کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.82K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.1K links
Download Telegram
#پارت122

-خب موافقید الان بریم سورتمه


-اره بریم


اینبار فرهاد به سمت بلیط فروشی رفت


همه سوار سورتمه هاشدیم ترجیح دادم پیش شاهین بشینم

شاهین بازوشو جلو اورد گفت

-بیا از الان بگیرش فقط جان هرکی دوست داری جیغ نزنم


خندیدمو بازوش روگرفتمو گفت

-سعیمو میکنم
.......

تازه رسیده بودیم به خونه عشقم نسبت به شاهین.هر روز بیشتر میشه


حتی بافکر کردن بهش قلبم نااروم میشد


این چند روزه شاهین باکاراش بهم ثابت کرده که اونم دوسم داره


میدونم بابا هم باشاهین مشکلی نداره،لبخندی زدم،زندگی هم روی خوشش رو بهم نشون داد.


بقول معلم دینی مون بعد از هرسختی خوشی هس.


هیچ وقت باورم نمیشد که بتونم عاشق شاهین شم؛


ولی بعضی موقع ها به خودم میگم نکنه این یه وابستگی باشه شاید من با عشق اشتباه گرفتم


با صدای بابا به خودم اومدم به سمتش رفتم گفتم


-بله


-برو لبتابمو با پرونده های که روی میزکارمه رو بیار


چشمی گفتمو به سمت اتاقش رفتم پرونده و لبتابشو برداشتم دوباره به سمت بابا رفتم



-بفرمایید

همین که خواستم دوباره برم اتاقم با گفتن بیا اینجا بابا رفتم پیشش


-بله


به صندلی روبه روبرویش اشاره کرد گفت

--بشین


همینکه نشستم گفت


-محمد تو رو برای علی خواستگاری کرد،ه.



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت121 رمان پارادوکس دلم یه جاییو میخواست که اروم بگیرم. یه جایی که کسی منو نشناسه و من بدون دغدغه ابرو بتونم سبک شم. یهو یاد امامزاده علی افتادم. لبخند محوی رو لبم شکل گرفت. اونجا تنها جایی بود که هم اروم میگرفتم و هم کسی مزاحمم نمیشد. راهمو به سمتش کج…
#پارت122
رمان پارادوکس

چون مامان و بابایی نبود که دنبالم بیان. وقتی خانوم معلم از تک تک بچه ها میپرسید که بابا و مامانشون چیکارس من فقط سکوت کردم. اخه نداشتم که بدونم چیکارن. با تمام غصه های بچگیم بزرگ شدم.یه روز با خودم صحبت کردم. به خودم گفتم درسته گذشتم خوب نبود. درسته که بچگی سختیو گذروندم اما میتونم آیندمو بسازم. میتونم خوشبختیمو خودم ضمانت کنم. با مامان فاطمه حرف زدم. بهش گفتم میخوام مستقل بشم. میخوام زندگیمو سرو سامون بدم. برم سر کار و محتاج کسی نباشم. خدا اونو و حاج اقا رو خیر بده. بهشون سلامتی بده کمکم کردن. حاج اقا قسطی برام ماشین گرفتو مامان فاطمه هم برام تو اون اژانس لعنتی کار جور کرد. بازم به کمک حاج اقا تونستم یه اتاق جمع و جور هم اجاره کنم. سخت بود اما راضی بودم. انقدر امید داشتم به اینده که سختیاشو به جون میخریدم. روزام پشت سر هم میگذشت. خوب میگذشت تا زمانی که اون شب لعنتی نرسیده بود. کل زندگیم ارزوهام، امیدم، ابروم، خوشبختیم.. با بغض اروم لب زدم:
_ حتی حمید..
همه رو از دست دادم. بخاطر هوس اون ادم همه چیمو باختم. حس میکردم بدنم کثیف شده. من کثیف شده بودم. با همه ی اون دردا بازم تحمل کردم اما وقتی تمام ابروم به دست کسی که دوسش داشتم تو محل کارم و جایی که زندگی میکردم رفت، به کل نابود شدم.
تو یه شب همه چیو از دست دادم. بدون اینکه دلیلشو بدونم. ترمیم نکردم. نخواستم اتفاق نحسی که افتاده رو با ترمیم کردن فراموش کنم. یا سر کسیو گول بزنم. رفتم پیش حدیث. کمکم کرد ازش ممنونم. تونستم بازم برم سر کار. همونجا تو همون کار؛ عروس کسی که دوسش داشتمو خودم اماده کردم. با پروانه هم خونه شدم.

@kadbanoiranii
#پارت122


اونقد تحت تاثیر الکل قرار گرفته که بعید میدونم، متوجه هشدارم بشه...

بلند و بی قید قهقهه میزنه و با مشت کم جونی به بازوم ضربه میزنه و میگه :


_I have a special surprise for you tonight.
(امشب برات یه سورپرایز ویژه دارم.)

به اطرافمون نگاه میکنم، هرکس مشغول خوش گذرونی خودشه و خیلی خوبه که کسی در حالت عادی نيست تا درموردم خبرسازی بشه.

آنا بدون اینکه دست منو رها کنه سر پا می ایسته.
در این پیراهن دکلته و کوتاه قرمز رنگ و لوندی هایی که با شخصیتش عجین شده، میتونه مردها رو به راحتی اغوا کنه...
حتی در شهر آزادی مثل نیویورک که این چیزا به تکثر یافت میشه و کاملا عادیه .

دستم رو میکشه با هیجان میگه :

_Come with me, I'm sure you will be Happy.
(با من بیا مطمئنم خوشحال میشی.)


از روی مبل چرم مشکی بلند میشم و دستمو از دستش بیرون میکشم و جلوتر ازش راه میفتم.

نه بخاطر تقاضای آنایی که تو حال خود نیست، بلکه به دلیل گرما و هوای خفه و گرفته‌ ی اینجا، به طبقه ی بالا میرم.

این طبقه داخل هر اتاقش کثافت کاری های زیادی انجام میشه...

همجنسگرایی، تری سام، سکس های گروهی و خشن...

اما جو آروم تری نسبت به طبقات پایین داشت و بانگ گوش خراش و بلند موزیک، خیلی کمتر به گوش می‌رسید.


آنا تلو تلو خوران و نامیزون پشت سرم قدم برمی‌داره.

تا ته راهرو پیش میرم. درب اتاقی که حدس می‌زنم خالی باشه رو باز میکنم و خوشبختانه حدسم درست از آب در میاد و با صحنه های پورن لایو، روبرو نمیشم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت122




اشکان خندید و گفت: باورت میشه من حتی از این جشنیم که امشب گرفتين، بی خبر بودم؟

!چه برسه به کادویی که سارا برام خریده باشه!
-

مگه میشه؟!خرخودتی پسرخاله

. آخه تو چجوری فهمیدی که تو این جعبه ساعته؟!

؟ این دفعه ساراهم به کمک اشکان اومد و گفت: من چیزی به اشکان نگفتم...خودش فهمید.

آرش سری تکون داد و با خنده گفت: اگه اینجوریه که پس خوش به حالت سارا خانوم

یه شوهر عاشق و دلباخته نصيبت شده.

سارا خندید.اشکان دستش و به سمت آرش دراز کرد و گفت:بده ببینم اون کادوی خانومم و


آرش ساعت و به اشکان داد.

اشکان ساعت و از توی جعبه بیرون آورد و دستش کرد.

واقعابه دست مردونه اش میومد.اوخی داداشیم

!چه ساعت خوشگلیه!چه زن داداش خوش سلیقه ای دارم من؟

آرش با خنده گفت: زن ذلیل لااقل بذار ما بریم بعد کادوی زنت و بکن دستت.

اشکان خندید و گفت: دیگه دیگه.

مابه طور کلی همچین آدم زن ذلیلی هستیم!

اشکان نگاهش و از جمع گرفت و به سارا دوخت.

یه نگاه عاشقونه و رمانتیک. با مهربونی گفت: دست خانوم خوب من دردنکنه.

سارا لبخندی زد و گفت: قابلت و نداره.

سارا با عشق زل زد تو چشمای اشکان

اشکان محو سارا شده بود و اصلا حواسش به دور و برش

نبود

. سارا سرش و انداخت پایین تا اشکانم به خودش بیاد.

اشکان یه ذره دیگه سارا رو نگاه کرد و بالاجبار نگاهش و از سارا گرفت و دوخت به جعبه کادویی.

یه دفعه انگار یه چیزی و تو جعبه دید. دست کرد واز توی جعبه یه کارت پستال کوچیک به شکل قلب و بیرون آورد.

بازش کرد و داشت توش و می خوند که آرش کارت و از دستش قاپید و گفت:بده ببینم خانومت چی نوشته برات!

اشکان از جاش بلند شد تا کارت و از آرش بگیره ولی دیگه دیر شده بود

و آرش داشت می خوند:



رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت122




اشکان خندید و گفت: باورت میشه من حتی از این جشنیم که امشب گرفتين، بی خبر بودم؟

!چه برسه به کادویی که سارا برام خریده باشه!
-

مگه میشه؟!خرخودتی پسرخاله

. آخه تو چجوری فهمیدی که تو این جعبه ساعته؟!

؟ این دفعه ساراهم به کمک اشکان اومد و گفت: من چیزی به اشکان نگفتم...خودش فهمید.

آرش سری تکون داد و با خنده گفت: اگه اینجوریه که پس خوش به حالت سارا خانوم

یه شوهر عاشق و دلباخته نصيبت شده.

سارا خندید.اشکان دستش و به سمت آرش دراز کرد و گفت:بده ببینم اون کادوی خانومم و


آرش ساعت و به اشکان داد.

اشکان ساعت و از توی جعبه بیرون آورد و دستش کرد.

واقعابه دست مردونه اش میومد.اوخی داداشیم

!چه ساعت خوشگلیه!چه زن داداش خوش سلیقه ای دارم من؟

آرش با خنده گفت: زن ذلیل لااقل بذار ما بریم بعد کادوی زنت و بکن دستت.

اشکان خندید و گفت: دیگه دیگه.

مابه طور کلی همچین آدم زن ذلیلی هستیم!

اشکان نگاهش و از جمع گرفت و به سارا دوخت.

یه نگاه عاشقونه و رمانتیک. با مهربونی گفت: دست خانوم خوب من دردنکنه.

سارا لبخندی زد و گفت: قابلت و نداره.

سارا با عشق زل زد تو چشمای اشکان

اشکان محو سارا شده بود و اصلا حواسش به دور و برش

نبود

. سارا سرش و انداخت پایین تا اشکانم به خودش بیاد.

اشکان یه ذره دیگه سارا رو نگاه کرد و بالاجبار نگاهش و از سارا گرفت و دوخت به جعبه کادویی.

یه دفعه انگار یه چیزی و تو جعبه دید. دست کرد واز توی جعبه یه کارت پستال کوچیک به شکل قلب و بیرون آورد.

بازش کرد و داشت توش و می خوند که آرش کارت و از دستش قاپید و گفت:بده ببینم خانومت چی نوشته برات!

اشکان از جاش بلند شد تا کارت و از آرش بگیره ولی دیگه دیر شده بود

و آرش داشت می خوند:


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر