کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت195 چندساعتی میشد که به خونه برگشته بودم احساس خوبی داشتم ؛هر وقت پیش مامان میرفتم اروم میشدم به سمت اتاق بابا رفتم باید برگه ای که مامان قبل از مرگش برای بابا نوشته رو پیدا کنم به سمت کمدرفتمو مشغول گشتن شدم .... بالاخره پیداش کردن روی تخت…
#پارت196

مشغول گشتن بودم ولی نبود که نبود


-داری چیکار میکنی

باصدای بابا جیغ کوتاهی کشیدم ؛نمیدونستم باید چیکار میکردم


بابا اینبار باصدای بلندتری گفت

-چه غلطی میکردی اینجا


با پته پته گفتم

-هی...هیچی داشتم کمد رو تمیز میکردم


بابا نگاهی به نامه ای که توی دستم بود کرد

یه قدم به جلوبرداشت از استرس شروع به لرزیدن کردم

بابا نامه رو از دستم گرفت چشماشو بست دستشو مشت کرد

-برو بیرون

میدونستم اگه حرف دیگه ای هم بزنم عصبانیت بیشتر میشه بدون هیچ حرفی اتاقشو ترک کردمو

به سمت اتاق خودم رفتم


لعنتی چرا متوجه نشدم که بابا کی اومد خونه؛چرا نامه ای که مامان برام نوشته بود رو نتونستم پیدا کنم


شاید اگه بابا دیرتر میومد حتما پیداش میکردم


به طرف کشو کمدم رفتم گوشیمو از توی کشو برداشتم


خیلی دلم برای فرهاد تنگ شده این چند وقت هم به زور تحمل کردم


همینکه گوشیمو روشن کردم شروع کرد به زنگ.خوردن

خودش بود فرهاد


-بله

-بله کوفت بله مرض کدوم گوری بودی هان

برای چی نمیای شرکت اگه انقدر برات بی اهمیتم بهم بگو گورمو گم کنم از زندگیت



همیشه اضافی بودم هستم تو دیگه منو به بازی نگیر

-فرها..


همین که خواستم صحبت کنم گوشی روم قطع کرد

دوباره شمارشو گرفتم بعد ولی جواب نمیداد


قبول داشتم خودمم زیاده روی کردم


هوفی کشیدم و شروع کردم به تایپ کردن پیام


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت195 رمان پارادوکس سحر چشم غره ای بهش رفت و از جاش بلند شد: _ تا من میرم دستامو بشورم همتون اماده اید که بریم. یعنی وای به حالتون اگه ببینم باز نشستین و دارید چرت و پرت میگید. بعد قری به گردنش داد و از میزمون دور شد. همین که رفت پگاه نفسشو داد بیرون…
#پارت196
رمان پارادوکس


یهو جفتمون پخ زدیم زیر خنده. یه لحظه به کل همه چی یادم رفته بود.چند لحظه بعد دیدم ساکت شده. نگاه خیرشو رو خودم حس کردم. دوباره اخمامو کشیدم توهم. اونم انگار به خودش اومد و خودشو جمع و جور کرد:
_ من میرم حساب کنم.
سکوت کردمو دیگه جوابشو ندادم. همین که رفت سحر ازینور پیداش شد. با دیدنم گفت:
_ تو چرا نشستی؟؟
_ منتظر تو بودم.
_ ای جانم. از اولم میدونستم تو بین اینا از همه ادم تری.
باخنده گفتم:
_ نگو سحر زشته.
_ زشت یه جای پیرزنه. والا مردم از بس حرصم دادن.
_ حالا حرص نخور بیا بریم. من که میدونم تو دل هیچکدومتون هیچی نیست.
ریز شروع کرد به خندیدن. تو همون حالت گفت:
_ عاشقشونم.
لبخند محوی رولبم نشست. دلم یهو برای پروانه تنگ شد. باید حتما بهش زنگ میزدم.
_ بریم؟؟
دستمو تو دستش گزاشتم و گفتم:
_ بریم

🍃 @kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس

#پارت196


_none of your concern!
(فضولی موقوف!)


قدم هایی که به سمت در بر میداره، نامیزونه و تعادل چندانی نداره.
خودمو بهش می رسونم و مچ دستشو می گیرم و این بار با صدای بلند و عصبی ازش میخوام خودشو معرفی کنه و بهم توضیح بده چرا با این سر و ریخت وارد اتاق من شده!

_Tell me who you are?
(بگو کی هستی؟)

پوزخندی زد و با اکراه گفت :

_The mistress of that bastard.
(معشوقه ی اون حرومزاده ! )


به لطف آتنا تمام اصطلاحات و فحش های انگلیسی رو یاد گرفته بودم کاملا متوجه شدم که چی گفت.


حروم زاده؟!!

انگاری این مسئله ی درهم و غیر عادی حل شدنی نیست و مجهول تر میشه!

مچ دستشو از دستم بیرون میکشه و از اتاق خارج میشه و منم غیر ارادی پشت سرش راه میفتم.

ماجرا بیشتر به یک خواب بی سر و ته شباهت داره تا واقعیت و مخیله ی من برای درک این موقعیت و اتفاق، یاری م نمیکنه...

هنوز یک قدم از درب اتاق فاصله نگرفتیم که هومان با چشم های به خون نشسته، اول به دختر و بعد به من نگاه میکنه.
عمیق و ترسناک....

به فرمان مغزم ، قدمی از دختر دور میشم و همین که میخوام لب باز کنم و جریان رو برای هومان تعریف کنم، صدای دادِ پرخشم و شماتت بارش ، دهنمو می بنده و دلهره و احساس بدی به جونم میندازه .


_با این هرزه توی اتاق چه غلطی می‌کردی دختره ی احمق؟؟؟!
هاااا؟؟؟


خصومت و ستیز در حالات دختر موج میزنه و زیر لب با خودش حرف میزنه اما هومان حتی نیم نگاهی سمتش نمیندازه و فقط به من چشم دوخته .


مثل افراد گُنگ که چیزی از اطرافشون متوجه نیستن و قوه ی ادراکشون ، کار نمیکنه نگاهش میکنم که نزدیک تر میاد و با صدای بلندتری میگه :

_با تواممم!!؟؟
چرا این دخترو بردی به اتاقت؟؟
مگه میشناسیش؟؟


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت196




یه دفعه همچین وحشی شد و به امیر حمله کرد که امیر بیچاره دیگه نتونست طاقت بیاره و نقش زمین شد.

امیر که افتاد آرزو جیغ زد.

پسره به امیر نزدیک و شد و خواست دوباره بزنتش که مسعود مثل سوپر منا وارد شد.

ایش! این دراکولا کجابودکه یهو پیداش شد؟!!

دراکولا به اون غول بیابونی نزدیک شد و چنان لگدی نثارش کرد که صدای ناله اش تا ۷ تا کوچه اون ور تر رفت.

پسره دوباره سر پاش وایساد اما این بار امیر که از جاش بلند شده بود، به سمتش حمله ور شد و تا
می خورد زدش

. انقدر زدش که بیچاره نقش زمین شد.

بعدهم روی صورتش خم شد و تهدید آمیز گفت: محض اطلاع شما من نامزدشم !!!

این و که گفت، آرزو از خوشحالی پس افتاد!!!

یکی باید میومد این و جمع می کرد.

امیر در حالیکه به سمت ما میومد، روبه پسره داد زد:

- میری یا یکی دیگه بزنم؟

پهلوون پنبه دوتا پا داشت، ۸ تادیگه هم قرض کردو رفت توی ماشینش وبه ثانیه نکشیده در
رفت

مسعود نگاهی به ماشین پهلوون پنبه که دور میشد، کرد و با خنده گفت: دیگه غلط بکنه مزاحم نامزد رفیق ما بشه...

امیر لبخندی زد و رو به مسعود گفت: تو که گفتی نمیای؟!

مسعود نگاهی به امیر کرد و گفت: ما که به داش امیر بیشتر نداریم!

از مادر نزاییده کسی که به امیر ما چپ نگاه کنه.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر