کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت119 مریم از جاش بلند شد گفت -خب من میرم پیش بچه ها فرهاد توهم بیا دست فرهاد رو گرفت بلندش کرد بردش تنها بودم حوصله ام سررفته بود که خانوم حسینی اومد خداروشکر کر کردم -پس چراتنها نشستی -همینجوری لبخندی بهم زد همینکه میخواست چیزی بگه با اومد…
#پارت120

بابای فرهاد پوزخندی زد گفت

-کی به این زن میده

-خودم

فرهاد تموم مدت سرش پایین بود،دی جی یه اهنگ فوق العاده شاد گذاشت که تموم دختر پسرها ریختن وسط منو شاهین فرهاد تنها دختر پسرهای بودیم که اون وسط نبودیم
.........

یه هفته ازمهمونی میگذره بابای علی منو ازباباخواستگاری کرده بود ولی باباهمون لحظه بهش جواب نه داده بود


شاهین باعث شده توی این چندمدت بهترین روزهای زندگیمو داشتم


نمیگم.عاشقش شده ام ولی بد وابسته اش شدم جوری که اگه یه روز خونه نباشه دلم براش تنگ میشه


........

امشب خونه ای فرهاد اینا شام دعوت بودیم همه مون حاضر بودیم توی سالن نشستیم


منتظربابا بودیم،نگاهم به شاهین افتاد لبخندی بهم زد منم متقابلا بهش لبخند زدم

-شادی فکرکنم از ایران برم حسابی دلم برات تنگ.میشه ها هردقیقه باید بهت زنگ بزنم



از این حرفش هم ناراحت شدم هم خوشحال


-مگه میخوای بری


-الان که نه ولی خوب بالاخره میرم که


-امیدوارم هیچ وقت نری


چشمکی بهم زد گفت


منم امیدوارم

زنگ ایفون اومد یعنی بابا اومده باشاهین از خونه اومده بیرون سوار ماشین بابا شدیم
.....


بعد از نیم ساعتی رسیدم از ماشین پیاده شدیم
به طرف خونه فرهاد راه افتادیم.....


فرهاد 3تا بردار بودن سه تا خواهر برعکس پدر مادرشون ادم های خیلی خونگرم خوبی بودن


همش درحال خندیدن بودیم


فرهاد همش پیش خواهرش بود اصلا پیش برادراش نمیرفت


خواهرش برگشت سمتم اشاره ای به فرهاد کردگفت


-شادی اینو میبینی، این حتی شبا پیش ما میخوابید کلا پیش ما سه تا بزرگ شده بچه که بود ما دستامون رو که لاک میزدیم یاارایش میکردیم خونه رو سرش میذاشت میگعت باید منوهم ارایش کنید


یعد از تموم شدن حرفش همه مون زدیم زیر خنده


-باسه ابجی خانوم باشه


ازجاش بلند شد رفت پیش شاهین


برگشتم سمتشون گفتم


ناراحت شد


-فرهاد، ن.بابا ماروزی صدبار از این حرفا بهم میزنین


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت119 رمان پارادوکس صاف تو جاش وایسادو صورتش به حالت اولش برگشت ولی من همچنان داشتم حرص میخوردم. صورتم از حرارت میسوخت. به سمت میزش رفت و یه لیوان اب ریخت و اومد سمتم. لیوانو به سمتم گرفت و گفت: _ بخورش. دستشو پس زدمو گفتم: _ با دستای تو کوفتم نمیخورم.…
#پارت120
رمان پارادوکس

اخمام رفت تو هم. درحالیکه به سمت در میرفتم گفتم:
_ ممنون. من تمایلی ندارم که بیام.
_ من ازت خواهش نکردم یا پیشنهاد ندادم که بیای. دستور بود. همونجوری که به بقیه کارمندام دستور دادم.
دیگه تو مرز انفجار بودم. نمیفهمیدم دلیلش بابت انجام اینکاراش چیه. من هرچی سعی میکردم ازش دور شم اون هی خودشو به من میچسبوند.
_ آقای شایگان. من الان شرایط مسافرت رو ندارم.
_ ما برای تفریح نمیریم.
_ چه تفریحی چه کاری. من الان شرایطتشو ندارم.
دستشو به چونش گرفت و گفت:
_ خوب تا یه ماه اینده شرایط سفرتو جور کن..
حرفی برای گفتن نداشتم. وقتی انقدر نفهم بود که نمیفهمید شرایط کاری و نداشتن یعنی چی دیگه چی میتونستم بگم. راهمو سمت در کج کردم و قبل خارج شدن فقط یک کلمه گفتم:
_ باشه
و بدون حرف دیگه ای خارج شدم. عصبی بودم. هرکاری میکردم که خودمو کنترل کنم نمیتونستم. یه جوری برخورد میکرد که انگار نه انگار اون کسی بود که تجاوز کرده. گاهی شک میکردم که نکنه اشتباه کرده باشم. اما مگه میشد؟ پوف. همه ی اینا به کنار. من کجا و ترکیه کجا؟اونم با این موجود چندش. انقدر ناراحت و عصبی بودم که نتونستم حتی ازش بپرسم برای چی من باید برم و کار من اونجا چیه.سوار ماشین شدمو حرکت کردم. دلم گرفته بود.تنهاییمو با تموم وجود حس میکردم . اینکه کسیو نداشتم که حتی باهاش حرف بزنم. نمیتونستم راجبش با پروانه یا مامان حرف بزنم چون قطعا عکس العملشون واضح بود.


@kadbanoiranii
#پارت120


اینکه آنا دیگه تماس نگرفت و به همون یک بار اکتفا کرد، تعجب بر انگیزه.

با شناختی که ازش داشتم توقعم این بود به محض ورود، از گردنم آویزون بشه و مجبور بشم برای دور کردنش از خشونت استفاده کنم.

با اخم از بین پارتنرهای درهم لولیده می‌گذرم و به راه پله میرسم.

کارت ویژه رو از جیب بغل کتم خارج میکنم و به یکی از اون غول پیکر های سیاه پوست نشون میدم.

سری تکون میده و با دست به طبقه ی بالا مشایعتم میکنه و میگه :

_here you are.
(بفرمایید...)

میخوام بالا برم که صدای آنا رو از سمت راستم می‌شنوم و می ایستم.


_I have been waiting here for a long time...hooman.
(خیلی وقته اینجا منتظرتم... هومان.)


تلفظ اسمم براش سخته و بیشتر شبیه به هومن بیانش میکنه.

برام خوشایند نیست اما اون یک فرد انگلیسی زبانه و طبیعیه که نتونه یک اسم ایرانی رو به درستی بگه.


جلو میاد و انگشت های کشیده اش رو بین انگشتان من چفت میکنه.

مخالفتی نمیکنم و باخودم همراهش میکنم.

با لبخندی عمیق و ذوق زده ای میگه :

_Accompany the most attractive man in New York, It feels very, very good...

(همراهی کردن جذاب ترین مرد نیویورک، خیلی خیلی حس خوبی داره...)


سرمو به سمتش متمایل میکنم و نیشخند کجی تحویلش میدم.


اگه زن ها از زبونشون برای اغفال و تصاحب توجه مردها استفاده نمی کردند، قطعا دنیا جای بهتری میشد.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت120




آرش با خنده گفت:دمت جیز خاله جون همون بهتر که دامادشدن اشکان آرزوت باشه نه عروس شدن شیدا..

نگاه شیطونی به من انداخت و ادامه داد: آخه این آرزو هیچ وقت محقق نمیشه

هنوز هیچ کس به اون درجه از کند ذهنی نرسیده که خودش و گرفتار یه دیو دوسر بکنه

.
و با دستش به من اشاره کرد.

دوباره صدای خنده جمع بلند شد. نه! اینجوری نمیشه... مثل اینکه این تنش می خاره باید جوابش و بدم تاحالش جا بیاد!!

رو کردم به آرش و با لبخند مصنوعی روی لبم گفتم: آرش جان، کاری نکن که قضیه

خواستگاری های مکرر و بی نتیجه ات و برای همه تعریف کنم

دوباره همه خندیدن. آرش رو کرد به جمع و گفت:نه خدایی،شما بگین،

این تقصیر منه که دختر آرزوهام یه چیزی فراتر از اوناییه که میرم خواستگاریشون؟!

آروین با خنده گفت:هموناییم که میری خواستگاریشون بهت جواب رد می دن،

وای به حال اون کسی که تازه از اونای دیگه فراترم باشه.

و دوباره صدای خنده فضار و پر کرد.

آرش سری تکون داد و باشیطنت رو به آروین گفت: آروین جون من و شما یه موقع با هم تنها میشیم دیگه!

آروینم چیزی نگفت وفقط خندید

.اشکان کت و شلوار مشکی خوش دوخت و از روی میز برداشت و رو به مامان و بابا

گفت:زحمت کشیدین.دست گلتون درد نکنه.(و با خنده ادامه داد:)

ولی به قول آرش معلومه که خیلی از دستم خسته شدین که میخواین زودتر ردم کنین برم

!
بابا خندید و گفت: من شک ندارم که تو اگرم بری خونه خودت بازم هر روز اینجایی!

دیگه رد کردن یا راد نکردنت هیچ فرقی نداره

.ماله بدبیخ ریش صاحابشه

با این حرفش هم خودش خندید و هم بقیه

. بعد آرش به سمت کادوی دیگه ای که کنار کادوی مامان اینا بود رفت و رو به جمع گفت

: این کادو خوشگله ماله کیه؟

سارا دستش و بلند کرد و گفت:ماله منه آرش!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر