کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت162 -اره دارم میگم دوست دارم -چی فکر کردی هان فکرکردی چون شاهین ولم کرده میگم اره ؛نه من شاهین رو مال خودم میکنم؛اون مهشید رو ازسر راهم بر میدارم -شادی تو فقط یه مدت بامن باش من کاری میکنم که قلبت فقط مال من باشه پوزخندی زدمو گفتم -هه فکرکردی…
#پارت163
-تو.راجب خودت چی فکر کردی هان تویه ادم خرابی؛
-اره من خرابم؛ولی یه ادم خراب نمیتونه عاشق بشه
-ولی عاشق من نه؛ من به جزء شاهین باهیشکی دیگه نمیتونم باشم
-شادی توفقط یه مدت کوتاه بامن باش؛اگه ازم خوشت نیومد بخدا دیگه تااخرعمرت منو نمیبینی
-نه نه نه
به سمت در رفتم در رو بازکردم به سمت اتاق بابا رفتم
تقه ای به در زدم با گفتن بیا تو بابا وارد اتاق شدم فرهاد هم پشت سر من وارد شد
بابا با دیدن صورتم از جاش بلند شد به طرفم اومد
-چشمات چرا قرمزه
-هی...هیچی...حساسیت فصلیه
بابا اخمی کرد به سمت میزش رفت
-فرهاد بعدظهر باشرکت پدرت و شرکت زرین گسترش یه جلسه داریم
شرکت زرین گسترس قراره بین شرکت من و پدرت یکی رو انتخاب کنه ومن میخوام ما رو انتخاب کنه
وفرهاد من انقدر بهت اعتماد دارم که میخوام توهم توی این جلسه توهم شرکت کنی
و شادی توهم به عنوان معان دوم من توی جلسه شرکت میکنی
-من...اخه من که هیچی نمیدونم
-فرهاد همه.چی رو بهت توضیح میده
الان هم برید که سرم شلوغه
.....
-خب شادی حواستو جمع کن میخوام هرجور شده جلوی بابامم کم نیارمم
-به من هیچ ربطی نداره فقط بهم بگو جلسه درباره ای چیه
.....
استرس عجیبی گرفته بودم جلسه به قدری جدی بود که کوچترین اشتباه منجر به ضرر چند میلیونی میشه
فرهاد دقیق رو به روی باباش نشسته بود
وپدرش با اخم خاصی داشت نگاهش میکرد
بعد از تموم شدن حرف های حسابدار شرکت بابای فرهاد حالا نبود فرهاد بود
بابا به سمت فرهاد برگشتت گفت
-تقای توکلی بفرمایید نوبت شماس
فرهاد نفس عمیقی کشید ازجاش بلند شد
بااینکه ازش بدم میومد ولی حسشو درک میکردم پدرای دوتامون ازمون متنفر بودن بقولشون ما اشتباهش بودیم
ولی من ثمره عشق بودم اون ثمره هوس
بین این دوتا مرز زیادیه عشق و هوس....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
-تو.راجب خودت چی فکر کردی هان تویه ادم خرابی؛
-اره من خرابم؛ولی یه ادم خراب نمیتونه عاشق بشه
-ولی عاشق من نه؛ من به جزء شاهین باهیشکی دیگه نمیتونم باشم
-شادی توفقط یه مدت کوتاه بامن باش؛اگه ازم خوشت نیومد بخدا دیگه تااخرعمرت منو نمیبینی
-نه نه نه
به سمت در رفتم در رو بازکردم به سمت اتاق بابا رفتم
تقه ای به در زدم با گفتن بیا تو بابا وارد اتاق شدم فرهاد هم پشت سر من وارد شد
بابا با دیدن صورتم از جاش بلند شد به طرفم اومد
-چشمات چرا قرمزه
-هی...هیچی...حساسیت فصلیه
بابا اخمی کرد به سمت میزش رفت
-فرهاد بعدظهر باشرکت پدرت و شرکت زرین گسترش یه جلسه داریم
شرکت زرین گسترس قراره بین شرکت من و پدرت یکی رو انتخاب کنه ومن میخوام ما رو انتخاب کنه
وفرهاد من انقدر بهت اعتماد دارم که میخوام توهم توی این جلسه توهم شرکت کنی
و شادی توهم به عنوان معان دوم من توی جلسه شرکت میکنی
-من...اخه من که هیچی نمیدونم
-فرهاد همه.چی رو بهت توضیح میده
الان هم برید که سرم شلوغه
.....
-خب شادی حواستو جمع کن میخوام هرجور شده جلوی بابامم کم نیارمم
-به من هیچ ربطی نداره فقط بهم بگو جلسه درباره ای چیه
.....
استرس عجیبی گرفته بودم جلسه به قدری جدی بود که کوچترین اشتباه منجر به ضرر چند میلیونی میشه
فرهاد دقیق رو به روی باباش نشسته بود
وپدرش با اخم خاصی داشت نگاهش میکرد
بعد از تموم شدن حرف های حسابدار شرکت بابای فرهاد حالا نبود فرهاد بود
بابا به سمت فرهاد برگشتت گفت
-تقای توکلی بفرمایید نوبت شماس
فرهاد نفس عمیقی کشید ازجاش بلند شد
بااینکه ازش بدم میومد ولی حسشو درک میکردم پدرای دوتامون ازمون متنفر بودن بقولشون ما اشتباهش بودیم
ولی من ثمره عشق بودم اون ثمره هوس
بین این دوتا مرز زیادیه عشق و هوس....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت162 رمان پارادوکس ملیکا لبخندی زد و گفت: _ باشه عزیزم. هرجوری که خودت راحتی. سحر گفت: _ حامی برنامه چیه؟ قاشق غذاشو به دهنش نزدیک کرد و گفت: _ فردا میریم شرکتشون. اونجا جنسارو چک میکنم. خانوم سپهری هم چک میکنن جنسا اصل باشه. اگه همه چی اماده بود قرار…
#پارت163
رمان پارادوکس
_ساکتی..
نگاهم به سحر خورد که این سوالو پرسیده بود. لبخند ملیحی زدمو گفتم:
_ چی بگم؟
حامی درحالیکه حواسش به غذاش بود گفت:
_حتما خانوم سپهری ازینکه توجمع ما هستن ناراضین. وگرنه چه دلیلی برای اینهمه سکوت وجود داره؟
یهو همه ساکت شدن. احساس کردم اگه جوابشو ندم شخصیتم زیر سوال میره. زل زدم تو چشماشو گفتم:
_ من ازینکه تو این جمع هستم اصلا ناراضی نیستم فقط حضور یه سری ادما تو یه سری جمع ها باعث میشه نخوام باهاشون هم صحبت بشم. برای همین سکوت میکنم. در ضمن، فقط جهت اطلاعتون عرض میکنم، من ذاتن ادم کم حرفی هستم. کم حرف میزنم اما بجاش مواظب حرفاییکه از دهنم در میاد هستم. امیدوارم متوجه باشید که چی میگم.
و بعد بی توجه به دهن های از تعجب باز مونده ی بقیه با لبخند ادامه دادم:
_ شام خوبی بود.من خیلی خستم. با اجازتون میرم استراحت کنم. شب همگی خوش.
و دیگه صبر نکردم که ببینم بقیه چی میگن. سمت اتاقم رفتمو وارد شدم. میخواستم شروع کنم به حرص خوردن که یهو یادم اومد الان چند ساعته رسیدم و یه زنگ به مامان و پروانه نزدم. حتما الان از نگرانی مردن. برای اینکه از هرگونه حرص خوردن پیشگیری کنم تلفنمو برداشتم و اول رو شماره مامان و لمس کردم.خیلی طول نکشید که صداش پشت خط پیچید:
_ الو
_ سلام مامان.
صدای نگرانش پشت گوشی بلند شد:
_ من که سکته کردم آمین.چرا زنگ نزدی؟
شرمنده از بی فکریم اروم گفتم:
_ ببخش. انقدر خسته بودم تا رسیدم خوابم برد.
نفسشو پرصدا داد بیرون و گفت:
_ خوبی؟ همه چیت روبه راهه؟
_ خوبم قربونت برم. توخوبی ؟ حاج اقا خوبه؟
_ خوبه سلام داره. منم خوبم. آمین مادر مواظبه خودت باشیااا
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
_ساکتی..
نگاهم به سحر خورد که این سوالو پرسیده بود. لبخند ملیحی زدمو گفتم:
_ چی بگم؟
حامی درحالیکه حواسش به غذاش بود گفت:
_حتما خانوم سپهری ازینکه توجمع ما هستن ناراضین. وگرنه چه دلیلی برای اینهمه سکوت وجود داره؟
یهو همه ساکت شدن. احساس کردم اگه جوابشو ندم شخصیتم زیر سوال میره. زل زدم تو چشماشو گفتم:
_ من ازینکه تو این جمع هستم اصلا ناراضی نیستم فقط حضور یه سری ادما تو یه سری جمع ها باعث میشه نخوام باهاشون هم صحبت بشم. برای همین سکوت میکنم. در ضمن، فقط جهت اطلاعتون عرض میکنم، من ذاتن ادم کم حرفی هستم. کم حرف میزنم اما بجاش مواظب حرفاییکه از دهنم در میاد هستم. امیدوارم متوجه باشید که چی میگم.
و بعد بی توجه به دهن های از تعجب باز مونده ی بقیه با لبخند ادامه دادم:
_ شام خوبی بود.من خیلی خستم. با اجازتون میرم استراحت کنم. شب همگی خوش.
و دیگه صبر نکردم که ببینم بقیه چی میگن. سمت اتاقم رفتمو وارد شدم. میخواستم شروع کنم به حرص خوردن که یهو یادم اومد الان چند ساعته رسیدم و یه زنگ به مامان و پروانه نزدم. حتما الان از نگرانی مردن. برای اینکه از هرگونه حرص خوردن پیشگیری کنم تلفنمو برداشتم و اول رو شماره مامان و لمس کردم.خیلی طول نکشید که صداش پشت خط پیچید:
_ الو
_ سلام مامان.
صدای نگرانش پشت گوشی بلند شد:
_ من که سکته کردم آمین.چرا زنگ نزدی؟
شرمنده از بی فکریم اروم گفتم:
_ ببخش. انقدر خسته بودم تا رسیدم خوابم برد.
نفسشو پرصدا داد بیرون و گفت:
_ خوبی؟ همه چیت روبه راهه؟
_ خوبم قربونت برم. توخوبی ؟ حاج اقا خوبه؟
_ خوبه سلام داره. منم خوبم. آمین مادر مواظبه خودت باشیااا
🍃 @kadbanoiranii
#پارت163
وارد محوطه ی شرکت میشم و در کمال تعجب استیو و الکس رو کنار چند نگهبان دیگه می بینم.
در حال تعریف و بگو بخندند که با دیدنم صاف و بی حرکت می ایستند و با تکون دادن سرشون ادای احترام می کنند.
استیو جلو میاد و می پرسه :
_Are you going somewhere, sir?
(جایی تشریف می برید قربان؟)
سوالشو بی جواب میزارم و سوال خودمو می پرسم:
_Why don't you answer your phone?
(چرا گوشیتو جواب نمیدی؟)
دست در جیب هاش فرو میبره و به دنبال گوشی همراهش میگرده ولی پیداش نمیکنه.
سر خم میکنه و معذور و شرمنده میگه :
_I'm sorry, sir.
I think my cell phone is stuck in the car.
(معذرت میخوام ارباب.
فکر می کنم گوشیم داخل ماشین جا مونده.)
خشمم از بی دقتیش رو با کوبیدن تخت سینه اش و کنار زدنش، خالی میکنم و به طرف ماشین میرم.
الکس خودشو بهم میرسونه.
قبل از اینکه سوالی بپرسه، ریموت رو ازش میگیرم و با دست اشاره میکنم که بره.
استیو می دوه و در ماشینو باز میکنه و گوشیشو از روی داشبورد بر میداره.
از نگاه کردن مستقیم بهم اجتناب میکنه، چون میدونه از بی نظمی وسر به هوایی بیزارم و اگه حالا شرایطش بود حتما توبیخ میشد.
_Shall I come with you?
(همراهتون بیام؟)
حالت عصبی چهره ام براش جوابه...
عقب میکشه و چاک دهنشو می بنده.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
وارد محوطه ی شرکت میشم و در کمال تعجب استیو و الکس رو کنار چند نگهبان دیگه می بینم.
در حال تعریف و بگو بخندند که با دیدنم صاف و بی حرکت می ایستند و با تکون دادن سرشون ادای احترام می کنند.
استیو جلو میاد و می پرسه :
_Are you going somewhere, sir?
(جایی تشریف می برید قربان؟)
سوالشو بی جواب میزارم و سوال خودمو می پرسم:
_Why don't you answer your phone?
(چرا گوشیتو جواب نمیدی؟)
دست در جیب هاش فرو میبره و به دنبال گوشی همراهش میگرده ولی پیداش نمیکنه.
سر خم میکنه و معذور و شرمنده میگه :
_I'm sorry, sir.
I think my cell phone is stuck in the car.
(معذرت میخوام ارباب.
فکر می کنم گوشیم داخل ماشین جا مونده.)
خشمم از بی دقتیش رو با کوبیدن تخت سینه اش و کنار زدنش، خالی میکنم و به طرف ماشین میرم.
الکس خودشو بهم میرسونه.
قبل از اینکه سوالی بپرسه، ریموت رو ازش میگیرم و با دست اشاره میکنم که بره.
استیو می دوه و در ماشینو باز میکنه و گوشیشو از روی داشبورد بر میداره.
از نگاه کردن مستقیم بهم اجتناب میکنه، چون میدونه از بی نظمی وسر به هوایی بیزارم و اگه حالا شرایطش بود حتما توبیخ میشد.
_Shall I come with you?
(همراهتون بیام؟)
حالت عصبی چهره ام براش جوابه...
عقب میکشه و چاک دهنشو می بنده.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت163
آرزو و شیده هوزم متوجه من نشده بودن، چون من پشت سرشون بودم
. تک سرفه ای کردم تا بلکم به چشمشون بیام!!
آرزو باشنیدن صدای سرفه من به سمتم برگشت و لبخندی زد.
لبخند مهربونی تحویلش دادم و روی صندلی کنار شیده نشستم.
با مسخره بازی گفتم:سلام، سلام، سلام! خوش گذشت بدون من؟
شیده همون طور که گریه می کرد، روبه من گفت: بدون شهاب دیگه هیچ وقت، هیچ جا به من خوش نمی گذره!
و گریه اش شدت گرفت.
آرزو دستاش و دور شیده حلقه کرد و در آغوشش گرفت.
اینم واسه ما شده پتروس فداکار!!!
نه این که آدم بدجنسی باشم و نخوام که به کسی کمک کنم!!نه.
فقط نمی دونم چرا انقدر از شیده بدم میاد!!
!خیلی چندشه.هیچ دوستی بین من و شیده نبوده ونیست و نخواهد بود!!
یه جوریه. خیلی خودش و دست بالا می گیره!
!من که از اولش اصلا بهش رو ندادم و باهاش هم کلام نشدم ولی نصف حرفایی که به آرزو می زنه در مورد دکوراسیون خونه اشون و ماشین باباش و پرده خونه عمه اشیناو.. هست!
خیلی زکیه.همشم از این دوست پسر چلغوزش، شهاب، تعریف می کنه.
خدایی همچین آدمی چندش نیست؟
من نمی دونم چرا آرزو انقدر مهربونه!!
اصلا درک نمی کنم که چرا خودش و موظف می دونه که به همچین آدم دیوونه ای کمک کنه!!
آرزو بیش از اندازه مهربون و دلسوزه!!!
بعد از اینکه شیده یه دل سیر تو بغل آرزو گریه کرد،
خودش و از تو بغلش بیرون کشیدو سرش و به پشتی صندلی تکیه داد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
آرزو و شیده هوزم متوجه من نشده بودن، چون من پشت سرشون بودم
. تک سرفه ای کردم تا بلکم به چشمشون بیام!!
آرزو باشنیدن صدای سرفه من به سمتم برگشت و لبخندی زد.
لبخند مهربونی تحویلش دادم و روی صندلی کنار شیده نشستم.
با مسخره بازی گفتم:سلام، سلام، سلام! خوش گذشت بدون من؟
شیده همون طور که گریه می کرد، روبه من گفت: بدون شهاب دیگه هیچ وقت، هیچ جا به من خوش نمی گذره!
و گریه اش شدت گرفت.
آرزو دستاش و دور شیده حلقه کرد و در آغوشش گرفت.
اینم واسه ما شده پتروس فداکار!!!
نه این که آدم بدجنسی باشم و نخوام که به کسی کمک کنم!!نه.
فقط نمی دونم چرا انقدر از شیده بدم میاد!!
!خیلی چندشه.هیچ دوستی بین من و شیده نبوده ونیست و نخواهد بود!!
یه جوریه. خیلی خودش و دست بالا می گیره!
!من که از اولش اصلا بهش رو ندادم و باهاش هم کلام نشدم ولی نصف حرفایی که به آرزو می زنه در مورد دکوراسیون خونه اشون و ماشین باباش و پرده خونه عمه اشیناو.. هست!
خیلی زکیه.همشم از این دوست پسر چلغوزش، شهاب، تعریف می کنه.
خدایی همچین آدمی چندش نیست؟
من نمی دونم چرا آرزو انقدر مهربونه!!
اصلا درک نمی کنم که چرا خودش و موظف می دونه که به همچین آدم دیوونه ای کمک کنه!!
آرزو بیش از اندازه مهربون و دلسوزه!!!
بعد از اینکه شیده یه دل سیر تو بغل آرزو گریه کرد،
خودش و از تو بغلش بیرون کشیدو سرش و به پشتی صندلی تکیه داد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر