کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت132 رمان اشتباه من: -شاهین همسر اینده ام دوست نداره من کار کنم با این حرفش بابا سرشو بلند کرد توی چشمای خانوم حسینی نگاه کرد گفت -همسرت --بله همسرم ؛قرار فردا هم بریم برای ازمایش بابا پوزخندی زد گفت -بااون پیرمرد خرفت میخوای ازدواج نکنی …
#پارت133


-درباره چی


-در مورد خودشو؛ بابا


-شادی دیگه دیره اون داره ازدواج میکنه


-ضرری نداره اگه قبول کرد که کرد اگه هم نکرد امیدوارم خوشبخت بشه


-اون لیاقت خوشبختی رو داره


-اوهوم داره


-فقط برام ادرس خونشو بنویس فردامیخوام با اژانس برم


-باشه


-مرسی که کمکم میکنی

-لبخندی بهم زد از جاش پاشد وخمیازه ای کشید گفت


-من دیگه برم بخوابم خیلی خوابم میاد


-باشه برو شب بخیر


نگاهی به ساعت کردم ساعت 1:30دقیقه بود باباهنوز برنگشته بود

تلفن رو از رکی میز برداشتم شماره بابا رو گرفتم

دیگه ناامید شدم از اینکه بخواد جواب بده بالاخره جواب داد

-الو اقا کجاید


-در خونه رو باز کن

به سمت در رفتم.همین که در باز کردم بابا وارد سالن شد بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت


خیالم از بابت بابا راحت

.....

باصدای الارم گوشی ازخواب بیدارشدم
نگاهی به ساعت کردم ساعت9 بود
به سمت دستشوی رفتم.تا ابی به سرصورتم بزنم
....

نگاهی توی اینه به خودم کردم از اتاق اومدم بیرون تقه ای به در اتاق شاهین زدم ولی جوابی نشنیدم بازم زدم ولی بازم صدایی نشنیدم در اتاق رو بازکردم که دیدم هیشکی توی اتاق نیست

متوجه برگه روی تخت شدم برگه رو برداشتم شروع کردم به خوندن


-شادی من برام یه کاری پیش اومده مجبور شدم زود برام ادرس خانوم.حسینی رو پشت برگه نوشتم امیدوارم موفق باشی

دوست دارم شاهین


مغزم جمله ای اخرشو هضم نمیکرد یعنی اعتراف کرد که اونم دوسم داره؛لبخندی روی لبام اومد

....
توی راه همش شاهین به فکر میکردم از اینکه به دوست داشتنم اعتراف کرده ولی نمیدونم من چه جوری باید اعتراف کنم


باصدای گفتن رسیدم راننده اژانس از فکر اومدم بیرون
.....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت132 رمان پارادوکس گریه امانش نداد. شوکه بودم.یعنی من فقط قربانی یه حرف شده بودم؟ دختر کوچیکم چه گناهی داشت؟ داغون شدم.   هیچی نمیتوست دردمو تسکین بده. بی توجه بهشون از خونه خارج شدم. زندگی برام جهنم شد. هر روز پیک و قاصد از روستا به دنبالم میومد که منو…
#پارت133
رمان پارادوکس

چند لحظه بعد با یه پتو و بالشت برگشت پیشم. حالم بهتر شده بود. دلم به حالش میسوخت. اینکه با یک حرف کل زندگیتو ببازی واقعا درد بی درمون بود. وقتی دراز کشیدم پتورو کشید تنم. خواست بره که اروم پرسیدم:
_ تونستی اوناییکه بهت ظلم کردنو ببخشی؟ هیچوقت نخواستی انتقام بگیری؟
همونجوری که پشتش بهم بود گفت:
_ اوایل نه. اما بعد  به این نتیجه رسیدم که تا نبخشم خودم اروم نمیشم. با نبخشیدن من صادق و دخترم برنمیگشتن. و خودمم با فکر به اون اتفاق  حالم بدتر میشد. ازشون گذشتم تا خدا ارومم کنه. و اروم هم شدم.
زل زدم به سقف و گفتم:
_ سخته.
_ اره خیلی. اما اگه بخوای میشه. خوب بخوابی دخترم.
چشامو بستمو اروم گفتم:
_ شب بخیر..
*******
نمیدونم ساعت چند صبح بود که با صدای جیک جیک جوجه های تو حیاط امامزاده از خواب بیدار شدم. چه سرو صدایی راه انداخته بودن. خوابالو از جام بلند شدمو سمت در ورودی رفتم. دستمو به چشمام کشیدم که دیدم گلبانو داره به جوجه ها اب و دون میده. لبخند اروم زدم و گفتم:
_ صبح بخیر گلبانو.
سرشو به سمتم چرخوند و گفتم:
_ صبح توام بخیر مادر. تا یه ابی به صورتت بزنی منم یه صبحونه عالی اماده میکنم که کیف کنی.
با خنده گفتم:
_ دست گلت درد نکنه.
بعد اروم به سمت دستشویی که گوشه ی امامزاده بود رفتمو مشغول شستن صورتم شدم.


@kadbanoiranii
#پارت133


_اون روزها خودِ جهنم بود...
هر ساعتش با آه و گریه ی مادرم و فریادهای پدرم می‌گذشت.
اما با این حال خیلی دوستشون داشتم... جفتشونو....
همش منتظر بودم دوباره روزهای خوب گذشته برگردن...



لبخند پر از دردش، قلبمو به درد آورد.

ویلچر رو به طرفش حرکت دادم و وقتی به مقابلش رسیدم، دستهای مشت شده اش رو میون دستهام گرفتم.

پلکی میزنه و اشک بعدیش مهمون دست من میشه...

سر در گریبان فرو میبره و ادامه میده :


_تو اون دوران حساس نوجوانی، شاهد از هم پاشیده شدن زندگی پدر و مادرم بودم و کاری ازم ساخته نبود....
نمیدونم چرا ازهم جدا نشدن و طلاق نگرفتن...... هنوزم نمیدونم چرا زودتر تمومش نکردن..... قبل از اینکه مامانم شاهد سکس پدرم با دوتا فاحشه باشه....
داخل خونه ی خودش... داخل اتاق خوابشون.... روی همون تختی که سالها روش عشق بازی کردن و در آغوش هم خوابیدن....



لب می گزم و هین بلندی میکشم.

با چشمانی بهت زده و ناباور، به رد اشکِ جاخوش کرده روی صورتش، چشم میدوزم و اون انگار عذاب آور ترین صحنه ی زندگیشو برام بازگو میکنه .... :



_با مامانم رفته بودیم خرید، البته از سر دلخوشی نبودا، می‌خواستیم وقتمون بگذره و از فضای خونه دور بشیم...
چند ساعتی طول کشید....
وقتی برگشتیم هوا تاریک شده بود...
چراغ های خونه همه خاموش بود ولی سر و صداهای عجیبی از اتاق خواب مشترکشون میومد.
مادرم نایلون های خریدو دم در رها کرد و به سمت اتاقشون رفت...
ترسیده بودم.
خیلی زیاد...
پشت سر مامانم حرکت کردم و وقتی به اتاق رسیدیم با بدترین وکثیف ترین صحنه ی عمرم روبرو شدم...


هیستریکی میخنده و من نگران کمی به جلو متمایل میشم و بازوهاشو میگیرم.

کلمات رو گم کردم و برای دلداری دادن بهش ونمیدونم چی باید بگم.

چی میتونم بگم وقتی اصلا توان درک چنین چیزی رو ندارم!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت133




زدی!... تو با خیانتت من و داغون کردی.

تو من و به مرز دیوونگی رسوندی سحر

تو رفتی بایکی دیگه...

تو با یکی دیگه بودی وپیش من ادعای عشق می کردی

چطور تونستی اونقدر عوضی باشی؟!چطور تونستی؟؟؟؟..

و دیگه ادامه نداد و با عصبانیت پوفی کشید. مسعود ساکت بود و دختره داشت حرف می زد ولی من اصلا نمی شنیدم که چی میگه

مسعود ساکت بود و فقط گوش می داد.

یه دفعه نفهمیدم دختره بهش چی گفت که مسعود پرید بهش:

-خفه شو...

بهت میگم خفه شو... تو مستحق همه این توهینایی حتی مستحق بدتر از اینا..

.خیلی بهت لطف کردم که ساده ازت گذشتم..

ازت گذشتم اما این به این معنا نیست که بخشیدمت نبخشیدمت فقط بی تفاوت و بی احساس از کنارت رد شدم

این گذشت به معنای عبوره نه بخشش....

تو حتی لیاقت بخشیده شدنم نداری...

ازت رد میشم و فراموشت می کنم تا بتونم راحت زندگی کنم !..

. تو برای همیشه از دلم رفتی بیرون و دیگه راه برگشتی نداری! پس بهتره دمت و بذاری

رو کولت و گورت و از زندگی من گم کنی...

حالام اون گوشی وامونده ات وقطع کن و دست از سر من بردار !

یه دفعه صداش عصبی شد و با داد گفت: به جونه مامانم که می دونی چقد واسم عزیزه قشم می خورم،

اگه یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه شماره ات و روگوشیم ببینم کاری می


کنم که مرغای هوابه حالت زار زار گریه

کنن...دیگه هیچی بین ما نیست!خوده تو، همه چی و تموم کردی...با خیانتت!

و قطع کرد.

گوشیش و روی کلاسورش که کنارش بود، پرت کرد و پوفی کشید.

صورتش و با دستاش پنهون کرد و زیر لبی یه چیزایی گفت که من نشنیدم.

دستاش و از روی صورتش برداشت و گفت:


- بیابیرون بابا میومدی کنارم می نشستی گوش می کردی که سنگین تر بودی!

این با کیه؟

با من که نیس مطمئنم. من خیلی نامحسوس عمل کردم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر