کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.7K videos
95 files
42.9K links
Download Telegram
#پارت128

گوشی رو قطع کرد گفت

-شادی خودت میدونی اگه بفهم کسی از اعتمادم داره سو استفاده میکنه چه بلایی سرش میارم


-اخه اقا مگه من تاحالا از اعتمادتون سو استفاده کردم که اینجوری میگید؛ من اگه میخواستم خیلی راحت میتونستم از اعتمادتون سواستفاده کنم؛جون شما بهم هیچ وقت کاری نداشتی،خودمم همه چی رو فهمیدم شما راست میگید من نحس ام



نفهمیدم چطوری اشکام گونه هامو خیس کرده بود


سرمو بالا کردم به بابا نگاه کردم انگاربایه غم خاصی داشت نگام میکرد



-کی گفته که من هیچ وقت به تو کاری نداشتم؛


-نیازی به گفتن.نیس خودم دارم میبینم


پوزخندی زدُ بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت


پس شاهین.کجاش نگاهم به جایی که باشاهین.نشسته بودیم افتاد نبودش


حتما رفته بود توی اتاقش؛به سمت اتاق شاهین رفتم تقه ای به در زدم در باز کردم شاهین روی تخت نشسته بود مشغول صحبت باتلفن بود

-خدایی

-.....

-عمو چی گفت

-.....

بعد باصدای بلند خندید


-فرهاد من بعداً بهت زنگ.میزنم
گوشی روقطع کرد

از جاش بلند شد گفت

-اوه اوه شادی خبر دارم چه خبری

-چه خبری

-خانوم حسینی از شرکت استفاء داده

-واقعا

-اره ؛تازه خانوم.حسینی یه سیلی کوچیک هم به بابات زده


-انقدر دوروغ نگو شاهین

-دوروغم.چیه شادی

-انوخت بابا هم چی بهش نگفته

-بابات جلوی خانوم.حسینی یه موش کوچولو

از تشبیه اش خندم گرفت

-ولی برای ما مثل یه شیر وحشیه

-دفعه اخرت باشه به بابای من میگی وحشی هه


-اوه اوه چه طرفداری از باباش میکنه


-بله چی فکر کردی پس


-من برم به بابام.غذا بدم چون موقعی عصبانیت زخم معدش بدتر میشه
... ..


تقه ای به در اتاق بابا زدم باگفتن بیاتو بابا وارد اتاقش شدم

چشمام به قرص های معده اش خورد

زود به طرفش رفتم غذا رو جلوش گذاشتم


-زود بخورینش تا معده اتون بدتر نشده


-نمیخورم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت127 رمان پارادوکس اون حرف میزد و قلب من بیشتر به تپش میوفتاد. بعد از اون دیدار هر روز به دیدنش میرفتم. قرارمون پشت صخره ی کنار رودخونه بود. اون از عشق برام میگفت و من رویا بافی میکردم. مرد بود. مرد بودنو بلد بود. میخواست تکیه گاه بشه.. میدونستم نامردی…
#پارت128
رمان پارادوکس

_ چی میخوای جوون؟؟؟
ضربان قلبم رو هزار رفته بود. میدونستم اقاجانم عصبانی میشه. صادق چند تا نفس عمیق کشید و بعد از سرخ و سفید شدن به سختی گفت:
_اومدم به طلب گلبانو..
سکوت سنگینی حاکم شد. داشتم پس میوفتادم. انگار ارامش قبل طوفان بود. اقاجانم یهو از جا بلند شد و عصبی گفت:
_ برو پی زندگیت جوان. اینبارو به بزرگی خودم میبخشمت اما دفعه ی بعد بخششی در کارنیست.
صادق از جاش بلند شد. فکر کردم ترسید اما در کمال تعجب گفت:
_ من همون اول گفتم تا پای مرگم پای خواستم ایستادم..
خلاصه سرتو درد نیارم مادر.. انقدر رفت و اومد انقدر از اقاجان و نوکر هاش کتک خورد که بالاخره یه روز اقاجانم اومد سراغم . گفت این پسرو هرجور امتحان کرده بازم پای تو وایساده. تو نظرت چیه؟ نمیتونستم روک به اقاجانم بگم میخوامش. فقط یه جمله گفتم هرچی شما بگید. که لبخند رو لبای اقاجانم نقش بست. خلاصه مادر سور و ساط عروسی و راه انداختن و بعداز کلی ازار و اذیتی که صادق شد رفتیم سر خونه زندگیمون
همه چی خوب بود. همه چی عالی بود. منو صادق خوشبخت بودیم. با تمام وجودم خوشبختی و حس میکردم. انقدر غرق خوشبختی بودم که ندیدم سایه  شومی که داشت رو زندگیم سایه مینداخت..
از رو پاش بلند شدمو زل زدم به صورتش. یه حالت خاصی داشت. نمیفهمیدم  ناراحته، شاده  بی تفاوته، اروم صداش زنم:
_ خانوم؟
با صدام به خودش اومد و گفت:
_ جانم مادر. من اسمم گلبانوعه. میتونی گلبانو صدام کنی.
_ چشم. حالتون خوبه؟
آه سوزناکی کشید و گفت:
_ داشتم فکر میکردم که چه ساده خوشبختیم نابود شد.
اروم گفتم:
_  اگه نمیتونین بگید من اصراری ندارم. خودتونو اذیت نکنید.


@kadbanoiranii
#پارت128


~ نيلوفر ~


با تشر رو به آتنایی که کم مونده آب دهنش روون بشه و با ذره بین هومان رو زیر نظر گرفته و یه ریز ازش تعریف میکنه، میگم :

_میشه تمومش کنی؟!
این غول بی شاخ و دم همین طوری به زمین زیر پاشم فخر می فروشه و انگار از دماغ فیل افتاده، وای به وقتی که این حرفای تورو بشنوه....


چینی به بینیش میندازه و با لحن لوس و بی نمکی میگه :

_چجور دلت میاد به این لعبت بگی غول بی شاخ و دم؟!
خدایی نگاه کن چقد جذااابه، آدم از نگاه کردن بهش سیر نمیشه، بوی افتر شیو و ادکلنشم که مدهوش کننده اس ، چجوری من دیروز این حجم از جذابیتو کشف نکردم...


لباشو آویزون میکنه و ادامه میده :


_البته انقد ازش میترسم که حد نداره، دیروزم اصلا مستقیم نمی‌تونستم بهش نگاه کنم.... الان که ازش فاصله داریم و حواسش نیست راحت میشه نگاش کرد و لذت برد.....
اینجور مواقع مامانم یه اصطلاح ایرانی به کار می‌برد....


یکم چشاشو ریز کرد و با حالت تفکر گفت :

_آها، بزن به در و تخته و چوب....
نمیدونم چرا ولی میزنم.


بعد با کف دست چند بار به دسته ی مبل سلطنتی که روش نشسته بود، کوبید.


اینکه هومان سرش پایین بود و بی توجه به اطرافش، صبحانه اشو می‌خورد، جای شکر داشت وگرنه معلوم نبود چه فکرایی پیش خودش میکنه.

انگار آتنا عقلشو تو تخت خوابش جا گذاشته و چشماش مشکل پیدا کرده که به این بی ریخت میگه جذاب...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت128




بعد از اون هم میز شام و چیدیم وشام خوردیم.

بعد از شام، ساعت حول و حوش ۱ بود که همه رفتن

البته به جز آرتان و ارزو و خانواده خاله.

اشکان رومبل ولو شده بود. آرش هم روی مبل کناری اشکان نشسته بود و با گوشیش سرگرم بود

.من و آرزو و آرتان و سارا و آروینم کنار هم نشسته بودیم و حرف می زدیم

. البته اونا حرف می زدن و من حتی گوشم نمی کردم! مامان و بابا هم مشغول حرف زدن باخاله اینابودن.

نگاهی به آرتان انداختم که سرش و انداخته بود پایین و با انگشتای دستش بازی می کرد.

خیلی تو فکر بود. دلم می خواست برم پیشش و ازش بپرسم که چرا انقدر ناراحته ولی...

روم نمی شد و دوست نداشتم که آرتان فکر کنه من نگرانشم.

خب راستش نگرانشم نیستم ولی حس کنجکاویم داره قلقلکم میده که دلیل ناراحت بودشن و بدونم با صدای آروین به خودم اومدم:شیدا توچی؟

گنگ و متعجب بهش نگاه کردم و گفتم: من چی؟

آروین خندید و گفت:هیچی! و با ابرو به آرتان اشاره کرد.اخمی بهش کردم و از جام بلند شدم و به اتاقم رفتم.

این آروینم واسه من دم در آورده!!!

یعنی چی که با ابروش به آرتان اشاره می کنه؟!

همینم مونده که همه فکر کنن من عاشق آرتانم!!

!فرضش و بکن...من؟!عاشق آرتان...هه!!مسخره اس!!

سوئی شرتم و برداشتم و همون طوكه تنم می کردم از اتاق خارج شدم.

مامان با دیدن من گفت: کجامی خوای بری؟

لبخندی زدم و گفتم:میرم یه ذره قدم بزنم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر