کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.3K links
Download Telegram
#پارت101

تنها دلخوشیم اون موقع ها دیکته گفتنش بود اخر شب ها قبل از خوابم میگفت دفترتو بیار دیکته بهت بگم


در حقم پدری که کرده، اره کرده


بابا جلوی کل فامیلش وایساد گفت

شادی دختر منه نه شما خودم میدونم چه جوری بهش رسیدگی کنم


دستمو گرفت از خونه مامانش رفت بیرون،وقتی سوار ماشینش شدم برگشت سمتمو گفت


خودت دوست داری بری پیش مامانم


نه همه پیش بابا مامانشون زندگی میکنن ؛ نه مادر بزرگشون


از این.به بعد حق نداری خونه کسی بری

چشم

باصدای شاهین از گذشته اومدم بیرون

چرا گریه میکنی


دستی به گونم زدم،راست میگفت گونه هام خیس بودن


بابا نترس هیشکی به بابات زن نمیده


اروم خندیدمُ گفتم


خیلی دلش هم بخواد زن بابام بشه


سوسکه باید قربون دست پای بلوری بچش بره


به بابای من میگی سوسک


من.. کی گفتم.. چراحرف میزاری دهنم


ضربه ای به بازوش زدمو گفتم

خیلی بدی


راستی فرهاد چی شد اشتی کرد


اره بابا میگفت جلوی بابات اینجوری رفتار کرده


من فکر کردم کت شلوار پوشیده جو گرفتشش


نه بابا


باصدای تقه در دیگه چیزی نگفتیم ...


فرهاد بود اومد بدون حرفی رفت پیش بابا گفت


یه پرونده روی میز بابا گذاشت گفت


اینا رو خانوم حسینی دادن گفتن بدم به شما


بابا پرونده رو از روی میز برداشت گفت


پرونده چی هست


گفتن حساب رسی سال های که گفته بودید


بابا ازحرف فرهاد تعجب کرد

مشغول بررسی پرونده شد


خنده ام گرفت از لج بابا ت ی یه ساعت پرونده رو تموم کرده بود


شاید شاهین راست میگفت این زن به درد بابا میخوره


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت100 رمان پارادوکس فشاری به دستام اورد و گفت: _من از تو خواهش کردم نه از شیرین. تو کارت عالیه. تو این مهمونی رقیبای ما زیادن. میخوام اینجوری تورو بهشون نشون بدم. با اینکه سختم بود اما لبخندی زدمو گفتم: _ باشه عزیزم. من میارم. _ خوب من برم. اقای شایگان…
#پارت101
رمان پارادوکس

_ راستش من زیاد بلد نیستم سخنرانی کنم. امادگی قبلی هم ندارم.الان هم فقط بخاطر خواهش خانوم وحیدی اینجا ایستادم. میخوام یه چیزی بگم. یه چیزی که فکر میکنم کافی باشه برای اینکه حرفام به یه سخنرانی خوب تبدیل بشه..
قلبم محکم خودشو به درو دیوار میکوبید.
من مطمئن بودم این صدارو یه جایی شنیدم.
دیگه چیزی نمونده بود که به سالن اصلی برسم. با همه ترسم میخواستم ببینم صاحب این صدایی که هول و وحشت به جونم انداخته کیه. دوباره صداش بلند شد:
_ اگه الان این شرکت تو این نقطه وایساده، اگه موفق شده، اگه الان هممون احساس شادی و خوشبختی میکنیم، بخاطر اینه که هممون از خیلی چیزا گذشتیم تا به اینجا برسه. همه کادر من از خوشی ها ، تفریح ها، خانواده هاشون برای موفقیت شرکتمون زدن.
پس این شادی الان حقشونه.

نفسم بالا نمیومد. این صدا همون صدایی بود که تو یه شب سرد تمام وجود منو به اتیش کشید. دیگه رسیده بودم به سالن. چشمم بهش خورد و همزمان حرفی زد که کل وجودم لرزید:
_ خوشبختی الان ما، بخاطر گذشتن از خوشی هامون بود.
بهش خیره موندمو نفهمیدم چیشد که کیک از دستم افتاد.

@kadbanoiranii
#پارت101

با حرص سرمو پایین ميندازم.

دلم نمیخواد این دخترو ببینم.....

دوست ندارم باور کنم که این دختر غریبه منم....


_هومان جان، اینم دخترمن نيلوفر خانم که قراره چند وقتی مهمونت باشه...


با صدای بابا سر بلند میکنم و در نگاه اول میز ناهارخوری ده نفره ی سلطنتی ای رو می بینم.

مردمک هامو حرکت میدم و به صدر میز میرسم که......

آقا هومان....!!

چقدر تغییر کرده.

حتی شبیه به عکسایی که ازش تو خونه ی عمو محمد بود نیست...

در پیچ و خم مغزم این فرد رو با اون پسری که ایران رو ترک کرد مقایسه میکنم...

من چه پَسرفتی داشتم و اون چه پیشرفتی... !!

غرور از تمام وجناتش می باره و چقدر بیزارم از این نگاه سربالا...

سری تکون میده و رو به بابا میگه :


_بفرمایید غذاتونو میل کنید.

و حتی منو آدم حساب نمیکنه و تکه ای مرغ به چنگالش میزنه و به دهان میزاره...



بی ادب...!!

این همه تعریف که از شخصیت و آقا بودنش شنیده بودم همه مزخرفاتی بیش نبود.
این آقا حتی سلام کردن هم بلد نیست!


الیزابت صندلی های چیده شده دور میز بیضی شکل رو جابه جا میکنه و بابا ویلچر من رو جوری پشت میز قرار میده که دستم به ظرف و قاشق و چنگال برسه.

خودش هم صندلی کناری رو بیرون میکشه و می شینه.

کاسه ی کم عمقی که روبروی من قرار داره برمی‌داره و میخاد برام از سوپ سفید رنگ بریزه که هومان بدون اینکه چشمشو از بشقابش بگیره میگه :


_شما غذاتون رو بخورید، الیزابت کمکش میکنه...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت101




آرتان با یه دست گل رز سفید توی دستش وایساده بود

و مات و مبهوت به من نگاه می کرد

منم یه نگاهی بهش انداختم. شلوار جین مشکی پوشیده بود،

با یه بلوز مردونه قرمز که دکمه هاشو باز گذاشته بود و تی شرت سفیدی هم زیر اون پوشیده بود.

یه تیپ کاملا اسپرت؛ آفرین، خوشم اومد!

تیپش خیلی توپ بود

انقدر غرق آنالیزش شده بودم که اصلا یادم رفت دارم به کی اینجوری نگاه می کنم!

خودم و جمع و جور کردم و نگاهم و به چشماش دوختم که هنوزم خیره خیره به من نگاه می کردن...

لبخندی زدم و گفتم:سلام... خیلی خوش اومدی!

یه لحظه نفهمیدم چی شد که آرتان به سمتم اومد و من و تو آغوشش کشید!!!

انقدر این کارو بی هوا انجام داد که فرصت نکردم عکس العملی از خودم نشون بدم

. الانم برای نشون دادن عکس العمل دیر شده بود!

واسه همینم خیلی شیک و مجلسی و با رعایت شئونات اسلامی گذاشتم که بغلم کنه...

اما دستای من خشک شده بودن و هنوزم کنار بدنم بودن

.همینم از سرش زیاده بابا!!!

آرتان بعداز چند دقیقه که برای من چند سال گذشت،

من و از آغوشش بیرون کشید و به چشمام خیره شد.

لبخندی زد و مهربون گفت: دلم خیلی برات تنگ شده بود خانوم کوچولو!

از وقتی که یادم میاد به من می گفت خانوم کوچولو!!!

هرچقدرم بهش می گفتم که نگو کوچولو، من بدم میاد، تو گوشش فرو نمی رفت

و بیشتر اذیتم می کرد!

خب دوست نداشتم کسی بهم بگه کوچولو..

حالا انگار همش چندسال از من بزرگتره؟!۵ سال دیگه!

منم برای اینکه حرصش و دربیارم و تلافی کنم، بهش می گفتم بابابزرگ.

با فکر کردن به این چیزا ناخواسته اخمی روی پیشونیم نشست.

آرتان لبخند شیطونی زد و نوک بینیم و با انگشتاش گرفت و کشید

و روی گونه ام و بوسید.

.. این چه خودمونی شده بود!

بعد چشماش و به چشمام دوخت و با خنده گفت: خانوم کوچولو...خانوم کوچولو...خانوم کوچولو...

می خواست حرص من و دربیاره

بامشت به سینه اش کوبیدم و با حرص گفتم:من کوچولو نیستم!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر