اون همه شلوغی بالاخره تونستم پیداش کنم. برگشتم رو تخت و شمارشو گرفتم. چند ثانیه نگذشته بود که صدای جیغش پرده گوشمو لرزوند و قبل هر حرفی شروع کرد به فحش دادن:
_ بیشعوررررر الدنگ الاغ یابو اورانگوتان رفتی ترکیه برای من باکلاس شدی؟میمون پلاستیکی چرا اون گوشی کوفت گرفتتو جواب نمیدی؟؟؟ اصلا با خودت نمیگی شاید پروانه سفارش داشته باشه تا براش بخری بیاری؟؟؟ خر، میکروب، ویروس، شیطونه می.....
دیگه نزاشتم ادامه بده کلافه گفتم:
_ پری نفس بگیر.
تا اینو گفتم نفسشو پر صدا داد بیرون و گفت:
_آخیش، خدا خیرت بده نزدیک بود از کمبود اکسیژن خفه شم.
خندم گرفته بود ولی جلوی خودمو گرفتم که نخندم. صدای خندمو اگه میشنید باز شروع میکرد:
_خوبی پروانه؟؟؟ مامان فاطمه خوبه؟؟ همه چی رو به راهه؟؟؟

🍃 @kadbanoiranii
#پارت197

برافروخته شدم و دوسه گام فاصله ی بینمون رو طی کردم و مثل خودش با داد گفتم :

_دست پیش گرفتی که پس نیفتی؟؟؟
من تو اتاق خواب بودم که دوست دخترِ جنابعالی بدون لباس و لختِ مادر زاد، اومد داخل.....

به عقب می چرخم و با دست ، اشاره ای به سر تا پای دختر که نگاه دریده اش مستقیم به سمت هومانه و ملحفه ی دور تنش رو محکم نگه داشته ، می کنم و با طعن و کنایه ادامه میدم :

_معلوم نیست چه بلایی سرش آوردی که بدبخت به این حال و روز افتاده !

به آنی رنگش تغییر میکنه و همانند ذغالِ گداخته ، سرخ میشه اما حرفی نمی‌زنه... در عوض با فریاد الیزابت رو صدا میزنه و سرشو به طرف دختر بر میگردونه و تمام خشمشو تو صداش میریزه :


_Where are your dirty clothes?
(لباس های کثیفت کجاست؟)

دختر پوزخندی میزنه و میگه :


_You locked me in your room a few minutes ago
Where are you ?
(همین چند دقیقه ی پیش داخل اتاقِت لُختم کردی.
حواست کجاست؟)


کامل متوجه نشدم که چی گفت ولی هرچی که بود هومان رو به هم ریخته تر کرد.
به طرفش خیز برداشت و موهاشو چنگ زد و دور دستش پیچوند و در صورتش غرید :

_shut the fuck up.
confound !
Fuck you
(خفه خون بگیر
لعنتی!
لعنت به تو )


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت197




آرزو لبخندی زد و رو به مسعود و امیر گفت:ببخشید تو زحمت افتادید

مسعود لبخندی زد و گفت: نه بابا. این حرفا چیه؟ وظیفه بود.

اما امیر هیچی نگفت. نگاهش و به آرزو دوخت و به لبخند قشنگ زد.

داشت با چشماش آرزو رو قورت می داد.

آرزو بدتر !! یه جوری به امیر زل زده بود که گفتم الان میرن تو کار هم

برای عوض کردن جو و گند زدن تو حس عاشقانه اون دو تا، با مسخره بازی گفتم:


نوچ نوچ نوچ نوچ قباحت داره والا!(اشاره ای به خودم و مسعود کردم و گفتم: نمی بینید این جا جوون مجرد هست؟

همين شماهایید که ما رو به راه خلاف می کشونید دیگه

یه دفعه همشون زدن زیر خنده،

حتی میعودم می خندید

.منم سعی کردم حداقل همین یه بارو به خاطر آرزو از دشمنیم با مسعود دست بردارم.

امیر رو به آرزو کرد و گفت: خوندیش ؟!

آرزو لبخندی زد و گفت: همش و


امیر که از خوشحالی نزدیک بود پس بیفته به مسعود تکیه داد تا به وقت نیفته زمین و سه نشه !!!

امیر همون طور که به مسعود تکیه داده بود، به آرزو زل زده بودو با نیش باز نگاهش می کرد.

به لبخند قشنگ روی لب جفتشون بود!

!!و خیاری هم شوور دار شد رفت!!!

من و مسعودم شروع کردیم به دست زدن
رو به امیر گفتم: آقا امیر همین جوری کشکی کشکیم نمیشه ها باید بهمون شیرینی بدی.

امیر لبخندی زد و با یه لحن خاصی گفت: چ ش
م !!

شیرینی هم می دم. مسعود به ماشین آرزو اشاره ای کرد و گفت: قبل از اینکه بخواین شیرینی بدین،

باید به فکری به حال این بکنین

آرزو که انگار تازه یاد ماشینش افتاده بود، با این حرف مسعود قیافش مچاله شد.

نگاهش و از امیر برداشت و مغموم و ناراحت زل زد به چراغ شکسته ی بنزش!!!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر