کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت166 -گفتن یانگفتنم چه فرقی میکنه بعدظهرمیفهمیدی که دارم میرم بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کردم پیش فرهاد رفتم .... -شادی -بله -چراانقدر توخودتی نکنه پشیمون شدی از اینکه قبول کردی بامن باشی -نه نه این چه حرفیه بخاطر بابام ناراحتم که بهم نگفت میخواد…
#پارت167


همه توی فرودگاه بودیم قرار بود با وخانوم حسینی برای قراداد جدید برن اصفهان یه هفته ای اونجا میموندن


قرار شد من.خونه خودنون بمونم و فرهاد هم هروز بیاد دنبالم منو ببره شرکت و برم گردونهد.


فرهاد که از خوشحالی روی ابرا بود
واقعا پشیمون بودم که اونم وارد این قضیه کردم


بابا به طرفم اومد گفت

-مواظب خودت باش درهای خونه رو هم قفل کن فرهاد میاد ومیبرتت


کارامو زودتر انجام میدم که زود بیام؛
ِگوشیت هم همیشه توی دسترس باشه



-چشم


انگارنگرانم بود؛ولی نه مگه میشه کسی نگران اشتباهش بشه


.....

-خب شادی کجا بریم


-شرکت دیگه

-زوده الان بریم یه جایی صبحونه بخوریم وحرف بزنیم


اگه میخواستم نقشه ام خوب پیش بره پس باید بافرهاد کنار بیام

لبخندی بهش زدمو گفتم

-اره تا بابانیس باید ازاین فرصت ها استفاده کنیم


-صدالبته

.....
توی یه قهوه خونه نشسته بودیم منتظر صبحونه ای که سفارش داده بودیم


فرهاد هم زل زده بود به منو فقط لبخند میزند


دوست داشتم همین الان این قهوه خونه رو روی سرش خراب میکردم ولی مجبور بودم تحملش کنم


-راستی ببینم توکی از من خوشت اومد

-توی مهمونی اقای محتشم همونجا بود که این دل رو بهت دادم

چشمکی زد

-پس چرا زودتر چیزی نگفتی

-میخواستم بگم ؛به بابات که پسر اقای محتشم اومد گفت کارمهمی با بابات داره
منم گفتم بره؛

ولی وقتی فهمیدم سرچی با بابات کتکش زده جرئت نکردم که بیام


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت166 رمان پارادوکس قدم به قدم کنارش راه میرفتم که شروع کرد زیر گوشم حرف زدن: _ اینا کارشون خیلی درسته. انقدر خوبن که حواستو جمع نکنی خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر کنی جنس بدلشونو بهت غالب میکنن. باید دقت کنی. کارشون تو ساخت جنس بدل حرف نداره. انقدری…
#پارت167
رمان پارادوکس

نگاه متعجبش به صورت رنگ پریدم گره خورد. نزدیکم اومد و اروم گفت:
_ چیشده؟
نفسام تند شده بود. عصبی گفتم:
_ من تو این انبار نمیرم.
درست رو به روم قرار گرفت. نمیدونم تو رفتار و حرکاتم چی دید که گوشه استینمو گرفت و منو به سمت صندلی کنار راهرو برد. بی اختیار دنبالش رفتم.
_بشین.
بی حرف رو صندلی نشستم. و چشامو بستم.چند لحظه همه جا تو سکوت بود که صداش بلند شد.
_ بگیرش.
چشامو باز کردم نگاهم به لیوان اب تو دستش افتاد. دستای لرزونمو بردم جلو و لیوانو ازش گرفتم. لبام که تر شد خنکی اب حالمو بهتر کرده بود. کنارم نشست و گفت:
_ بهتر شدی؟
بی حرف سرمو تکون دادم که گفت:
_ چت شد یهو؟
دستامو مشت کردم. یه کینه عمیق یه زخم کهنه تو قلبم سر باز کرد. با صدایی که از زور فشارعصبی میلرزید گفتم:
_ انبارهای تاریک و سرد یه خاطره ی وحشتناکو برام زنده میکنه. یه خاطره که تو تو بوجود اومدنش بیشترین نقشو داشتی. ازت متنفرم حامی. ازت منتنفرم.
با اخمای درهم نگام میکرد. چیزی نگفت اما عصبی بود. صدای رییس اون شرکت اومد که باز با زبان ترکی یه چیزایی گفت و حامی همونجور که بهم زل زده بود جوابشو داد.
_ بلند شو.
لیوان و رو صندلی کناریم گذاشتم و از جام بلند شدم. تو سکوت به سمت انبار رفت. مکث کردم. وقتی حس کرد دنبالش نمیرم برگشت سمتمو گفت:
_ منم میام. که تنها نری اون تو. لازم نیست بترسی.
پوزخندی رو لبم نشست و گفتم:
_نکنه انتظار داری من به تو اعتماد کنم؟
میخوای باهات جایی قدم بزارم که سه سال پیش نمونشو دیدم؟
دستشو تو موهاش برد و کلافه گفت:
_ میگی چیکار کنم؟
_ زنگ بزن سحر بیاد.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت167

برای راه رفتن بدون کمک دیگران ...

برای دویدن و جست و خیز کردن بدون عصا و واکر...

تا به اینجا موفق بودم و تا پایان این راه دشوار و صعب، چیزی نمونده.

شدم مثل کودک خردسال دوساله ای که تازه داره راه رفتن یاد میگیره...

اول دستشو بند وسایل خونه میکنه و سعی میکنه بلند بشه..... بعد تاتی تاتی میکنه و در آخر یاد میگیره که چطور روی پاهاش استوار بایسته و راه بره.

آتنا طی این یک ماه صبورانه کنارم بوده کارهام انجام داده.
با شیطنت ها و بی پروایی هاش که منو یاد ایلیا میندازه، سعی کرده منو بخندونه و حواسمو از دردهام پرت کنه...
بعضی وقتا زیادی مرموز و مشکوک میشه ولی من نه چیزی ازش می پرسم و نه کنجکاوی میکنم چون اونقد درگیر هستم که اعصابی برای خرده بینی ندارم.


خدمتکار های خونه و الیزابت منو دخترِ شیرین (Sweet girl) خطاب می کنن و رفتارشون باهام از اون حالت خشک و غیر دوستانه خارج شده و با وجود اینکه زبان همو متوجه نمیشیم، با اشاره و دست و پا شکسته باهم ارتباط برقرار می کنیم.

بودن پنجاه روزه ی من بین افراد انگلیسی زبان باعث شده، زبانم تقویت بشه و تا حدودی در زمینه ی فهم حرف هاشون پیشرفت کنم.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت167

برای راه رفتن بدون کمک دیگران ...

برای دویدن و جست و خیز کردن بدون عصا و واکر...

تا به اینجا موفق بودم و تا پایان این راه دشوار و صعب، چیزی نمونده.

شدم مثل کودک خردسال دوساله ای که تازه داره راه رفتن یاد میگیره...

اول دستشو بند وسایل خونه میکنه و سعی میکنه بلند بشه..... بعد تاتی تاتی میکنه و در آخر یاد میگیره که چطور روی پاهاش استوار بایسته و راه بره.

آتنا طی این یک ماه صبورانه کنارم بوده کارهام انجام داده.
با شیطنت ها و بی پروایی هاش که منو یاد ایلیا میندازه، سعی کرده منو بخندونه و حواسمو از دردهام پرت کنه...
بعضی وقتا زیادی مرموز و مشکوک میشه ولی من نه چیزی ازش می پرسم و نه کنجکاوی میکنم چون اونقد درگیر هستم که اعصابی برای خرده بینی ندارم.


خدمتکار های خونه و الیزابت منو دخترِ شیرین (Sweet girl) خطاب می کنن و رفتارشون باهام از اون حالت خشک و غیر دوستانه خارج شده و با وجود اینکه زبان همو متوجه نمیشیم، با اشاره و دست و پا شکسته باهم ارتباط برقرار می کنیم.

بودن پنجاه روزه ی من بین افراد انگلیسی زبان باعث شده، زبانم تقویت بشه و تا حدودی در زمینه ی فهم حرف هاشون پیشرفت کنم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت167




انقدر این حرفام و بلند گفته بودم که تمام کسایی که دوروبر مابودن، زل زده بودن به ما!


شیده خیلی عصبانی بود ولی خب جوابی هم نداشت بده.

واسه همینم با دندون، مشغول کندن پوست لبش شد

داشت خودخوری می کرد.

روبه آرزو گفتم: پاشو بریم.

آرزو با تعجب گفت: کجا؟!

- هرجایی به جز اینجا.

- من نمیام. تو برو.

عصبی بهش تو پيدم: یعنی چی من نمیام؟

!می خوای اینجا بمونی که چی بشه؟

به شیده اشاره کردم و گفتم:

می خوای اینجا پیش این بمونی؟

شیده عصبی گفت:این به درخت می گن.
پوزخندی زدم و گفتم: حیف درخت!

شیده اخم غلیظی کردو پشت چشمی برام نازک کرد

آرزو با عصبانیت گفت: شیدا، اگه کمک نمی کنی تا این قضیه حل بشه پس خواهشا خراب ترش نکن.

تو می تونی بری. این چی می گه ؟!اینم دوسته من دارم؟

به جای اینکه پشت من وایسه، داره از شیده جوونش طرفداری می کنه.

پوزخندی زدم و گفتم:بابا تو اصلا ننه بروسلی بیخیال شو آرزو. بیا بریم

. مگه هر اتفاقی که میفته، تو مسئول حل کردنشی؟

آرزو باهمون لحن قبلی گفت شیدا خواهش می کنم برو!!

کیفم و از روی صندلی برداشتم و به سمتش رفتم.

کنارش وایسادم و گفتم: اوکی آرزو جون. دارم برات!

و از کنارش رد شدم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت167




انقدر این حرفام و بلند گفته بودم که تمام کسایی که دوروبر مابودن، زل زده بودن به ما!


شیده خیلی عصبانی بود ولی خب جوابی هم نداشت بده.

واسه همینم با دندون، مشغول کندن پوست لبش شد

داشت خودخوری می کرد.

روبه آرزو گفتم: پاشو بریم.

آرزو با تعجب گفت: کجا؟!

- هرجایی به جز اینجا.

- من نمیام. تو برو.

عصبی بهش تو پيدم: یعنی چی من نمیام؟

!می خوای اینجا بمونی که چی بشه؟

به شیده اشاره کردم و گفتم:

می خوای اینجا پیش این بمونی؟

شیده عصبی گفت:این به درخت می گن.
پوزخندی زدم و گفتم: حیف درخت!

شیده اخم غلیظی کردو پشت چشمی برام نازک کرد

آرزو با عصبانیت گفت: شیدا، اگه کمک نمی کنی تا این قضیه حل بشه پس خواهشا خراب ترش نکن.

تو می تونی بری. این چی می گه ؟!اینم دوسته من دارم؟

به جای اینکه پشت من وایسه، داره از شیده جوونش طرفداری می کنه.

پوزخندی زدم و گفتم:بابا تو اصلا ننه بروسلی بیخیال شو آرزو. بیا بریم

. مگه هر اتفاقی که میفته، تو مسئول حل کردنشی؟

آرزو باهمون لحن قبلی گفت شیدا خواهش می کنم برو!!

کیفم و از روی صندلی برداشتم و به سمتش رفتم.

کنارش وایسادم و گفتم: اوکی آرزو جون. دارم برات!

و از کنارش رد شدم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر