کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت83 وارد اشپزخونه شدم ..بعد از اینکه اشپزخونه رو جمع جور کردم اومدم بیرون همین که میخواستم به سمت اتاقم برم در اتاق بابا باز شد بابا با چشای پفی که معلومه تازه ازخواب بیدار شده همینکه منو دید خمیازه ای کشید گفت شاهین اومده نمی دونستم.چی بگم…
#پارت84

فرهادهم به اصرار من اومد اخه وضعیتمون خیلی بد اومد اگه پدر مادرش اینجوری میدیدنش حتما نگرانش میشدن من گفتم بیاد خونه هم لباساشو عوض کنه هم زخماشو راست ریس کنه بعد برو خونش


فرهاد گفت

من الان میرم که بیشتر از این مزاحمتون نباشم



همین که از میخواستاز بغل بابا رد شه
بابا گفت


کجا؛میخوای بااین وضعیت کجا بری خودت میدونی اگه اینجوری بری خونتون چی میشه،پس برو یه دوش بگیرلباساتم عوض کن بعد هرجا خواستی برو



زبون بابا تلخ بود بالاخره فرهاد هم غرور داشت باباغرورشو شکوند بد هم شکوند



نه اقا ممنون فکرکنم برم خیلی بهتره


به سمت درخروجی میرفت که شاهین گفت


فرهاد کجا بیا لباساتو عوض کن حداقل


ن.شاهین


خداحفظ همگی


رفتش....



بعداز رفتنش شاهین برگشت سمت بابا گفت



اخه عمو این چه کاریه،مگه چیکار کرده بدبخت که اینجوری باهاش رفتار میکنید




تا اون باشه پاشوتوخونه من نزاره،من از کسی که بدم.بیاد هرکاری که کنم نمیتونم کنارم بپذیرمش،توشرکت انقدر بهش کارمیدم که تو اتاق باهام نباشه،توقع داری توخونمم باهاش کناربیام،همون بهتر که رفت


بعد از تموم شدن حرفش یه راست به سمت اشپزخونه رفت


شاهین که معلوم شد حسابی عصبیه


بلند گفت


ولی هرچی که باشه شماحق نداری غرورشو جلوی همه بشکونید
اون بدبخت توی اداره پلیس گفت
خودش نشسته پشته موتور



انوخت شماجای تشکر اینجوری باهاش رفتار میکنید


اینجا خونه ای منه پس باهرکی هرجوری که دوست دارم میتونم رفتارکنم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت83 رمان پارادوکس پروانه مشغول جمع کردن ظرفا شد و  حاج اقا هم رفت بالا لباسشو عوض کنه. همونجوری که به پروانه  کمک میکردم بلند رو به مامان گفتم: _ نمیخوای بگی اینا کی بودن؟ من که اصلا نشناختمشون. گره ی  روسریشو شل کرد و گفت: _ میگم. _ خوب بگو. اشاره ای…
#پارت84
رمان پارادوکس

نفسشو پر صدا داد بیرون و گفت:
_ قبل اینکه از نزدیک ببینتت عکستو بهش نشون دادم. چند روز پیشم که اومدی پرورشگاه از دور دیدتت. بهم گفت خیلی دوست داره که تو ...
بازم مکث کرد. این من من کردنش عصبیم میکرد. کلافه گفتم:
_ بگو دیگه مامان.
زل زد تو چشمام و گفت :
_ تورو برای پسرش خواستگاری کرد.
یه لحظه به چیزی که شنیدم شک کردم. شوکه زل زدم به مامانو اروم زمزمه کردم:
_ چی؟
_ عزیز دلم. تورو برای پسرش خواسته.
انگار تازه هضم کردم که چی میگه. اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:
_ اونوقت شماهم اجازه دادی پسرشو برداره بیاد اینجا منو مثل عروسک پشت ویترین ببینه و پسند کنه؟
درحالیکه سعی میکرد منو اروم کنه گفت:
_ مامان جان مگه چه عیبی داره. به هر حال باید همو ببینین که اشنا بشید یانه؟ اگه خوشتون نیومد که اجباری نیست.
اعصابم به شدت تحریک شده بود. مامان یه جوری حرف میزد که انگار از هیچی خبر نداشت. درحالیکه تمام تلاشمو میکردم که صدام بلند نشه گفتم:
_ سه سال گذشت درست اما مگه شرایط من عوض شده؟
یه لحظه سکوت کل سالنو پر کرد. مامان و پروانه زل زده بودن بهم. پوزخندی زدم و ادامه دادم:
_ سه سال گذشت ولی مگه فراموش میشه چه اتفاقی افتاده؟
مامان اروم لب زد:
_آمین
دستمو به معنای سکوت اوردم بالا:
_ این خانومی که از روی یه عکس عروس انتخاب میکنه براش باکره بودن یا نبودن عروسش مهم نیست؟ اصلا میدونه من دختر نیستم؟ میدونه قربانیه هوس یکی از جنس پسرش شدم حالا با یه درصد عوضی تر بودن؟

@kadbanoiranii
#پارت84


چند تقه به در نیمه باز میخوره و متقعابش ایلیا با گفتن بااجازه وارد میشه.

گوشیمو که این مدت فقط برای گوش دادن موزیک ازش استفاده میکنم، کنار میزارم و نگاهمو به ملحفه ی نازک روی پاهام میدوزم.


نزدیک شدنش رو حس میکنم.
وقتی روی تخت میشینه و دستمو میگیره سرمو بالا میارم و نگاهش میکنم.


لبخند میزنه و میگه :


_خیلی سعی کردم که کارهای شرکتو راست و ریس کنم و باهاتون بیام اما نشد...
یک پروژه ی تبلیغاتی سنگین داریم که بچه ها بدون من نمی تونن روش کار کنن،
ببخشید که نمیتونم همراهیت کنم.


خنده کوتاهش کلی معنا داره :


_هرچند فکر نمی‌کنم دیگه بود و نبود من برات فرق داشته باشه آبجی کوچولو.!


هرچقدر سعی کنم برای سنگ بودن باز هم اون نیلوی مهربون با شنیدن گله و ناراحتی که در صدای ایلیا هست، سعی به خودنمایی میکنه که بهش این اجازه رو نمیدم و صداشو خفه میکنم.


_اشکال نداره همه ی اینا درست میشه.
حالت که خوب بشه بر میگردی و دوباره میشیم همون خواهر و برادری که وقتی باهم دست به یکی می کردیم، دنیا رو میتونستیم به هم بریزیم...


باز خنده ای که میخاد پشتش پنهان بشه.

انگشت کوچیکشو بالا میاره و میگه :


_قول بده نيلو
قول بده که زود برمیگردی و
همون نيلوفر دو سه ماه پیشو برمی گردونی.!


وقتی عکس العملی جز خیرگی از من نمی بینه، دستشو مشت میکنه و پایین میاره...



*********

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت84



- کدوم کلاس؟!

- کلاسی که کنار دفتر معاونته

- مطمئنی؟!

- آره... حالا تو آمار این دختره رو میخوای چیکار ؟؟

کوله ام و روی دوشم انداختم و در حالیکه به سمت در می رفتم گفتم:بعدا بهت می گم؟

و به سرعت از کلاس خارج شدم.

پله هارو دوتایکی کردم و به طبقه سوم رسیدم و خودم و به کلاسی که آرزو گفته
بود،

رسوندم. درش بسته بود.

یه چند دقیقه ای که گذشت، در بازشد و براتی اومد بیرون

و ۸-۷ تاهم شاگرد ترم اولی دیوونه دور و برش


من نمی دونم چرا این ترم یکیا انقدر به جمع شدن دور استادا علاقه دارن؟!

وارد کلاس شدم و از دختری که مشغول جمع کردن وسایلش بود، پرسیدم:ببخشید، مونا غفاری

اینجاست؟!

دختره نگاهی بهم کرد و به گوشه ای از کلاس اشاره کرد!

وا!!مگه لالی دختر؟ اخب اون زبونت و بچرخون بنال دیگه!!

به سمتی رفتم که دختره اشاره کرده بود. به یه دختر رسیدم،

با پوست سفید... چشمای درشت آبی.... موهای لخت قهوه ای که رگه های طلایی توش دیده می شد

...موهای چتری نازش، روی پیشونیش و پوشونده بودن...

خیلی بیبی فیس بود

بهش نمی خورد ۱۹ سالش باشه!! خیلی بامزه وناز بود!

مسعودم گاهی اوقات یه چیزی می خوره تو سرش سلیقه اش خوب میشه ها...

دختره که متوجه سنگینی نگاه من شده بود، نگاهی بهم کرد و گفت: ببخشید کاری داشتین؟!

لبخند مهربونی زدم و گفتم: مونا غفاری تویی؟!

- خودم هستم بفرمایید.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر