کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت134 نیم ساعتی بود که پیش خانوم حسینی بودم ولی نمیتونستم بهش بگم که براچی اومدم بالاخره دلمو زدم به دریا نفس عقیمی کشیدمو گفتم -راستش من ماجرای شما و بابا رو میدونم؛میدونم که مامانم باعث این جدایی شده؛شاید بخاطرشما بود که طعم خوشبختی رو نتونستیم…
#پارت135

-از نگاهای دیشبت بههش معلوم بود که حسابی عاشقش شدی


-از بغلش اومدم بیرون سرمو انداختم پایین با سدستش سرمو اورد بالا گفت


-اینارو نگفتم که خجالت بکشی؛دوست ندارم توهم طمع یه عشق یه طرفه رو بکشی


-نه یه طرفه نیس شاهین هم دوسم داره


-بهت گفته که دوست داره

-نه ولی داره باکاراش بهم ثابت میکنه

-میدونی مشکل مادخترا چیه هیچ فرق محبت و عشق رونمیفهمیم؛


-نه کاراش از روی عشقه؛مثلا امروز برام زیر ادرس خونه ی شما نوشت دوست دارم


-نمیدونم چی بگم ولی تاموقعی که خودش به زبون نیورده بهش دلدنبند


-فکرکنم برای این حرف ها دیره


-امیدوارم سرنوشت منم مثل تونشه


-اگه دعاتون پشت سرم باشه نمیشه

لبخندی زد دستی روی سرم کشید گفت

-دعام همیشه پشتته

لبخندی زدم نگاهی به ساعت کرد 12:45بود

زود از جام بلند شدم خانوم حسینی به تبعیت از من بلند شد گفت

-چی شد

-من باید برم با تا یک ربع میرسه خونه؛نمیدونه که من اومدم اینجا


لبخندی زد گفت

-خیلی دوست دارم ناهار پیشم باشی ولی میدونم نمیتونی بمونی

تا دم در همراهیم کرد گفت

-بازم.میگه زیاد دل نبند


-سعیمو میکنم


لبخندی زدمو ازش خداحفظی کردم
..........

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت134 رمان پارادوکس در حالیکه قطره های اب رو صورتم سر میخورد به سمت اتاق کنار امامزاده رفتم. گلبانو تو اون اتاق زندگی میکرد. درش باز بود. اروم صداش زدم: _ گلبانو؟ _ بیاتو مادر. کفشامو در اوردم و وارد شدم. کنار سماور قدیمیش نشسته بود و داشت تواستکان های…
#پارت135
رمان پارادوکس


دستاشو رو به اسمون گرفتو گفت:
_ الهی که مشکل همه ی جوونا حل بشه مشکل توام حل شه مادر.
_ ممنونم. اگه اجازه بدی برم من.
_ خداهمراهت مادر.
دستشو به زانوش گرفت و از جاش بلند شد. اروم دنبالم اومد. دم در دوباره گفتم:
_ خداحافظ گلبانو.
_ بسلامت مادر.
سوار ماشین شدمو حرکت کردم. حالم خیلی بهتر شده بود. من بااین رفتارام فقط داشتم جلوی اون عوضی ضعف نشون میدادم. نباید بهش اجازه میدادم تمام تلاشی که تو این سه سال کرده بودم تا قوی شمو نابود کنه.
تقریبا یه ساعت توی راه بودم که بالاخره رسیدم. ماشینو تو پارکینگ شرکت پارک کردمو پیاده شدم. نگاهی به ساعتم انداختم. دقیق راس 8 رسیده بودم. از اسانسور رفتم بالا. زیر لب به توکلی سلام کردمو وارد اتاق خودم شدم. شرکت امروز حسابی شلوغ بود. به شیرین سلام کردمو پشت میزم نشستم.
_ چخبره امروز شرکت شلوغه
_ منم نمیدونم. ولی فکر کنم دارن تیمشونو اماده میکنن برای اخر ماه برن ترکیه.
خودکارو تو دستم گرفتمو گفتم:
_ تو نمیدونی چرا میرن ترکیه؟
_ یه جلسه مهم دارن. که از تمام بیزنس کارای این حرفه دعوت به عمل اومده. میخوان جنس هم سفارش بدن.
نفسمو پر صدا دادم بیرون وگفتم:
_ منم باید باهاشون برم.
متعجب پرسید:
_ واقعا؟
_ اره دیروز شایگان بهم گفت.
با ذوق دستاشو بهم کوبید:
_ ایول

@kadbanoiranii
#پارت135


*****************

روی تخت، پشت به آتنا نشسته بودم و اون با حوصله یه بافت تیغ ماهی ظریف روی موهای مشکیم که کمی بلند تر از قبل شده بود، می کاشت.


زیر لب برای خودش آهنگ خارجی زمزمه می‌کنه و من با خودم فکر میکنم که یک دختر چقدر میتونه قوی و استوار باشه؟!

از سر گذروندن اتفاقاتی که در زندگی آتنا رخ داده، حتی اندیشیدن بهش توانایی دیوانه کردن منو داره.


بعد از شنیدن سرگذشت آتنا، پی بردم که چه زندگی و خانواده ی خوبی داشتم و چقدر خوشبخت بودم...


هردو بی حرف نشسته ایم.

من دستخوش طوفان افکارم و آتنا هم در حال و هوای خودش...


یکباره در بی کسب اجازه باز میشه و قامت هومان در چهارچوب نمایان میشه.


آتنا جاخورده و به زبون انگلیسی بهش سلام میده و ادای احترام میکنه.

اما من با اخم غلیظ و لحن طلبکار بهش می توپم و میگم :


_مگه اینجا طویله اس سرتو میندازی پایین میای داخل؟


این کت و شلوارهای برند و زیبا، واقعا به تنش میشینه و ازش یه مرد باجذبه و جنتلمن می‌سازه و قابلیت اینو داره هر دختری رو به دام بکشه اما من میدونم زیر این ظاهر جذاب و فریبنده، چه آدم بیشعور و سرد و نفهمی جاخوش کرده...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت135




ای بابا!اینم که رفت تو لاک خودش!حالا من چیکار کنم؟!

بابا حوصله ام سر رفته!!!به جز این دراکولا
که هیچ کس توحیاط دانشگاه نیست.

انگار همه آب شدن رفتن تو زمین وفقط همین دیوونه

مونده... سگ پرنمیزنه تو حیاط!!حتی حراست دانشگاهم نیست!!

حوصله ام خیلی سر رفته بود و در ضمن کاری نداشتم که بخوام انجام بدم...

به ناچار رفتم و کنارش نشستم.حداقل از بیکاری که بهتر بود!!

متعجب به من نگاه کرد.به گوشیش اشاره ای کردم و مظلوم گفتم:داری چیکار می کنی؟!

مسعود همون طور متعجب به من زل زده بود. با صدای آرومی گفت:دارم اس میدم.

لبخند پت و پهنی زدم و گفتم:به کی؟!

اخمی کرد و گفت:به تو مربوط نیست؟

و دوباره مشغول اس دادن شد.

بی حوصله پوفی کشیدم و مشغول دید زدن حیاط خالی دانشگاه شدم

مسعودم همچنان داشت اس می داد

!!دلم می خواست همین چهار تا استخوون و تو دهنش خورد کنم...خب مگه چی می شه، به منم بگه که به کی اس میده؟

تو حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد.

شماره ناشناس بود. این دیگه کیه؟

دکمه سبز رنگ و فشار دادم:

- بله؟!

- سلام.

- سلام، بفرمایید؟

- نشناختی؟

عصبی گفتم:باید بشناسم؟!

طرف با خنده و مسخره بازی گفت: اوهو چه بد اخلاق.

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر