کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت146 -عمو حالا اون یه چیزی گفت -باهاش یه کاری میکنم که دیگه از این گوه ها نخوره -تمام مدت به کسی که دوسش داشتم نگاه میکرد به کسی که تمام رویاهامو باهاش دیده بودم ولی.... با شدت پرت شدم روی زمین -گمشو برو توی اتاق؛ ..... یک ماه میگذره از اون روز…
#پارت147

-همه مشغول اماده شدن بودن ولی من فقط یه گوشه نشستمو به تی وی خاموش خیره شدم


-شادی تو چرا اینجا نشستی تا دوساعت دیگه باید راه بیفتیم ها

-زن عمو من نه دوست دارم بیام نه حوصلشو

بلندم کرد گفت
-چی چی رو نمیخوام بیام
و منو به سمت اتاق برد لباسی که بابا برام خریده بود از کاور در اورد

-خودت میپوشیش یا خودم

-زن عمو خواهش میکنم

-شادی

تا5دقیقه دیگه لباس پوشیده میبینمت

و از اتاق رفت بیرون

الان باید به جای این لباس لباس عروس میپوشیدم

...
لباس رو با هزار بدبختی پوشیدم نمیتونستم باور کنم که امشب مال یکی دیگه میشه نه من

......
نگاهی به لباسم یه لباس دکلته بلند صورتی رنگ

صورتی ؛چی میشد رنگ لباسم سفید بود

یهو زن عمو.وارد اتاق شد

با دیدن افرینی گفت

-خب حالا بریم سراغ اریش کردنت

-زن عمو این دیگه نه خواهش میکنم

-چی چیو نه

.....

نگاهی توی ایینه به خودم کردم یه ارایش ملایم

......

همه توی باغ منتظر اومدنشون همه وسط پیس رقص بودن بغص لعنتی امم نمیترکید


توی میز تنها بودم که با صدای خانوم حسینی برگشتم

-شادی

بادیدنش زود از جام بلندشدمو پریدم.بغلش که بغضمم ترکید


-دیدی سرنوشت منم.مثل تو شد دیدی عشق من رفت بایکی دیگه

حق داشتی که بابامو نفرین کنی

-درکت میکنم میدونم.سخته ولی به خودت قوی باش نزار کسی بفهمه از درون شکستی


-نمیشه بخدا نمیشه امشب من باید به جای مهشید باشم ولی نیستم چطوری قوی باشم هان


-میتونی

-نمیشه بخدا نمیشه سخته خیلی هم.سخته

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت146 رمان پارادوکس وقتی پروانه مشغول شستن ظرفا شد منم رفتم سمت کمد لباسام تا ببینم چه چیزاییو لازم دارم که بردارم.اول یه چهارپایه اوردمو چمدون کوچیک بالای کمدو اوردم پایین و کشومو باز کردم. نگاهی به لباسام انداختم ولی هرچی فکر میکردم نمیدونستم چی بردارم.…
#پارت147
رمان پارادوکس


چمدونو که بستم نگاهم به ساعت افتاد که 9 شبو نشون میداد. رو کردم به آمین و گفتم:
_ بنظرت الان برم یه سر به مامان بزنم زشته؟
نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
_ فردا بری بهتر نیست؟
چپ چپ نگاش کردمو گفتم:
_ فردا ساعت8 پروازه. من باید ساعت6 صبح پاشم. اون ساعت برم خونشون که سکته میکنه.
_اره راست میگی. ولی بی خدافظی هم بری مامان کلی از دستت ناراحت میشه. میخوای اول زنگ بزن بعد برو.
_ اره فکر خوبیه. اون گوشیه منو بده.
_ کجاست؟
_ توکیفمه. کنار دستت.
یکم تو کیفم چرخید و بعد گوشیو سمتم گرفت. اسم مامانو لمس کردم و چند ثانیه بعد تماس برقرار شد:
_ الو؟
_ سلام مامان.
صدای پر هیجانش پشت گوشی پیچید:
_ سلام به روی ماهت. خوبی مادر؟ نباید یه خبر از من بگیری؟ خیلی بی معرفت شدی آمین. زنگم که میزنم جواب نمیدی
شرمنده از بی فکریام گفتم:
_ ببخشید توروخدا. بخدا سرم شلوغه. وگرنه من جونمم واسه شما میدم فاطمه بانو.
_میدونم مادر. میدونم. ولی چیکار کنم دلم تنگ میشه. حالا گله گزاریو بزاریم بعد. چیکار میکنی. خوبه حالت؟ همه چی رو به راهه؟
لبخندی به این همه پرحرفیش زدمو گفتم:
_ خوبم مامان. اوضاعم خوبه. راستش زنگ زدم خدافظی کنم.سفرمون اوکی شده. برای فردا راهیم. خواستم بیام ببینمت ولی وقت نشد.
_ بسلامتی.خوب الان بیا مادر.
_ نه دیگه الان دیره. منم باید زود بخوابم. صبح زود باید برم.
_ سفرت چند روزس؟
_ دقیق نمیدونم. حالا بهتون خبر میدم
_ مادر حتما زنگ بزنیا. منو دلواپس نزار.
_ چشم قربونت برم. حتما. کاری نداری دیگه؟
باصدای ارومی گفت:
_ مواظبه خودت باش.
نگرانیشو حس میکردم. اروم تر از اون گفتم:
_ چشم.

@kadbanoiranii
#پارت147


******

آتنا برام نقش مترجم رو ایفا می‌کرد و حرف های منو برای دکتر و حرف های دکترو برای من ترجمه می‌کرد.

بعد از انجام اختصاصی آزمايشات و ام آر آی و عکس برداری که به لطف اسم و رسم هومان به سرعت و بی معطلی انجام شد، پزشک معالجم نظر بر این داشت که برای جراحی هیچ مشکلی وجود نداره و دقیقا برای یک هفته ی دیگه، وقت عمل رو ثبت کرد.


محافظ قدم به قدم همراه ما میومد و هرجا نیاز به کمک بود، بی هیچ صحبتی انجام وظیفه می‌کرد.


در دلم بنای رخت شویی برپا بود.

می ترسیدم...
عجیب از نتیجه ی این عمل حساس می ترسیدم...

هراس داشتم که نکنه نشه و برای همیشه فلج بمونم؟!

زیر عمل دووم نیارم و بمیرم؟!


با وجود این که پزشک جراح اطمینان داد، عمل موفقیت آمیزی پیش رو خواهیم داشت و نگرانی به دلم راه ندم اما....


در راه برگشت برخلاف اومدن که با شورِ زیر پوستی خیابون ها رو تماشا میکردم، فضای بیرون برام هیچ جذابیت و کششی نداره و این از دل مشغولی و درگیری های ذهنیم سرچشمه میگیره.


آتنا روی صندلی جا به جا میشه و خودشو بهم نزدیک میکنه و میگه :

_میخوای به خانوادت خبر بدی؟


خانواده ام!

چقد دلم تنگ شده براشون...
وجود مامان و بابا و ایلیا میتونست برام قوت قلب باشه ولی این راهیه که باید تنها طی کنم...

باید سلامتیمو به‌دست بیارم و برگردم پیششون تا دیگه غم به چشماشون نشینه.
تا بتونم شگفت زده و خوش حالشون کنم.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت147




مسعود با تمسخر گفت: تا اونجایی که می دونم من هم تیپ دارم،

هم قیافه دارم،هم اخلاق!

اونی که هیچ کدوم اینارو نداره تویی نه من!!!

بهش نگاه کردم و گفتم:دوباره دهن من و باز نکن

با وقاحت تمام گفت:مثلا اگه باز کنم، چی میشه؟!

نمی خواستم دوباره باهاش دهن به دهن بشم. می ترسیدم همین یه ذره آبروی نداشته ام هم
پیش رفیقاش بره.

بعدا به حسابش می رسم.

نفس عمیقی کشیدم و به سمت آرزو رفتم.رو بهش گفتم:بیا بریم.

آرزو سری تکون داد و باهم از کلاس خارج شدیم.
张带带带张张张张张崇
باصدای آلارم گوشیم، از خواب بیدار شدم. خیلی سریع آماده شدم

. یه مانتوی کوتاه آبی پوشیدم، با یه شلوار لی لوله.

موهام و شونه کردم و محکم بستم.

به سمت آینه رفتم و پنکک زدم.

ریمل، رژگونه ویه رژ صورتی خیلی خیلی کم رنگ، مقنعم و هم سرم کردم. حتی به خودم زحمت ندادم که موهام و بندازم
بیرون!

کیفم و از روی تخت برداشتم و از اتاق خارج شدم.

به آشپزخونه رفتم.اشكان و بابا رفته بودن سرکار

و فقط مامان تو آشپزخونه بود.

با دیدن من لبخندی زد و گفت:سلام.دخترگلم چطوره؟

مامان ما چرا یهویی انقدر مهربون شده؟

لبخندی بهش زدم و گفتم:سلام به مامان خوشگل خودم.

خوب خوبم. مامان عسل من چطوره؟

- منم خوبم عزیزم.

بشین صبحونه بخور.

روی صندلی نشستم و مشغول شدم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر