#پارت154
مشغول تایپ کردن بودم هر از گاهی نگاهی به فرهاد میکردم که اونم یه لبخند گنده بهم میزد من در جواب لبخند ش اداشو در میاوردم
تاساعت ناهاری همش تایپ میکردم که باصدای فرهاد به خودم اومدی
-ایول بابا نصفشو تایپ کردی
حتی جون حرف زدن نداشتم بی حال روی میز سرمو گذاشتمو چشمامو بستم
تازه داشت خوابم میبرد که باصدای نحس فرهاد خواب از سرم پرید
-شادی پاشو ناهارتو بخور جون بگیری
سرمو از روی میز بلند کردم به ظرف به بشقابی که دست فرهاد بود نگاه کردم بوی خورشت قرمه سبزیش ادمو دیونه میکرد
ِک بدون هیچ حرفی بشقاب رو ازش گرفتم مشغول خوردن شدم
-طمعش فوق العاده بود به جای اینکه سیربشم هریه قاشقی که میخوردم بیشتر گشنمه ام میشد
اخرین قاشق غذامم خوردمو گفتم
-وایی عالی بود اینو مامانت درست کرده بود عجب دست پختی داره
-مامانم نپخته که خودم پختم
-عمرا؛تو پخته باشی
-دوروغم چیه ؛براچی باید به تو دوروغ بگم
-خوشبحال زنت که شوهرش همچین دست پختی داره
-چشمکی بهم زد گفت
-اتفاقا زنم دستپختش از خودم ده برابر خوشمزه تره
-راستی به اون کسی که علاقه داشتی گفتی که دوسش داری
-اره گفتم
-واقعا؛اون چی گفت
تک خنده ای کرد گفت
-انقدر خربود نفهمید که منظورم به اونه
-وا؛یعنی چی
-هیچی ;گفتم دوست دارم؛اونم انگار نه انگار بلندشد رفت
تک خنده ای کردمو گفتم
-عجب دختر خری بوده؛ادم کم بود رفتی عاشق این شدی
-از خر یه چیزی انور تره
وبعد دوتامون باصدای بلند شروع کردیم به خندیدن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
مشغول تایپ کردن بودم هر از گاهی نگاهی به فرهاد میکردم که اونم یه لبخند گنده بهم میزد من در جواب لبخند ش اداشو در میاوردم
تاساعت ناهاری همش تایپ میکردم که باصدای فرهاد به خودم اومدی
-ایول بابا نصفشو تایپ کردی
حتی جون حرف زدن نداشتم بی حال روی میز سرمو گذاشتمو چشمامو بستم
تازه داشت خوابم میبرد که باصدای نحس فرهاد خواب از سرم پرید
-شادی پاشو ناهارتو بخور جون بگیری
سرمو از روی میز بلند کردم به ظرف به بشقابی که دست فرهاد بود نگاه کردم بوی خورشت قرمه سبزیش ادمو دیونه میکرد
ِک بدون هیچ حرفی بشقاب رو ازش گرفتم مشغول خوردن شدم
-طمعش فوق العاده بود به جای اینکه سیربشم هریه قاشقی که میخوردم بیشتر گشنمه ام میشد
اخرین قاشق غذامم خوردمو گفتم
-وایی عالی بود اینو مامانت درست کرده بود عجب دست پختی داره
-مامانم نپخته که خودم پختم
-عمرا؛تو پخته باشی
-دوروغم چیه ؛براچی باید به تو دوروغ بگم
-خوشبحال زنت که شوهرش همچین دست پختی داره
-چشمکی بهم زد گفت
-اتفاقا زنم دستپختش از خودم ده برابر خوشمزه تره
-راستی به اون کسی که علاقه داشتی گفتی که دوسش داری
-اره گفتم
-واقعا؛اون چی گفت
تک خنده ای کرد گفت
-انقدر خربود نفهمید که منظورم به اونه
-وا؛یعنی چی
-هیچی ;گفتم دوست دارم؛اونم انگار نه انگار بلندشد رفت
تک خنده ای کردمو گفتم
-عجب دختر خری بوده؛ادم کم بود رفتی عاشق این شدی
-از خر یه چیزی انور تره
وبعد دوتامون باصدای بلند شروع کردیم به خندیدن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت153 رمان پارادوکس پسر جوونی که بهش میخورد حدود 25 سالش باشه نزدیکمون شد و با دیدنم مودب گفت: _ سلام خانوم. لبخند ارومی زدمو گفتم : _سلام. خسته نباشید. _ ممنونم. بعد سرشو سمت سحر چرخوند و گفت: _ با من امری داشتید. اشاره ای به چمدونم کردو گفت: _میشه…
#پارت154
رمان پارادوکس
سرشو بلند کردو گفت:
_ دارم سفر میکنم.
_ هر هر هر. نمکدون کی بودی تو؟ میدونم داری سفر میکنی. میگم چرا اینجا نشستی؟
کاغذ دستشو گرفت سمتمو گفت:
_ چون جام اینجاست.
نگاهم به شماره صندلیش خورد. کلافه گفتم:
_من نمیتونم تورو تحمل کنم.
سرشو تو مجله برد و گفت:
_احساسمون دو طرفس.
_ پس جاتو عوض کن.
لبختد حرص دراری زد و گفت:
_ تو مشکل داری. پس خودتم جاتو عوض کن.
با غیض رومو ازش گرفتم و سمت پنجره چرخیدم. دوباره صدای نحسش بلند شد:
_ کلا سفرمون چند ساعت بیشتر طول نمیکشه. فکر کنم جفتمون بتونم چند ساعتی همدیگه رو تحمل کنیم. نه؟
سرمو چرخوندم سمتشو پر از کینه لب زدم:
_ تحمل موجودای نفرت انگیر و حال بهم زن به اندازه یک دقیقه هم برام ممکن نیست.
کامل چرخید سمتمو با حرصی که تو صداش بود گفت:
_ مجبوری تحمل کنی. مجبوری کنار بیای. چون گذشته من و تو رو بهم وصل کرده.
با لحن مرموز تری ادامه داد:
_ گره زده.. گره ی کور دخترجون. پس سعی نکن با اینجور حرف زدنت رو اعصابم بری. چون من بلدم خوب جبران کنم. خیلی خوب..
زل زدم به چشماشو گفتم:
_ داری تهدیدم میکنی؟
دوباره مجله رو تو دستاش گرفت و گفت:
_ نه فقط اخطار بود. گاهی باید یه سری چیزارو یاد اوری کنی که ادما پاشونو از گلیمشون درازتر نکنن.
اروم لب زدم:
_ ازت متنفرم.
پوزخندی زد که با نفرت رومو ازش گرفتم و کامل سمت پنجره چرخیدم. میخواستم از هر راهی استفاده کنم که حضورشو کنارم کمرنگ تر کنم.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
سرشو بلند کردو گفت:
_ دارم سفر میکنم.
_ هر هر هر. نمکدون کی بودی تو؟ میدونم داری سفر میکنی. میگم چرا اینجا نشستی؟
کاغذ دستشو گرفت سمتمو گفت:
_ چون جام اینجاست.
نگاهم به شماره صندلیش خورد. کلافه گفتم:
_من نمیتونم تورو تحمل کنم.
سرشو تو مجله برد و گفت:
_احساسمون دو طرفس.
_ پس جاتو عوض کن.
لبختد حرص دراری زد و گفت:
_ تو مشکل داری. پس خودتم جاتو عوض کن.
با غیض رومو ازش گرفتم و سمت پنجره چرخیدم. دوباره صدای نحسش بلند شد:
_ کلا سفرمون چند ساعت بیشتر طول نمیکشه. فکر کنم جفتمون بتونم چند ساعتی همدیگه رو تحمل کنیم. نه؟
سرمو چرخوندم سمتشو پر از کینه لب زدم:
_ تحمل موجودای نفرت انگیر و حال بهم زن به اندازه یک دقیقه هم برام ممکن نیست.
کامل چرخید سمتمو با حرصی که تو صداش بود گفت:
_ مجبوری تحمل کنی. مجبوری کنار بیای. چون گذشته من و تو رو بهم وصل کرده.
با لحن مرموز تری ادامه داد:
_ گره زده.. گره ی کور دخترجون. پس سعی نکن با اینجور حرف زدنت رو اعصابم بری. چون من بلدم خوب جبران کنم. خیلی خوب..
زل زدم به چشماشو گفتم:
_ داری تهدیدم میکنی؟
دوباره مجله رو تو دستاش گرفت و گفت:
_ نه فقط اخطار بود. گاهی باید یه سری چیزارو یاد اوری کنی که ادما پاشونو از گلیمشون درازتر نکنن.
اروم لب زدم:
_ ازت متنفرم.
پوزخندی زد که با نفرت رومو ازش گرفتم و کامل سمت پنجره چرخیدم. میخواستم از هر راهی استفاده کنم که حضورشو کنارم کمرنگ تر کنم.
🍃 @kadbanoiranii
#پارت154
*******
_نيلوفر!
نیلی!
بیدار شو دختر.... این چه وضع خوابیدنه آخه؟
صدای آتنا مثل یک آلارم بدموقع روی اعصابم میره و با بدخلقی و صدای گرفته و خش دار میگم :
_خوابم میاد.... ولم کن.
ول کن ماجرا نیست و با تکون دادن بازوم سعی در بیدار کردنم داره :
_نيلوفر گردنت داغون شد!
بیدار شو کمکت کنم روی تخت بخوابی.
تکونی به گردن و کمر خشک شده ام میدم و گرفتگی رو در تک تک مهره ها و عضلاتم حس میکنم.
هرچی بد و بیراه بلدم به زبون میارم و چشمامو نیمه باز میکنم و رو به آتنایی که گردنم رو مالش میده می پرسم :
_ساعت چنده؟...... آخ کمرم.... قولنج کردم.
سری به تاسف تکون میده و برای بلند کردنم، سر پا می ایسته :
_ساعت نُه و نیمه!
تو دیشب کِی خوابیدی؟
چرا نیومدی منو بیدار کنی که بزارمت روی تخت
شرمنده ام همش تقصیر منه.
اونقد خواب آلوده و خسته ام که نایی برای جواب دادن ندارم.
دست زیر بازوهام میندازه و روی تخت میزارتم.
جابه جام میکنه و پتوی نازکی روی پاهام میندازه و من دوباره چشم میبندم و در لحظه ی آخر خروج آتنا رو از اتاق می بینم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
*******
_نيلوفر!
نیلی!
بیدار شو دختر.... این چه وضع خوابیدنه آخه؟
صدای آتنا مثل یک آلارم بدموقع روی اعصابم میره و با بدخلقی و صدای گرفته و خش دار میگم :
_خوابم میاد.... ولم کن.
ول کن ماجرا نیست و با تکون دادن بازوم سعی در بیدار کردنم داره :
_نيلوفر گردنت داغون شد!
بیدار شو کمکت کنم روی تخت بخوابی.
تکونی به گردن و کمر خشک شده ام میدم و گرفتگی رو در تک تک مهره ها و عضلاتم حس میکنم.
هرچی بد و بیراه بلدم به زبون میارم و چشمامو نیمه باز میکنم و رو به آتنایی که گردنم رو مالش میده می پرسم :
_ساعت چنده؟...... آخ کمرم.... قولنج کردم.
سری به تاسف تکون میده و برای بلند کردنم، سر پا می ایسته :
_ساعت نُه و نیمه!
تو دیشب کِی خوابیدی؟
چرا نیومدی منو بیدار کنی که بزارمت روی تخت
شرمنده ام همش تقصیر منه.
اونقد خواب آلوده و خسته ام که نایی برای جواب دادن ندارم.
دست زیر بازوهام میندازه و روی تخت میزارتم.
جابه جام میکنه و پتوی نازکی روی پاهام میندازه و من دوباره چشم میبندم و در لحظه ی آخر خروج آتنا رو از اتاق می بینم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت154
لبخندی زدم و به جای خالی روی صندلی اشاره کردم. گفتم:البته!
بابک کنار من نشست و شروع کرد به حرف زدن:
- راستش خانوم شمس... خیلی وقت بود که می خوام یه چیزی رو بهتون بگم..
..اما...اما راستش...روم نمیشد... یعنی...
ای بابا!اینم که تته پته گرفته.این چرا داره مثل آرتان حرف می زنه؟!
اصلا چرا جديد هرکی به پست من می خوره خیلی وقته که می خوادیه چیزی و بهم بگه اما روش نمیشه؟!
منتظر به بابک زل زدم تا خودش به حرف بیاد. داشت با انگشتای دستش بازی می کرد.
سنگینی نگاه من و که حس کرد، سرش و بالا آورد و بهم خیره شد. به چشمام زل زده بود و دست از سرشون
بر نمی داشت.
خجالت کشیدم و سرم و انداختم پایین...
اگه یکی از بچه های کلاس ما روتو اون وضعیت می دید، فاتحه ام خونده شده بود!
!همینم مونده دیگه که تو دانشگاه برام حرف درست کنن!
بابک با دیدن عکس العمل من، سرش و پایین انداخت و گفت:راستش دیروز خیلی با خودم کلنجار رفتم که بیام پیشتون یا نه.
کلی واسه خودم آسمون ریسمون بافتم. کلی حرفایی که می خواستم بهتون بزنم و تمرین کردم اما نمی دونم چرا وقتی میام پیش شما هول می کنم!
می خواستم برگردم بگم به من چه که هول می کنی؟
بنال دیگه زرت و اما خب سعی کردم به اعصاب خودم مسلط باشم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: آقای صانعی اگه امری دارید بفرمایید. این همه مقدمه چینی برای چیه؟
بابک سرش و چندبار تکون داد و گفت: خودمم نمی خوام زیاد مقدمه بچینم اما..
(سرش و بالا آورد و به من نگاه کرد و ادامه داد:)
گفتن حرفایی که امروز می خوام بهتون بزنم خیلیم برام آسون نیست.
نفس عمیقی کشید. چند لحظه سکوت کرد و بعد با صدای آرومی گفت:خانوم شمس من به شما علاقه
مندم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
لبخندی زدم و به جای خالی روی صندلی اشاره کردم. گفتم:البته!
بابک کنار من نشست و شروع کرد به حرف زدن:
- راستش خانوم شمس... خیلی وقت بود که می خوام یه چیزی رو بهتون بگم..
..اما...اما راستش...روم نمیشد... یعنی...
ای بابا!اینم که تته پته گرفته.این چرا داره مثل آرتان حرف می زنه؟!
اصلا چرا جديد هرکی به پست من می خوره خیلی وقته که می خوادیه چیزی و بهم بگه اما روش نمیشه؟!
منتظر به بابک زل زدم تا خودش به حرف بیاد. داشت با انگشتای دستش بازی می کرد.
سنگینی نگاه من و که حس کرد، سرش و بالا آورد و بهم خیره شد. به چشمام زل زده بود و دست از سرشون
بر نمی داشت.
خجالت کشیدم و سرم و انداختم پایین...
اگه یکی از بچه های کلاس ما روتو اون وضعیت می دید، فاتحه ام خونده شده بود!
!همینم مونده دیگه که تو دانشگاه برام حرف درست کنن!
بابک با دیدن عکس العمل من، سرش و پایین انداخت و گفت:راستش دیروز خیلی با خودم کلنجار رفتم که بیام پیشتون یا نه.
کلی واسه خودم آسمون ریسمون بافتم. کلی حرفایی که می خواستم بهتون بزنم و تمرین کردم اما نمی دونم چرا وقتی میام پیش شما هول می کنم!
می خواستم برگردم بگم به من چه که هول می کنی؟
بنال دیگه زرت و اما خب سعی کردم به اعصاب خودم مسلط باشم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: آقای صانعی اگه امری دارید بفرمایید. این همه مقدمه چینی برای چیه؟
بابک سرش و چندبار تکون داد و گفت: خودمم نمی خوام زیاد مقدمه بچینم اما..
(سرش و بالا آورد و به من نگاه کرد و ادامه داد:)
گفتن حرفایی که امروز می خوام بهتون بزنم خیلیم برام آسون نیست.
نفس عمیقی کشید. چند لحظه سکوت کرد و بعد با صدای آرومی گفت:خانوم شمس من به شما علاقه
مندم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر