کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت176


توی اتاقم نشسته بودم یه یند به فرهاد فکر میکردم؛دلم براش سوخت


باید هرجور شده بابا رو راضی میکردم تا فرهاد بیاد خونمون


گوشیمو برداشتمو زنگی بهش زدم

بعد از اولین بوق جواب داد

-جانم

-سلام

-سلام خانوم خانوما ؛چیشده یاد ماافتادی


-خوبی


-بدنیستم؛توخوبی

-اره خوبم؛ کجایی

از سوالام شوکه شد با پته پته گفت

-چِ...چطور مگه

-هیچی همینجوری


-با دوستام اومدم بیرون یه چیزی بخوریم


-اِ با دوستاتی پس مزاحمت نمیشم

--نه نه اونا فعلا درگیر سفارش دادن تو حرف بزن


میدونستم الان تنهاس

-هیچی همینجوری گفتم زنگ بزنم یه حالی احوالی ازت بپرسم؛


-خوب کاری کردی که زنگ زدی

-من همیشه کارهای خوب انجام میدم

-بله بله میدونم

-بابات کجاس

-توی اتاقشه

-تو کجایی انوخت

-تو کوچه

-ارزو به دل موندم یه روز مثل ادم جواب منو بدی

خنده ای کردمو گفتم

-اینو بدون که این ارزوتو به گور میبری

-بله میدونم

-توی اتاقمم

- ممنون از اینکه جواب بنده رو دادید

-خواهش میکنم جناب توکلی

-شام چی خوردی خانوم محمدی

-بتوچه اقای توکلی

-خانوم محمدی؛باشه فردا صبح سر کار تلافیشو در میارم


-اقای توکلی شما هیچ کاری نمیتونی بکنی

-من کاری نمیتونم بکنم اره

-بله شما نمیتونی کاری بکنی

-باش فردا میبینمت

-باش پس تا فردا خداحفظ

تک خنده ای کردمو گفتم

-خداحفظ


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت175 رمان پارادوکس تو سکوت از خیابونا عبور میکردم. هوا سرد بود. پالتوی قدیمیمو دور خودم پیچیدم و سرمو تو گردنم فرو بردم.دستای مشت شدمو بالا اوردم و شروع کردم به ها کردن. هوا چه یکدفعه سرد شده بود. چشمم به رودخونه ای افتاد که از داخل شهر عبور میکرد. زوج…
#پارت176
رمان پارادوکس

به گوشه ترین قسمت نیمکت پناه بردمو بیشتر تو خودم مچاله شدم. نیمکت و دور زد و به سمتم اومد. همونجور که به اب خیره شده بودم لب زدم:
_ نزدیکم نیا.
سرجاش ایستاد.نفسشو باصدا داد بیرون و گفت:
_ فقط میخوام اینجا بشینم.
_ اینهمه نیمکت اینجاست. برو روی اونا بشین. ازون خراب شده زدم بیرون که یکم اروم بگیرم. بعد تو اومدی دنبالم ؟
بی توجه به من رو نیمکت نشست و زل زد به اب. همونجوری اروم لب زد:
_ دلم طاقت نیاورد. اینجا کشورغریبس.
پوزخندی رو لبم نشست.
_ کشور غریب؟ ترسیدی یه بلایی سرم بیارن؟ مگه میشه دیگه بلایی سر من اورد؟ یا اصن واقعا فکر میکنی اینجا همچین اتفاقی بیوفته؟ نه اینا خیلی خوبن. نامردا فقط تو ایران پیدا میشن.
دستای مشت شدش نشون ازین میداد که چقدر داره خودشو کنترل میکنه که تا از کوره در نره. اهمیتی داشت مگه؟ نه نداشت.برام ارزشی نداشت.
_ بیا برگردیم. سرده. سرما میخوری.
چرخیدم سمتشو زل زدم به چشماش. نگاهشو ازم میدزدید. با بغضی که تو صدام بود گفتم:
_ میشه بری؟
سرشو بلند کرد و نگام کرد. نمیدونم تو چشمام چی دید که دوباره سرشو انداخت پایین. با همون بغض ادامه دادم.:
_ بودنت، دیدنت، شنیدن صدات، حرفات، همش ازارم میده. دارم تحمل میکنم. دارم طاقت میارم که قوی شم.قوی ترباشم. موندنم واسه تهدیدت نبود. فقط واسه این بود که به خودم ثابت کنم میتونم. و تونستم. اما نمیتونم منکر این بشم که حضورت چقدر داغونم میکنه.
لب باز کرد که حرفی بزنه اما حرفاشو قورت داد.
_ سعی کن نزدیکم نشی.ما درحد دوتا همکاریم فقط. همین. نمیخوام هیچکس چیزی بفهمه. نگاه های سحر یه مدته رو من عوض شده. انگار شک کرده. نمیخوام کسی چیزی بفهمه. میفهمی؟
از جاش بلند شد و دستاشو تو جیبش گذاشت. به سمت اب حرکت کرد و دقیق جلوش وایساد. اینبار من سکوت کردم و اون گفت:
_ گاهی یه چیزایی به میل ادم نیست و ادم مجبوره تحمل کنه.
چرخید سمتمو با همون حالت خشک و سردش ادامه داد:
_ مثل حضور من تو زندگیت..

🍃 @kadbanoiranii
#پارت176




امیر رو به من گفت: دست شما درد نکنه دیگه شیدا خانوم، ماشدیم دراکولا؟!

با این حرف امیر، مسعود از خنده ترکید


منی که اصلا خجالت مجالت حالیم نیست سرخ شده بودم!

!!خیلی افتضاح بود!هرچی از دهنم دراومد بار امیر و مسعود و... کرده بودم و از دست قضا اونام همه اش و شنیده بودن!

همش تقصير آرزو که بهم نگفت اینا اینجان!!

اون بیچاره که می خواست بهت بگه ندیدی چجوری ابروش و برات کج و کوله می کرد؟!

توخودت خری که منظورش و نفهمیدی.

اصلا من خر چجوری این دو تا روندیدم؟

! این دوتا دراکولا که پشت ماشین نشسته بودن !!
دیگه واقعا به کوربودن خودم اطمینان حاصل کردم!!

باصدای آرومی که خودمم به زور می شنیدم روبه امیر گفتم:ببخشید آقای خالقی منظوری نداشتم!

مسعود به جای امیر جواب داد:

- خوبه منظوری نداشتی که اینجوری حرف زدی !

اگه منظور داشتی دیگه چی می گفتی؟!

با حاضرجوابی مسعود انگار که منم دوباره روحیه کل کل کردنم و به دست آوردم.

پوزخندی زدم و گفتم: اتفاقا برعکس آقای خالقی همه حرفایی که به تو زدم، درست و بامنظور بوده!

این دفعه امیر از خنده ترکید.

مسعود اخم غلیظی کرد و با آرنجش به پهلوی امیر زد

.امیرم به زور نیشش و بست و سعی کرد که دیگه نخنده.

مسعود با همون اخم غلیظش به من خیره شده بود.

مطمئن بودم که داره تو ذهنش من و دار می زنه و بعدم سنگ قبرم و می شوره وحلوام و خیرات می کنه.

برای ایکنه دیگه جو رو از اینی که هست ضایع تر نکنم،

سرم و چرخوندم و به روبروم خیره شدم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر