کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.7K videos
95 files
42.9K links
Download Telegram
#پارت111

توی همین فکر خیال ها بودم که باصدای پیامک گوشیم از فکر شاهین اومدم بیرون


به سمت گوشیم رفتم یه پیام از طرف شاهین بود


شادی بابات بدجوراعصابش خوردها هی میگه چرا این شادی نمیاد
باورکن خودش میاد دنبالت


براش نوشتم به همین خیال باش


میبینیم


گوشی رو بغل دستم گذاشتم رفتم تو فکر یعنی من عاشق شاهین شدم


نه شاید این یه وابستگیه یاشایدم

چون تابه حال کسی باهام اینجوری رفتار نکرده بخاطر همین همچین حسی رودارم



باید سعی کنم کم برم پیشش

دوست ندارم یه عشق یه طرفه به وجود بیاد که اخرش هم شکست باشه



واسه فردا شب روز شماری میکنم مطمعنم خوش میگذره وکلی هم میخندم


دخترای فامیل چه تیپی که نزنن برای شاهین علی


حالا فرهاد هم بهشون اضافه میشه فقط خدا به دادشون برسه



به باصدای تقه ای در به خودم اومدم همین که از جام بلند شدم در اتاق باز شد قامت بابا تو چارچوب در نمایان شد


سلام

بادیدن جای سیلیش روی صورتم اخمش باز شد

براچی همش تواتاقی بیا تو سالن


نمیخوام زیاد جلوچشمتون باشم که هی اشتباهتون رو یاد اوری کنم



نمیدونم چطوری تونستم این حرف روبهش بزنم


اومد جلو هرقدمی که برمیداشت به سمتم من یه قدم به عقب برمیداشتم


چه ضرری زدی دوبار بزن ببینم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت110 رمان پارادوکس جلوی ساختمون شرکت که رسیدم ایستادم. دلم محکم به درو دیوار میکوبید. اما چاره ای نداشتم. حالا که تا اینجا اومده بودم باید بقیشم میرفتم. زیر لب بسم اللهی گفتم و وارد اسانسور شدم. تو دلم خدا خدا میکردم که با اون رو به رو نشم. کاش فقط…
#پارت111
رمان پارادوکس

گره ی اخمام باز نمیشد. یه جوری برخورد میکرد انگار بار اوله منو میبینه. پوزخندی زدم و گفتم:
_ بودم. از امروز دیگه نیستم.
تو سکوت نگام میکرد. چند لحظه بعد حرکت کرد سمت اتاقشو همونجورم بهم گفت:
_ بفرمایید تو اتاقم حرف بزنیم.
بعد کنار در اتاقش ایستاد و با دستش اشاره زد که وارد اتاقش شم. با تردید نگاهی به دور و اطرافم انداختم. خلوت بودن اینجا منو میترسوند. نمیدونم چی تو نگاهم دید که گفت:
_بقیه تو اتاق کنفرانس هستن. چند دقیقه دیگه میان. بفرمایید.
با تردید سمت اتاقش رفتم و وارد شدم. پشتم اومد و در و بست که گفتم:
_ در باز باشه.
بی توجه به حرف من سمت میزش رفت و نشست. اشاره ای به مبل کرد و گفت:
_ بشین.
نگاهم به در کشیده شد. دوباره صداش اومد:
_ لطفا بشین.
بخاطر لحن خودمونیش اخمامو کشیدم تو هم رو دور ترین مبل نشستم. کاغذ استعفامو در اوردمو رو میز روبه روم گذاشتم. همونجور اخمو گفتم:
_ به خواهرم گفتین برای استعفا باید خودم باشم.با اینکه نفهمیدم حضور من چه فایده ای اینجا داره ولی اومدم. الانم اگه کاری نمونده من برم.
اومدم از جام بلند شم که گفت:
_ صبر کن.
و بعد پوشه ای که رو به روش بود و باز کردو گفت:
_ من برگه استخدامتو خوندم. اینجا نو...
عصبی نزاشتم ادامه بده:
_ میشه لطف کنید با من انقدر خودمونی حرف نزنید؟
سرشو از تو پوشه بلند کرد و زل تو چشمام. انقدر نگاهش عمیق بود که سرمو چرخوندم سمت دیگه.

@kadbanoiranii
#پارت111


فضای سبز و با طراوت محوطه ی بیرون عمارت که از پنجره های سراسری مشخصه، چشم انداز آرامش بخشیه....


کاش میشد به تراس برم و این هوای آزادو وارد ریه هام کنم...


مجسمه ی بلاهت تا غروب به خونه نمیادو چی بهتر از این؟!


وقتی به این فکر میکنم که ما دوتا باهم دختر عمو و پسرعموایم، مو به تنم راست میشه..... ترجیح میدم با همچین فردی، هفت پشت غریبه باشم....


آتنا با دوتا ماگ میاد و یکی از اون ها رو به دست من میده و خودش روی صندلی تاپی گرد که چند متری با من فاصله داره می شینه.


شیرکاکائوی جذاب داخل ماگ بهم چشمک میزنه....

حجم زیادی ازش مینوشم و با التذاذ می بلعم .

از خوشمزه ترین خوردنی های دنیا ، کاکائو، شکلات و مشتقات اونه....

آتنا تاب رو تکون میده و میگه:

_خب.... اگه قرار باشه حرف نزنیم که من دلم می پوسه....
چند سالته؟


خودش رو به نادونی زده آیا؟!
یا فکر میکنه میتونه منو اینجوری به حرف بیاره؟!


موهاش مثل سیم تلفنه و قیافشو خیلی بانمک کرده....



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت111



ای خدا اینارو بکش من از دستشون راحت بشم من کوچولوام؟

!عمه ات کوچولوئه

خوبه همش ۴ سال ازم بزرگتره ها

فکردمیکنه خودش پیرهرات

- چهارساعته داری چی میگی به آرش؟!

با صدای سارا از افکارم بیرون اومدم و لبخندی زدم. خیلی آروم گفتم:هیچی!


سارا لبخندی زد و در حالی که به سمت یخچال می رفت، گفت:سربه سر آرش نذار

وقتی سر به سرش میذاری، خودت حرص میخوری اونم کلی از حرص خوردن تو عشق میکنه!

با حرص گفتم:غلط کرده پسره پرررو


سارا خندید و کیک و از توی یخچال بیرون آرود و روبه من گفت:بیخیاله آرش

ناسلامتی امشب تولده ها!

چرا الکی حرص می خوری؟ بیابا هم دیگه این شمعارو بچینیم بعدم بریم پیش بقیه کیک بخوریم.

لبخندی زدم و به سمت سارا رفتم و با کمک هم ۲۸ تا شمع روی کیک چیدیم بعد از اتمام کار،

سارا لبخندی زد و به شمعا نگاه کرد و گفت: چقد زود ۲۸ سالش شد!

با خنده گفتم:مگه تو چند وقته اشکان و می شناسی که میگی چقدر زود؟!همش دو ماهه دیگه!

سارا خندید و شیطون گفت:د نه د شوما که خبر نداری من و آقامون چند وقته هم دیگه رو میشناسیم!!!

با خنده گفتم:چندوقته؟!

- این و دیگه نمی تونم بهت بگم! و در حالیکه کیک و از روی میز برمیداشت،

ادامه داد: بزن بریم که همه منتظر کیکن!

سری تکون دادم و با هم از آشپزخونه خارج شدیم.

اشکان روی مبل نشسته بود و در داشت با یکی از رفیقاش صحبت می کرد.

تا من و دید از جاش بلند شد و به سمتم اومد. لبخندی بهم زد و گفت:

کجا رفتی تو یهو؟!

لبخندی زدم و گفتم: تو اشپزخونه بودم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر