کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت99 برگشتم سمت بابا صورتش از عصبانیت قرمز شده بود دستاش هم مشت کرده بود رفتم روی صندلی نشستم تا عصبانیتشو سرمن خالی نکنه دوباره روی صندلیش نشست داشت زیر لب یه چیزی میگفت میدونستم داره به خانوم حسینی فوش میده از جرئتش خوشم اومد شاید اولین بار…
#پارت100
من بردم
دیدی.. بابات توی دنیا فقط از این زن میترسه،ادم فکر میکنه بابات زیر دست اونه،نه اون زیر دست بابا
چه عجب بالاخره بابا از یه نفر حساب میبره
بله به این میگن زن، نظرت چیه بریم برا بابات بگیریمش
خودت خوب میدونی بابا هنوز عاشق مامانه به هیچ عنوان قبول نمیکنه
اگه قبول کرد چی
نمیکنههه
اقا اگه کرد چی
میبرمت رستوران هرچی دوست داری سفارش بدی با خرج من
ن.بابا
بله
باش، پس پولتو از الان جمع کن
نمیکنم .چون میدونم بابا هیچ وقت ازدواج نمیکنه
میبینیم
باش
تک خنده ای کردمو رومو برگرندونم
یعنی امکان داره بابا ازدواج کنه
به نظرم زن خوبی بود شاید میتونست بابا رو از این حالش دربیاره
چرا مثل دخترای دیگه ناراحت نمیشم از ازدواج بابا،
شاید رابطمون مثل دختر پدرای دیگه نباشه ولی دلم به بودنش گرمه
یاد 8 سالگی ام افتادم که مامان بزرگ میخواست منو ببره پیش خودش تا بااون زندگی کنم
عمو عمه هامم راضی بودن میگفتن بابا نمیتونه بهم رسیدگی کنه،
ولی با تموم بی مهریش نذاشت عقده ای چیزی توی دلم بمونه،
بدون.اینکه چیزی بهش بگم برام همه چی میخرد،
بااین که بیشتر اوقات سرکار بود ولی هر نیم ساعت به خونه زنگ میزد...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
من بردم
دیدی.. بابات توی دنیا فقط از این زن میترسه،ادم فکر میکنه بابات زیر دست اونه،نه اون زیر دست بابا
چه عجب بالاخره بابا از یه نفر حساب میبره
بله به این میگن زن، نظرت چیه بریم برا بابات بگیریمش
خودت خوب میدونی بابا هنوز عاشق مامانه به هیچ عنوان قبول نمیکنه
اگه قبول کرد چی
نمیکنههه
اقا اگه کرد چی
میبرمت رستوران هرچی دوست داری سفارش بدی با خرج من
ن.بابا
بله
باش، پس پولتو از الان جمع کن
نمیکنم .چون میدونم بابا هیچ وقت ازدواج نمیکنه
میبینیم
باش
تک خنده ای کردمو رومو برگرندونم
یعنی امکان داره بابا ازدواج کنه
به نظرم زن خوبی بود شاید میتونست بابا رو از این حالش دربیاره
چرا مثل دخترای دیگه ناراحت نمیشم از ازدواج بابا،
شاید رابطمون مثل دختر پدرای دیگه نباشه ولی دلم به بودنش گرمه
یاد 8 سالگی ام افتادم که مامان بزرگ میخواست منو ببره پیش خودش تا بااون زندگی کنم
عمو عمه هامم راضی بودن میگفتن بابا نمیتونه بهم رسیدگی کنه،
ولی با تموم بی مهریش نذاشت عقده ای چیزی توی دلم بمونه،
بدون.اینکه چیزی بهش بگم برام همه چی میخرد،
بااین که بیشتر اوقات سرکار بود ولی هر نیم ساعت به خونه زنگ میزد...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت99 رمان پارادوکس وارد سالن که شدم نگاهم به انبوه جمعیتی که اونجا بود ثابت موند.شرکتی که تو این دوروز هیچ رفت و امدی توش نداشت الان پر شده بود از مردها و زن هایی که با دیدنشون از چند فرسخی میفهمیدی جزو بی دردترین ادمای جامعه هستن. نمیدونم چقدر به اون…
#پارت100
رمان پارادوکس
فشاری به دستام اورد و گفت:
_من از تو خواهش کردم نه از شیرین. تو کارت عالیه. تو این مهمونی رقیبای ما زیادن. میخوام اینجوری تورو بهشون نشون بدم.
با اینکه سختم بود اما لبخندی زدمو گفتم:
_ باشه عزیزم. من میارم.
_ خوب من برم. اقای شایگان میخوان صحبت کنن. هروقت صدای دست زدن اومد توام با کیک بیا بیرون.
_ چشم
_ چشمات بی بلا. پس من رفتم..
بعد رفتنش کبریت و از کنار گاز برداشتم و مشغوع روشن کردن شمعا شدم. همزمان گوشم به حرفای تو سالن بود.صدای سحر میومد که از اقای شایگان خواست بره براشون از مناظره و اتفاقایی که افتاد صحبت کنه. همه سوت و جیغ بلند کشیدن و بعدش چند لحظه سکوت حاکم شد. شمعارو که کامل روشن کردم رو دستم گرفتم و سمت سالن. انگار کل اون جمعیت ساکت شده بودن که مدیرشون حرف بزنه.نزدیک سالن بودم. صدایی از پشت بلندگو بلند شد که سرجام خشکم زد:
_ سلام به همه ی همکاران و کادر مجرب این مجموعه. امیدوارم حال همگی خوب باشه. البته با این پیروزی و موفقیتی که بدست اوردیم مطمئنم که حالتون عالیه.
دوباره صدای دست بلند شد. چقدر این صدا برام اشنا بود. مطمئن بودم که یه جایی شنیده بودمش. صدایی که شنیدنش منو ازار میداد.
پاهای لرزونمو حرکت دادم و جلوتر رفتم. اون شخص هم ادامه داد:
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
فشاری به دستام اورد و گفت:
_من از تو خواهش کردم نه از شیرین. تو کارت عالیه. تو این مهمونی رقیبای ما زیادن. میخوام اینجوری تورو بهشون نشون بدم.
با اینکه سختم بود اما لبخندی زدمو گفتم:
_ باشه عزیزم. من میارم.
_ خوب من برم. اقای شایگان میخوان صحبت کنن. هروقت صدای دست زدن اومد توام با کیک بیا بیرون.
_ چشم
_ چشمات بی بلا. پس من رفتم..
بعد رفتنش کبریت و از کنار گاز برداشتم و مشغوع روشن کردن شمعا شدم. همزمان گوشم به حرفای تو سالن بود.صدای سحر میومد که از اقای شایگان خواست بره براشون از مناظره و اتفاقایی که افتاد صحبت کنه. همه سوت و جیغ بلند کشیدن و بعدش چند لحظه سکوت حاکم شد. شمعارو که کامل روشن کردم رو دستم گرفتم و سمت سالن. انگار کل اون جمعیت ساکت شده بودن که مدیرشون حرف بزنه.نزدیک سالن بودم. صدایی از پشت بلندگو بلند شد که سرجام خشکم زد:
_ سلام به همه ی همکاران و کادر مجرب این مجموعه. امیدوارم حال همگی خوب باشه. البته با این پیروزی و موفقیتی که بدست اوردیم مطمئنم که حالتون عالیه.
دوباره صدای دست بلند شد. چقدر این صدا برام اشنا بود. مطمئن بودم که یه جایی شنیده بودمش. صدایی که شنیدنش منو ازار میداد.
پاهای لرزونمو حرکت دادم و جلوتر رفتم. اون شخص هم ادامه داد:
@kadbanoiranii
#پارت100
چشمامو کامل باز میکنم.
دستمو تکیه گاه قرار میدم و نیم خیز میشم که بابا ویلچرو نزدیکتر میاره.....
زیر بغلم رو محکم میگیره و بلندم میکنه و با نفس نفس روی صندلی چرخدارم قرارم میده.
لعنت به این پاهای بی جون شده....
جای پامو تنظیم میکنه و کمرشو صاف میکنه و به طور نامحسوس نفس عمیقی میکشه که از چشمم دور نمیمونه.....
احساسی که از این ضعف بهم دست میده، خیلی بدتر از بده... افتضاحه....
حرکتم میده و باهم از اتاق بیرون میریم.
چهرهام در بی حالت ترین حالت ممکنه.
بابا به همون خانم میانسال که در درگاه آشپزخونه ی مجهز و اوپن ایستاده و دستاشو در هم گره زده، اشاره میکنه و میگه :
_این خانم اسمش الیزابته نيلو.
سرخدمتکار اینجا...
الیزابت جلوتر حرکت میکنه و مارو به سوی سالن غذا خوری راهنمایی میکنه.
چشمم به آیینه ی سراسری که برای تزئین و زیباتر شدن دکوراسیون به دیوار نصب شده میفته و در دل به خودم پوزخند میزنم.
نیلوفری که همیشه و در همه جا مرتب و شیک ظاهر میشد و برای خودش ارزش خاصی قائل بود هیچ شباهتی به این دختر رنگ پریده ی درون آیینه که موهاش شلخته و نا مرتب با کلیپس بالای سرش جمع شده و بلوز ساده ی مشکی رنگی به تن کرده
نداره...
این دختر حتی چهره اش، ناتوانی و روح مجروحش رو به نمایش گذاشته...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
چشمامو کامل باز میکنم.
دستمو تکیه گاه قرار میدم و نیم خیز میشم که بابا ویلچرو نزدیکتر میاره.....
زیر بغلم رو محکم میگیره و بلندم میکنه و با نفس نفس روی صندلی چرخدارم قرارم میده.
لعنت به این پاهای بی جون شده....
جای پامو تنظیم میکنه و کمرشو صاف میکنه و به طور نامحسوس نفس عمیقی میکشه که از چشمم دور نمیمونه.....
احساسی که از این ضعف بهم دست میده، خیلی بدتر از بده... افتضاحه....
حرکتم میده و باهم از اتاق بیرون میریم.
چهرهام در بی حالت ترین حالت ممکنه.
بابا به همون خانم میانسال که در درگاه آشپزخونه ی مجهز و اوپن ایستاده و دستاشو در هم گره زده، اشاره میکنه و میگه :
_این خانم اسمش الیزابته نيلو.
سرخدمتکار اینجا...
الیزابت جلوتر حرکت میکنه و مارو به سوی سالن غذا خوری راهنمایی میکنه.
چشمم به آیینه ی سراسری که برای تزئین و زیباتر شدن دکوراسیون به دیوار نصب شده میفته و در دل به خودم پوزخند میزنم.
نیلوفری که همیشه و در همه جا مرتب و شیک ظاهر میشد و برای خودش ارزش خاصی قائل بود هیچ شباهتی به این دختر رنگ پریده ی درون آیینه که موهاش شلخته و نا مرتب با کلیپس بالای سرش جمع شده و بلوز ساده ی مشکی رنگی به تن کرده
نداره...
این دختر حتی چهره اش، ناتوانی و روح مجروحش رو به نمایش گذاشته...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت100
منظورش از جینگیل بینگیل، ریسه ها و تزئینات تولد بود
.رو به آرزو گفتم:جینگیل بینگیلا تو
اتاق منن. زیر تختم.
آرزو سری تکون داد و به اتاق رفت تا جینگیل بینگیلا رو بیاره.
آرزو که رفت نگاهی به سارا انداختم.
این چه به خودش رسیده بود امشب!!!بایدم به خودش برسه ناسلامتی تولد شوور
اینه ها...
خیلی خوشگل شده بود.
یه پیراهن کوتاه مشکی پوشیده بود و از زیر اونم یه ساپورت مشکی
کلفت پاش کرده بود.
پیراهنش خیلی ناز بود
اون پیراهن مشکی با رنگ سفید پوستش تضاد داشت...
خیلی بهش میومد و استخون بندی ظریفش و به نمایش می ذاشت
وجذابش می کرد...البته سارا همین جوریشم خوشگل و جذاب
بود... چشمای قهوه ای و ابروهای خوش فرم، بینی کوچیک و قلمی، لب خوش ترکیب، موهای لخت
مشکی ویه هیکل درست و درمون و خوش فرم خوش به حال اشکان!!!
امشب اینجوری سارا رو ببینه دلش میخواد که خخخخخ صدای آیفن،
مانع ادامه هیز بازیای من شد
سارا لبخندی زد و شیطون گفت: آخی بمیرم که تیرت به سنگ خورد و
چشم چرونیات نصفه نیمه موند. پاشو برو درو باز کن ببینم!
و خودش به آشپزخونه رفت
.منم به سمت آیفن رفتم. یعنی کی می تونست باشه؟ بابا و مامان که باهم رفته بودن کادوی اشکان و بخرن و قرار بود ساعت
۴:۳۰ بیان. بقیه مهموناهم همون ۴:۳۰ میومدن پس این کی بود؟!
به آیفن که رسیدیم، با دیدن قیافه آرتان، یه لحظه شک کردم که درو باز کنم یانه!
اما بعد یه نفس عمیق کشیدم و دکمه رو فشار دادم.
خدا خدا می کردم که آرزو و سارا دست از کارشون بکشن و بیان تو هال چون دلم نمی خواست
من و آراتان باهم تنها باشیم. خوشم نمیومد هیز بازی در بیاره
صدای زنگ در ورودی من و به خودم آورد.
چند تا نفس عمیق کشیدم و تک سرفه ای کردم.
به سمت در رفتم و درو باز کردم...
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
منظورش از جینگیل بینگیل، ریسه ها و تزئینات تولد بود
.رو به آرزو گفتم:جینگیل بینگیلا تو
اتاق منن. زیر تختم.
آرزو سری تکون داد و به اتاق رفت تا جینگیل بینگیلا رو بیاره.
آرزو که رفت نگاهی به سارا انداختم.
این چه به خودش رسیده بود امشب!!!بایدم به خودش برسه ناسلامتی تولد شوور
اینه ها...
خیلی خوشگل شده بود.
یه پیراهن کوتاه مشکی پوشیده بود و از زیر اونم یه ساپورت مشکی
کلفت پاش کرده بود.
پیراهنش خیلی ناز بود
اون پیراهن مشکی با رنگ سفید پوستش تضاد داشت...
خیلی بهش میومد و استخون بندی ظریفش و به نمایش می ذاشت
وجذابش می کرد...البته سارا همین جوریشم خوشگل و جذاب
بود... چشمای قهوه ای و ابروهای خوش فرم، بینی کوچیک و قلمی، لب خوش ترکیب، موهای لخت
مشکی ویه هیکل درست و درمون و خوش فرم خوش به حال اشکان!!!
امشب اینجوری سارا رو ببینه دلش میخواد که خخخخخ صدای آیفن،
مانع ادامه هیز بازیای من شد
سارا لبخندی زد و شیطون گفت: آخی بمیرم که تیرت به سنگ خورد و
چشم چرونیات نصفه نیمه موند. پاشو برو درو باز کن ببینم!
و خودش به آشپزخونه رفت
.منم به سمت آیفن رفتم. یعنی کی می تونست باشه؟ بابا و مامان که باهم رفته بودن کادوی اشکان و بخرن و قرار بود ساعت
۴:۳۰ بیان. بقیه مهموناهم همون ۴:۳۰ میومدن پس این کی بود؟!
به آیفن که رسیدیم، با دیدن قیافه آرتان، یه لحظه شک کردم که درو باز کنم یانه!
اما بعد یه نفس عمیق کشیدم و دکمه رو فشار دادم.
خدا خدا می کردم که آرزو و سارا دست از کارشون بکشن و بیان تو هال چون دلم نمی خواست
من و آراتان باهم تنها باشیم. خوشم نمیومد هیز بازی در بیاره
صدای زنگ در ورودی من و به خودم آورد.
چند تا نفس عمیق کشیدم و تک سرفه ای کردم.
به سمت در رفتم و درو باز کردم...
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر