کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت168


-باخودم گفتم وقتی پسر محتشم رو اینجوری کتک زده منو حتما دیگه میکشه ؛


همه چی رو سپردم به سرنوشت
وسرنوشت تو قرار داد توی زندگیم


-نترسیدی که مال یکی دیگه شم


-این کابوس هر روز هرشبم بود؛

ولی یه جاخونده بودم که اگه عشق واقعی باشه نباید نگران باشیم




چون قدرت عشق واقعی انقدر زیاده که باعث میشی به اون کسی که دوسش داری برسی



-دوروغه ؛اگه این حرف واقعی بود جلوی روی من الان شاهین بود نه تو


نفس عمیقی کشید گفت


-مگه قرار نشد فراموشش کنی


پوزخندی زدمو گفت


-فکر کردی به این راحتیه که ادم بتونه عشقشو فراموش کنه ؛اگه اینطور بود که بابام.مامانمو فراموش کرده بود


قضیه تو با پدر و مادرت خیلی فرق میکنه


تو برداشت اشتباهی از کارهای شاهین داشتی


شاهین اومده بود اشتباهات بچگیشو جبران کنه اماتو کاراشو با عشق اشتباه گرفتی



-میدونی چرا چون من دختری بودم که ازهیشکی محبت ندیده بودم


تااینکه شاهین اومد منم فکرمیکردم.اینا از روی عشقه نه محبت


-قبول دارم ؛شادی منم توشرایطی مثل تو بزرگ شدم


-دختر ا با پسرا خیلی فرق میکنن ما دخترا شکننده تریم

بقول خانوم.حسینی دخترا هیچ وقت فرق محبت عشق رو نمیفهمنن منم اگه میفهمیدم هیچ اینجوری نمیشد


-بسه دیگه اصلا بیا راجب یه چیز دیگه حرف بزنیم


-چی مثلا


-من چه جور پسریم


-تو یه پسرفوق العاده پرویی که از حیا وخجالت چیزی نمیدونی


و خیلی هم دختر بازی اما بااین همه مشکلی که توی زندگیت داری خیلی شادی و خیلی تلاش میکنه واسه بدست واوردن چیز های که میخوای


-یه چندتا فوش هم بهم بده

-چی


-ماشالله هرچی از دهنت دراومد گفتی


-من حقیقتو گفتم


-خب حالا نوبته منه که بگم توچه جور دختریه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت167 رمان پارادوکس نگاه متعجبش به صورت رنگ پریدم گره خورد. نزدیکم اومد و اروم گفت: _ چیشده؟ نفسام تند شده بود. عصبی گفتم: _ من تو این انبار نمیرم. درست رو به روم قرار گرفت. نمیدونم تو رفتار و حرکاتم چی دید که گوشه استینمو گرفت و منو به سمت صندلی کنار…
#پارت168
رمان پارادوکس

_ سحر بیاد که چی بشه؟
زل زدم تو چشماش و گفتم :
_ برای اینکه بریم تا من جنسارو اوکی کنم.
نگاه سردی بهم انداخت و چند لحظه بعد گوشیشو از جیبش اورد بیرون و مشغول شماره گیری شد:
_ سحر ازین مسیری که منو خانوم سپهری اومدیم بیا مارو میبینی کارت دارم.
و بعد تلفن و قطع کرد. چند دقیقه بعد سحر اومد و گفت:
_ چیشده؟
حامی بدون اینکه بهمون نگاه کنه گفت:
_ با خانوم سپهری برید اجناس و چک کنید.
سحر درحالیکه تعجب از نگاهش میریخت گفت:
_ وا. منو اوردی برای همین؟ خوب آمین خودش میرفت دیگه.
حامی سرشو اورد بالا و گفت:
_من اینجور تشخیص دادم که توام باشی. مشکلیه؟
انقدر عصبی بود که سحر بدون اینکه حرفی بزنه اخماشو توهم کشید و اومد سمتم. رو بهم گفت:
_ بریم عزیزم.
دستمو گرفت و وارد انبار شدیم. اولش یه حس ترس بدی داشتم اما وقتی چشمم به اجناس خورد همه چی فراموش کردم و دفترچه رو از تو کیفم در اوردم و شروع کردم به چک کردن. جعبه اول جعبه دوم جعبه سوم همه چیش درست بود. اما جعبه ی چهارم هرچی چک میکردم یه جاش لنگ میزد.
با چند بار بررسی کردن متوجه شدم یه قسمت بارکدش با بقیه قسمتاش ناهماهنگ بود. جعبشو کنار گذاشتم. رفتم سراغ بعدی. این جعبه هم دقیقا مشخصات جعبه ی قبلیو داشت اما بقیه اجناس مشکلی نداشتن. سحر نزدیکم اومد و گفت:
_ دوتاجعبه ای که کنار گذاشتی برای چیه؟
_ میشه زنگ بزنی آقای شایگان بیاد؟
_ مشکلی پیش اومده؟
لبخندی زدم و گفتم:
_ نه چیز مهمی نیست. فقط باید یه توضیحی راجب این دوتا جعبه بدم.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت168

این عمارت فوق مدرن و شیک، در عین حال عجیب و غریب با ساکنینش، اعم از خدم و حشم و محافظ و نگهبان، هنوز هم برای من شگفت آوره و هر روز با دیدن یکی از اون بادیگاردهای مشکی پوش به این نتیجه میرسم.


این همه امکانات و رفاه و سرمایه برای یک مرد!

مرد سی و دو ساله ی خشن و مغروری که تمام کارکنان و افرادش، ارباب و آقا صداش می زنند.

هومانی که با روی خوش و کلمه ی احساس بیگانه است و جز جدیت و اخم و تخم چیزی ازش ندیدم.

وقتی از درد، گریه و فغانم بلند میشد، بی اهمیت و خونسرد از کنارم رد میشد و حتی نگاهم نمی کرد.

دریغ از ذره ای دلسوزی یا همدردی...!

انگار تار و پود تنش با بی احساسی و بی تفاوتی و صدها کلمه ی منفی دیگه بافته شده.

کاش با من مثل غریبه ها رفتار نمی کرد تا تحمل دلتنگی و این دیار بیگانه، برام راحت تر میشد و دلخوش می شدم به اینکه فردی آشنا و صمیمی از اقوامم رو کنارم دارم.

اما هیچ فرقی بین نگاهش به منه دختر عمو با نگاهش به آتنای هفت پشت غریبه وجود نداره.

سرد!
بی انعطاف!
و سلطه گر!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت168




تصمیم گرفتم به سمت دستشویی برم و آبی به سر و صورتم بزنم.

حالم اصلا خوب نبود.روز خیلی بدی بود

...اون از اول صبح و گریه های شیده، اون از بابک و پیشنهادش، اون از حرفای مسعود، اینم از
رفتار آرزو !!!

فکرشم نمی کردم که آرزو به خاطر آدمی مثل شیده من و بفروشه

یعنی انقدری ارزش نداشتم که به خاطرم قید این دختره رو بزنه؟

!ای خاک تو سر من با این دوست
صمیمی

به دستشویی رفتم و یه آبی به صورتم زدم.
از دستشویی بیرون اومدم و به سمت یکی از صندلیای نزدیک اونجا رفتم ونشستم.

باید به اشکان زنگ می زدم و بهش می گفتم که بیاد دنبالم چون آرزو خانوم مشغول رسیدگی به شیده جون و مشکلاتشون هستن.


گوشیم و از توی کیفم بیرون آوردم و شماره اشکان و گرفتم. سراولین بوق برداشت:
- بله؟!

با خنده گفتم:رو گوشیت خوابیده بودی که انقدر زود جواب دادی؟!

اشکان خندید و چیزی نگفت.

سعی کردم، لحن مظلوم و ملتمسی به خودم بگیرم تا اشکان وراضی کنم که بیاد دنبالم.
مظلوم گفتم:اشی!!!!!

اشکان خندید و گفت: جونه شیدا نمی تونم بیام دنبالت کلی کار ریخته رو سرم.

با تعجب گفتم: تو از کجا فهمیدی که من ازت می خوام بیای دنبالم؟

- دیگه دیگه اگه ما بعده ۲۳ سال شوما رو نشناسیم که اشی نیستیم دیگه.

مظلوم تر از قبل گفتم:اشی!!! تورو خدا.... بیا دیگه.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر