کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت121

-فرهاد پسر سختیه از این جور حرفا ناراحت نمیشه،خیلی کم پیش میاد چیزی ناراحتش کن


باصدای خدمتکارشون که گفت شام اماده اس از جامون بلند شدینو به طرف میز غذا رفتیم

مشغول خوردن غذا شدیم

شب خوبی بود،ولی دلم به حال فرهاد میسوزه حس میکنم اونم مثله


ولی اون مثل من ضعیف نیس میتونه از خودش دفاع کنه برعکس من


که هیچ وقت نمیتونم از خودم دفاع کنم
توی همین فکر خیال ها بودم که دستی رو دستم نشست سرمو بلند کردم نگاهم به شاهین افتاد


چشمای قهویش هرکسی رو مجذوب خودش میکرد تازه داشتم به قیافش دقت میکردم جذاب بود خیلی هم بود


-به چی فکر میکنی


-به زندگیم



-بازم رفتی توحس


-نه؛ولی من ازت ممنونم خیلی هم ممنونم تو به زندگیم یه رنگ دادی؛توکسی بودی که بهم قدرت دادی که از حقم دفاع کنم توی کسی بودی که باعث شدی همش لبخند رو لبام باشه نه اشک رو گونه هام،



لبخندی زد گفت


-منم ازت ممنونم


-از من برای چی


-توباعث شدی غرورمو بزارم کنار باعث شدی حرف دلمو راحت بزنم وحتی باعث شدی من حس دوست داشتن رو بفهمم


باگفتن حرف اخرش حس کردم.قلبم سریع تر میکوپه


یعنی از حرف اخرش منظورش من بودم یعنی اونم منو دوست داره



لبخندی روی لبم اومد منم همین حس رو نسبت بهش داشتم پس یعنی عشق من یه طرفه نیست



نمیدونم اسم حسی رو که نسبت بهش دارم میشه گذاست عشق یانه



ولی حسم نسبت بهش بهتر شده،بابت بودنش توی زندگیم خداروشکر میکنه


(دانای کل)
ولی شادی نمیدونست که این تازه اغاز ماجریس که بخاطرش به زمین زمان لعنت میفرسته......


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت121 -فرهاد پسر سختیه از این جور حرفا ناراحت نمیشه،خیلی کم پیش میاد چیزی ناراحتش کن باصدای خدمتکارشون که گفت شام اماده اس از جامون بلند شدینو به طرف میز غذا رفتیم مشغول خوردن غذا شدیم شب خوبی بود،ولی دلم به حال فرهاد میسوزه حس میکنم اونم مثله …
#پارت121

امروز قراربود باشاهین فرهاد وخواهرش بریم شهربازی خیلی خوشحال بودم



اماده شدم نگاهی توی ایینه به خودم کردم تیپم خدب بود کلیدمو برداشتمو به سمت در خروجی رفتم.....


همینکا از پارکینگ اومدم بیرون ماشین فرهاد اومد جلوی در لبخندی زدمو سوار ماشین شدم

-سلام

همه با لبخند جواب سلامو دادن بغل دوتا خواهر فرهاد نشستم فرهاد هم در حال رانندگی بود شاهین هم بغل دستش


از توی ایینه بغل قیافه شاهین معلوم بوددستش زیر چونه اش بود به جلو خیر شده بود


بیشتر از نیم به قیافش خیره شده بودم قیافش برام هردقیقه جذاب تر میشد


متوجه نگاهم شد چشمکی بهم زد منم لبخندی بهش زدم مشغول حرف زدن باخواهرای فرهاد شدم
.....

بالاخره به شهر بازی رسیدیم همه از ماشین پیاده شدیم

-خب الان چی سوارشیم

-تونل وحشت؛تونل وحشت هایاینجا عالی ان


-اوکی پس شاهین تو برو بلیط بخر


-باشه


چند دقیقه بعد شاهین باچندتا بیلیط برگشت به همه نفری یه بیلیط داد


سوار قطار تونل وحشت شدیم من بغل شاهین نشستم

قطار شروع کرد به حرکت کردن اولش فقط صدای های ترسناک میومد بعد ادمک های ترسناک

یهو یه چیزی محکم.از پایین اومد روی شونم که دیدم یه عنکبوت بزرگه
نفهمیدم چیشد که شروع کردم به جیغ کشید داد زدن شاهین بغلم کرد گفت هیس اروم یه عنکبوت پلاستیکی که انقدر ترس نداره


تمام مدت توی بغل شاهین بودم بودن تو بغل شاهین حس خیلی خوبی بهم میاد همش دعا میکردم که هیج وقت این تونل تموم نشد

ولي تموم شد زود از بغلش درواومدم از قطار پیاده شدم

فرهاد اومد جلوم گفت

-توچرا انقدر جیغ میزدی


شاهین زودتر از خودم به حرف اومد گفت

-یه عنکبوت پلاستیکی افتاد روش حالا مگه جیغش تموم میشد


-همه شروع کردن به خندیدن


-خب موافقید الان بریم سورتمه


-اره بریم


اینبار فرهاد به سمت بلیط فروشی رفت


همه سوار سورتمه هاشدیم ترجیح دادم پیش شاهین بشینم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت120 رمان پارادوکس اخمام رفت تو هم. درحالیکه به سمت در میرفتم گفتم: _ ممنون. من تمایلی ندارم که بیام. _ من ازت خواهش نکردم یا پیشنهاد ندادم که بیای. دستور بود. همونجوری که به بقیه کارمندام دستور دادم. دیگه تو مرز انفجار بودم. نمیفهمیدم دلیلش بابت انجام…
#پارت121
رمان پارادوکس

دلم یه جاییو میخواست که اروم بگیرم. یه جایی که کسی منو نشناسه و من بدون دغدغه ابرو بتونم سبک شم. یهو یاد امامزاده علی افتادم. لبخند محوی رو لبم شکل گرفت. اونجا تنها جایی بود که هم اروم میگرفتم و هم کسی مزاحمم نمیشد. راهمو به سمتش کج کردم. گوشیمو از تو کیفم در اوردم و پیامکی به پروانه دادم مبنی بر اینکه دیر میام. از اون روزی که باهام دعوا کرده بود کمتر باهم حرف میزدیم و یه جورایی ناخوداگاه از هم دور شده بودیم. حرفاش دلمو شکونده بود. اونم انگار یه جورایی پشیمون بود اما فایده ای نداشت. تقرببا یه ساعت بعد رسیدم به امامزاده علی. تو یکی از روستاهای خارج شهر قرار داشت و دور و بر اطرافش کامل جنگل بود. وقتی پیاده شدم تو لحظه اول تنم از بادی که اومد لرزید اما چند دقیقه بعد برام عادی شد. به سمت در سبز امامزاده حرکت کردم. فضای اونجاارامش خاصی بهم میداد. همون قسمت ورودی امامزاده چادر سفید رنگیو برداشتم و سرم کردم.نگاهم که بقعه خورد بغض به گلوم چنگ انداخت. دلم خیلی گرفته بود. از همه چی. از زندگی از ادما. با پاهای لرزون جلو رفتم. وقتی رسیدم دستامو به ضریحش رسوندم و همونجوری سرجام سر خوردم و نشستم. سرمو چسبوندم بهش و بعد نفهمیدم چیشد که قطره های اشک رو گونم چکید. خداروشکر که خلوت بود. جز من فقط یه پیرزن سالخوره گوشه امامزاده با تسبیح تو دستاش ذکر میگفت. بی صدا اشک میریختم و گله میکردم. از همه چی. از خدا. از زندگی که داشتم. من رنگ پدر و مادرمو ندیدم. ارامش و حس نکردم. محبت نفهمیدم چیه. درسته که مامان فاطمه بود اما هیچکس نمیتوست جای پدر و مادر خود ادمو پر کنه.هق هقم بی صدا بود. دستامو محکم تر به اون میله های فلزی گره زدمو گفتم:
_هیچوقت پدرو مادر که نداشتم. تمام عمرمو کنار بچه هایی بزرگ شدم که وضعشون حتی از منم بدتر بود. مدرسه که رفتم دلم پر از غصه شد.

@kadbanoiranii
#پارت121


به قول اون ضرب المثل ایرانی (کبکش خروس می خونه) برای اینکه اجازه دادم به عنوان پارتنر کنارم جای بگیره.

تمام رقصنده ها و دختر هایی که برای لمس من و خزیدن در آغوشم به سمتم میان، با تشر و بد و بیراه ازم دور میکنه.

این حرکتش باب میلمه و اعتراضی نمی کنم.
اصلا خوشم نمیاد این زن های هرجایی رو به حریم تنم راه بدم.

آنا از روی میز گرد روبرومون دو گیلاس پایه بلند که محتوی مایع سرخ رنگ و نابیه، برمی‌داره و یکیشو به دست من میده و دیگری رو یک نفس بالا میره.

این چهارمین پیکشه و این واسم جالب نیست.

لبی به گیلاسم میزنم و مقداری ازش فرو میدم.

آنا خودشو بهم نزدیک میکنه و دستشو به سینه و گردن لختش میکشه.
خودشو کمی بالا میکشه و دم گوشم میگه :


_Let's go up baby, I'm so hot!
(بیا بریم بالا عزیزم، من خیلی گرممه!)


میدونستم نتیجه ی زیاده رویش همین خواهد بود.

سعی میکنم از خودم دورش کنم که مقاومت میکنه و با کرشمه و ناز بیشتر بهم می چسبه.

تن صدام رو کمی بالا میبرم تا بین صدای آهنگ، گم نشه و به گوشش برسه، با جدیت بهش اخطار میدم :


_Do not regret that I accepted your offer.
(پشیمونم نکن از اینکه پیشنهادت رو قبول کردم.)


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت121




آرش باشیطنت گفت:اوه اوه اوه اپس کادوی عروس خانوم اینهاحالا چی هس؟

آرزو خیلی سریع رو به سارا گفت:نگی چیه ها
و رو به اشکان ادامه داد:شما اگه عاشق باشی،

می فهمی زنت برات چی خریده.زود، تند، سریع بگوببینم کادوی عروس خانوم ماچیه!؟!!

اشکان خنده ای کرد و گفت: چه ربطی داره؟!مگه هرکی بدونه زنش چی براش خریده،عاشقه؟

- بعله که عاشقه! تفره نرو.زود، تند، سریع بگو توش چیه!؟

اشکان خندید و نگاهی به سارا انداخت و بعد به کادوش نگاه کرد.

دوباره به سارانگاه کرد و نگاهش روی صورت سارا ثابت موند.

چند لحظه ای تو فکر بود. بعد رو به آرزو گفت: ساعته

آرزو خندید و اشاره ای به کادوی سارا کرد و گفت: آقای باهوش کادوی به این بزرگی ساعته؟

اشکان خیلی مطمئن گفت: خودتون بازش کنین توش و ببینین.

آرش شروع کرد به باز کردن کادو یه جعبه تقریبا بزرگ بود به شکل قلب.

یه قلب صورتی خیلی ناز و خوشگل! آرش اشاره ای به جعبه کرد و رو به اشکان گفت: آخه دیوونه جعبه به این گندگی ساعته؟!

اشکان لبخندی زد و مطمئن تر از قبل گفت:حرف اضافه نزن. بازش کن.

آرش در جعبه رو باز کرد و همه ما با تعجب به ساعت اسپرت ck خیره شده بودیم!

اشکان لبخندش و پررنگ تر کرد و رو به آرزو و آرش گفت:دیدین گفتم ساعته!؟!

آرزو از تعجب دهنش باز مونده بود.

منم تعجب کرده بودم. آخه جعبه به اون بزرگی اصلا بهش نمی خورد که توش ساعت باشه!

آرش خیلی خونسرد گفت:ما رو اسکل کردی؟

!خب آخه مشنگ معلومه که زنت به تو میگه که میخواد چی بخره برات روز تولدت دیگه.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر