کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.3K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت124 بااین حرفش حس کردم ته دلم خالیی شد؛نکنه نفرینش منو بگیره -من که کاری نکردم تو ازم خواستگاری کردی منم جواب منفی دادم همین پوزخندی زد گفت -میبینیم ..... ازموقعی که علی این حرف رو بهم گفت دلم اشوبه،همش میترسم اتفاقی بیفته نفس عمیقی کشیدمو…
#پارت125

شاهین برگشت سمتو گفت


-خواستگارا صف کشیدند هزار هزار دم خونشون ولی اون یاره منه دلش گرفتارمنه



چشمام ازتعجب. گرد شده بود یعنی فهمیده بود



-چشات چرااینجوری شده؛از فردا جلو دوستات پز بده که خواستگاراتو رد کردی


تک خنده ی کردمو گفتم


-مگه اولین بارمه



-اوه اوه چه کلاسی هم میزاره


اداشو دراوردم که برگشت سمت بابا گفت


-عمو یه ذره اینو تربیت کن


بابا نیم نگاهی بهم کرد رو به شاهین برکشت گفت


-اول باید تورو تربیت کنم بعد شادی رو


-عمو منو چرا اخه


-خبر کارای که توی لندن کردی به گوشم رسیده 22تا تعهد توی کلانتری اونجا داری


شاهین به پته پته افتاد گفت


-خ....خب....عمو همش اشتباهی گرفتنم اونا از ایرانی بدشون میاد براهمین الکی میگرفتنم



--به دوروغ تعهد دادی که شیشه فروشگاه رو نشکونی


-عمو غلط کردم تروخدا ابرومو دیگه نبر


بابا تک خنده ای کرد گفت


-پس الان باید تورو ادب کنم شادی نیازی به ادب کردن نداره


بااین حرف بابا لبخندی زدم برگشتم سمت شاهین. نیشگونی از بازوش گرفتم که اخی گفت



-22تا تعهد داری تو کلانتری نکنه ریپورتت کردن هان



شاهین درحالی که جای نیشگونمو میمالید گفت


-ن.بابا من بخاطر پایان نامم اومدم



-پایان نامت مگه موضوعش چیه که بخاطرش اومدی ایران



از جاش بلند شد به سمت سالت رفت یهو برگشت گفت


-درباره حیوانی به اسم شادی


باتموم شدن حرفش بدو بدو به سمت اتاقش رفت


منم همینکه میخواستم از جام.بلند تا برم حسابشو برسم باصدای بابا وایسادم


-خوبه الان از باادب بودنت تعریف کردم


-اخه مگه ندید چی گفت به من میگه حیون



-مگه نیستی همه انسان ها حیوان ناطق ان توی فلسفه تون فصل اول تون دربارهی این مسئله توضیح داد



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت124 رمان پارادوکس تو حال و هوای گریه و هق هق بودم که نشستن دستی روی شونم زهرم ترکید. با ترس برگشتم عقب که ببینم کی پشتمه. با دیدن پیرزنی که اول ورودم داشت جلوی بقعه ذکر میگفت بین گریه ام لبخند زدم به روش. کنارم نشست و گفت: _ چرا انقدر  گریه هات سوز داره؟…
#پارت125
رمان پارادوکس

سرمو انداختم پایینو گفتم:
_ دلم از همه گرفته. حتی خدا..
_ منم وقتی همسر و دخترمو از دست دادم همین حسو داشتم.
متعجب سرمو اوردم بالا که لبخند غمگینی زد. چروک های کنار چشمش حکایت از سالهای سختی داشت که گذرونده. اروم پرسیدم:
_ دختر داشتید؟
_اگه زنده بود دور ازجونت الان همسن و سال تو میشد.
باغم گفتم:
_ متاسفم.
_چیزی بود که خدا برام خواسته. تو یه شب همسرمو دخترمو ازدست دادم. خانوادم طردم کردن. 20 ساله که تو این امامزاده زندگی میکنم. تک و تنها.
_ اخه چرا تو خونه خودتون نموندین؟ واقعا برام عجیبه.
آه سوزناکی کشید و گفت:
_قصش درازه مادر..
_ من امشبو اینجا میمونم. دوست دارم یکی برام حرف بزنه..
اروم خندید و گفت:
_ پس امشب تو دخترم بشو منم مثل یه مادر برات قصه میگم. البته قصه ای که یکم تلخه..
و بعد به زانوش اشاره زد و گفت:
_ سرتو بزار رو پام.
کاری که خواست و کردمو چشامو بستم. اونم با غمی که تو صداش بود  خیره شد به رو به رو و شروع کرد به تعریف کردن:
_ قدیما که مثل الان نبود مادر، وقتی یه خواستگار میومد پدر و مادرا دخترشونو تو سن کم بدون پرسیدن نظرش شوهر میدادن. 14 سالم بود که حسن اقا اومد خواستگاریم. دختر رعیت نبودم. خان زاده بودم. تک دختر ارباب. الانمو نگاه نکن مادر  اونموقع برو رویی داشتم واسه خودم.



@kadbanoiranii
#پارت125


ازش رو میگیرم و قدمی به طرف در برمیدارم که به سرعت روی زمین میخزه و ساق پام رو دودستی می چسبه.

امشب انگار نهایت سعیم رو برای خودداری و کنترل اعصابم گذاشتم.

صدای خفه و ملتمس آنا دیگه اجازه نمیده این پوسته ی خونسرد و بردبارم رو حفظ کنم :

_do not go
do not go.
Do not leave me alone here.
Please believe me.
(نرو... نرو... منو اینجا تنها نزار... لطفا باورم کن.)


کمی به پایین متمایل میشم و با غیظ و خشم آلود یکی از دست هامو دور گلوش حلقه میکنم.
با فشار و قدرت دستم به طرف بالا میکشمش و جثه ی سبکش رو از زمین جدا میکنم.

رنگش کم کم به سرخی و کبودی میزنه و من راحت میتونم به خالی کردن خشمی که خودش بهش دامن زد، ادامه بدم....



دستمو میگیره و سعی میکنه از گردنش فاصله بده و برای نفس کشیدن تقلا میکنه...

بی اعتنا به حرکاتش، سرشو جلوی صورتم نگه میدارم و همزمان با غرش آهسته ولی وهم انگیز در صورتش، فشار دستمو کم و کمتر میکنم :


_Anna, you are upsetting me.
If you want to survive, stop playing these ridiculous Games.
(آنا داری حالمو به هم میزنی .
اگه میخوای زنده بمونی دست ازین مسخره بازی ها بکش.)


یکدفعه ای رهاش میکنم که با زانو روی زمین میفته و مکرر سرفه میکنه و نفس های عمیق میکشه...

بی توجه از کنارش عبور میکنم و از اتاق خارج میشم.

امیدوارم این تنبیه و تهدید در خاطرش بمونه.

آدم های آویزون که برای خودشون ارزش قائل نمیشن، واقعا حالمو بد میکنن.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت125




و صدای خنده جمع بلند شد.

اشکان همون طور که داشت ادکلن و بو میکرد،

رو به من گفت: راضی به زحمت نبودیم. چه ادکلن خوش بویی!

لبخند مهربونی زدم و گفتم: قابل تورو نداره!

اشکان به جهش زد و گونه ام و بوسید.

بعد سر جاش نشست و رو به من گفت:دستت درد نکنه آبجی کوچولو.

منم در جوابش یه لبخند زدم.

بعد از اون مامان میوه و چای و شیرینی آورد و همه مشغول خوردن شدند.

یهو آرش از جاش بلند شد و رو به جوونای جمع گفت:

پاشید ببینم چه خبرتونه انقدر می خورین؟

از سومالی که نیومیدن. یه ذره بیاید وسط قر بدید چیزایی که خوردین هضم بشه.

آروینم از جاش بلند شد و به سمت اشکان اومد

، دستش و کشید و گفت: پاشو ببینم؟مثلا تولده

اعزا که نیست

اشکان خنده ای کرد و از جاش بلند شد و

آرتانم با خودش بلند کرد

.رفت پیش رفیقاش و اونا رو هم بلند کرد

. یه آهنگ خارجی خیلی تند گذاشت و صداش و زیاد کرد و شروع کردن به رقصیدن.

آرش که طبق معمول مارمولکی می رقصید،رفیقای اشکانم ای بدک نبودن!

اما این آروین عوضی انقدر قشنگ می رقصید که کفم بریده بود

. مردونه و جذاب می رقصید

. قشنگ تراز رقص اون،رقص اشکان بود.

انقدر قشنگ و مردونه می رقصید که من دلم براش ضعف رفت!!

دیگه چه برسه به سارا!

آرتانم که کاملا مشخص بود دپرسه خیلی آروم می رقصید و از مسخره بازی و هیجان خبری نبود!

آهنگ که تموم شد، رفیقای اشکان به بهانه نفس کم آوردن سر جاشون نشستن و این شد یه بهونه برای ما که بریم وسط.

آرتانم به بهونه اینکه دیگه حوصله نداره کنار کشید اما اشکان و آروین و آرش هنوزم

وسط بودند.اشکان به سمت سارا اومد و دستش و گرفت و بلندش کرد و باهم رفتن وسط.

آرزو خودش بلند شد و دست من و کشید و بلندم کرد و با هم رفتیم وسط.

آرش به سمت ضبط رفت و آهنگ و پلی کرد:


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر