کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت111 توی همین فکر خیال ها بودم که باصدای پیامک گوشیم از فکر شاهین اومدم بیرون به سمت گوشیم رفتم یه پیام از طرف شاهین بود شادی بابات بدجوراعصابش خوردها هی میگه چرا این شادی نمیاد باورکن خودش میاد دنبالت براش نوشتم به همین خیال باش میبینیم گوشی…
#پارت112

-نمیخوام زیاد جلو چشمتون باشم که اشتباهتون رو یاد اوری اورکنم


جفت دستاشوشو مشت کرد چشماشو بست چندتا نفس عمیق کشید


همین الان از اتاقت برو بیرون


منکه گف..


بافریاد گفت


بیرون


دیگه چیزی نگفتم اتاقم اومدم بیرون


به طرف جایی که شاهین نشسته بود رفتم درست روی مبل روبه روش نشستم



باصدای ارومی گفت

دیدی گفتم خودش میای میبرتت


اره ولی با داد


با داد بی داد فرق نمیکنه مهم اینه که اومد بردتت نتونست طاقت بیاره


با اومدن بابا به جمعمون دیگه حرفی نزدیم


عمو واسه فردا برنامه ریزی کردید


اره حمید تمام کارهارو انجام داده مهمونی ساعت6 شروع میشه


چه حس خوبیه برای ادم مهمونی بگیرن
تاحالا همچین حسی نداشتم


باحرف شاهین بابا ریز خندید


بابا برگشت سمت من گفت


برای فردا لباس داری


شاهین زودتراز اینکه من جواب بدم گفت


اره عمو امروز عصر رفتیم گرفتیم

شما لباس نمیگیرید


نه،


عمو میدونی یکی از ارزوهام چیه


چیه؟؟

این که شما رو توی تیشرت شلوار لی ببینیم،حیف شمانیس که این همه هیکل رو توی کت شلوارقایم میکنی


بابا نیم نگاهی به شاهین کرد

عمو مگه دوروغ میگم شما یه بار تیشرت شلوار لی بپوش ببین دخترا چه جوری برات میمیرن


شاهین


راستی کیا رودعوت کردید؟


حمید رو که میشناسی کل شهر رو دعوت میکنه


من فقط منتظرعلی ام


به اون بدبخت چیکار داری اخه


اون.بدبخته عمو؛پسره پرو یه زنگ نزد بگی خوش اومدی


شمادوتا ازبچگی مثل سگ گربه بودید



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت111 رمان پارادوکس گره ی اخمام باز نمیشد. یه جوری برخورد میکرد انگار بار اوله منو میبینه. پوزخندی زدم و گفتم: _ بودم. از امروز دیگه نیستم. تو سکوت نگام میکرد. چند لحظه بعد حرکت کرد سمت اتاقشو همونجورم بهم گفت: _ بفرمایید تو اتاقم حرف بزنیم. بعد کنار در…
#پارت112
رمان پارادوکس

_ من هرکیو هرجوری که دلم میخواد صدا میزنم. واضحه؟
  انگار قصد داشت رو اعصابم راه بره. درحالیکه سعی میکردم صدام بلند نشه گفتم:
_ من هرکسی نیستم. الانم عجله دارم.  باید برم.
دوباره از جام پاشدم که گفت:
_ شرایط فسخ قرارداد و خوندی اصلا؟
  برگشتم سمتشو کلافه گفتم:
_ اقای محترم. من وقت این بازیارو ندارم. حرفتونو کامل بزنید.
سرشو تو پوشه برد و گفت:
_ اینجا نوشته حقوق هر ماه شما معادل با سه میلیون تومنه. و اگه قبل از قرارداد یک ساله ای که باهم بستیم به هر دلیلی بخوای استعفا بدی، هر مقدار از ماه و که نیومدی سر کار به اندازه حقوقت باید خسارت بدی. طبق چیزی که من میبینم الان حتی یه هفته هم از اومدنت نگذشته، و یازده ماه و سه هفته از قرار دادمون مونده. اگه بخوای قراردادو فسخ کنی، خسارتی که باید پرداخت کنی معادل با حدود29 ملیون و هفصد هزار تومن..مبلغ خسارت اگه الان اماده همراهت هست من استعفا نامتو قبول کنم.
با چشمای گشاد شده زل زدم بهش. دهنم  باز میشد اما صدایی ازش در نمیومد. با تلاش زیاد بالاخره تونستم یه کلمه به زبون بیارم:
_ چی؟
اشاره ای به پوشه رو میز کردو گفت:
_ تو قراردادت اومده. مگه نخونده بودی؟
شوکه لب زدم:
_ این امکان نداره.
از رو صندلیش بلند شد و میز و دور زد.  کاغذای قرار دادو گرفت جلومو گفت:
_ بیا. نگاه کن.
با دستای لرزون کاغذو از دستش گرفتم. نگاهی به کاغذا انداختم. این امکان نداشت. من خط به خط قرار دادو خونده بودم.چطور ممکن بود که این بند و ندیده باشم؟ اصلا حقوق من هنوز مشخص نشده بود. عصبی کاغذارو پرت کردم سمتشو گفتم:
_ این قرار داد من نیست.

@kadbanoiranii
#پارت112


کش موی فسفری رنگی که که به مُچ دستش انداخته ، در میاره و موهاشو دودستی بالای سرش جمع میکنه و کش رو سه دور، دورش می پیچه.


درست مثل یه کلم بروکلی شده....!


از تشبیهاتم خوشم میاد و اقرار میکنم که این دختر با اینکه چهره ای معمولی داره اما به شدت نمکینه و طی همین دوسه ساعت اینو اثبات کرده.....


پاهاشو بالا میاره و چهار زانو روی صندلی میشینه و میگه :


_من 25 سالمه....
زاده ی همین شهرم.... نیویورک....
میدونم برات سواله که من چطور کاملا به فارسی مسلطم!
دورگه ام، مادرم ایرانی بود و از بچگی من با دو زبون فارسی و انگلیسی بزرگ شدم...
سال اول دبیرستان ترک تحصیل کردم.......شرایطی پیش اومد که نتونستم ادامه بدم ،حالا با خودت فکر نکنی خنگول بودم...


و بلند میخنده......

عاقل اندر سفیه نگاهش میکنم...واقعا انقد خنده داشت؟!



_دنبال کار میگشتم که آگهی یه پرستار تمام وقتو دیدم .... منم که بی کسو کار، باخودم گفتم این برام بهترین کاره.... نمیدونی چه تحقیقات گسترده ای راجبم انجام دادن تا استخدامم کنن ...


باز میخنده و من درگیر کلمه ای که به خودش نسبت داد، می مونم...

بی کس و کار...؟!


_تازه یکی از ملزومات استخدام شدن ، تسلط به زبان پرشین (Persian)بود، تو انگلیسی بلد نیستی، درسته؟ ....



میدونه جوابی قرار نیست بگیره پس دیگه چیزی نمیگه و شیرکاکائوشو سر میکشه......


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت112



من و تو آغوشش کشید و زیر گوشم گفت:نمی دونم چرا یهویی دلم برات تنگ شد.

خندیدم و گفتم:منم نمی دونم چرا همین جوری یهویی دوستت دارم!

و روی انگشتای پام ایستادم و گونه اش و بوسیدم

.اونم خم شدو پیشونیم و بوسید.

من و از آغوشش بیرون کشید و همون طور که به کیک نگاه می کرد، روبه سارا گفت:به به به

!ببین خانوم ماچه کرده!!!خیلی چاکریم

به خداحاج خانوم.

سارا خندید و گفت:مام مخلصیم حاج آقا!

اشکان لبخندی زد و در حالیکه به کیک و جینگیل بینگیلا و بادکنکای توی هال اشاره می
کرد، گفت:

دستت درد نکنه!نمی خواستم انقدر خودت و به زحمت بندازی!

سارا لبخندی زد و مهربون گفت:زحمت چیه؟

!مگه آقای ما سالی چندبار تولدشه؟!

اشکان لبخندی زد و چیزی نگفت. آرش که کنار آروین و با فاصله از ما وایساده بود، با خنده گفت:
چقد حرف می زنید شماها؟!!سه بابا!! اون کیک و بیارین که دل من بیشتر از این نمی تونه منتظر بمونه!

سارا کیکی و گذاشت روی میز عسلی.

اشکانم روی مبل، پشت کیک، نشست.

کم کم همه مهمونا دور میز عسلی جمع شدن و دوباره جوونا شروع کردن به خوندن "تولدت مبارک"

بعد از خوندن آهنگ آرزو که توی دستش یه دوربین فیلم برداری بود و داشت فیلم می گرفت،

گفت:اشکان زودتر اون شمعارو فوت کن که مردیم از بس صبر کردم!

اشکان لبخندی زد و خم شدتا شمعارو فوت کنه که صدای آرتان متوقفش کرد:

- صبر کن!

بعد رفت و کنار اشکان، پشت مبل، ایستاد و رو به جمع گفت:هیچ به شمعای روی کیک دقت کردین؟!

و شروع کرد به شمردن شمعا تا رسید به بیست و هشتمین رو به اشکان و با خنده گفت:اشکان خره پیرشدی رفت

! ۲۸ سالت شده بابابزرگه؟

اشکان خندید و گفت:نه که تو خودت ۵ سالته؟!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر