کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت45 بابا داشت باصدای بلند میخندید جوری که صورتش از خنده قرمزشده بود واز چشماش اشک داشت می اومد باورم نمیشد چال گونه اش هم قشنگ نمیان شده بود دقیقا من و بابام دو طرف صورتمون چال گونه داشتیم همینجوری محو خنده بابا شده بودم که وقتی منودید خنده از صورتش…
#پارت46
ولی اون روز کی میرسه خدا میدونه؛
ساعت 11بود ای خدا کی حال داره فردا بره مدرسه
ولی نه خیلی ام خوبه از دست شاهین راحت میشم،
گوشی رو روی ساعت6تنظیم کردم تا بیدار شم.
کتاب رمانو از توی کمد کتابام ورداشتم شروع کردم به خوندش ،
همش دعا میکردم که پسره و دختره بهم برسن خودمم زیاد به عشق اعتقاد ندارم عجیبه تمام دوستام عاشق شدن ولی من نشدم شاید هم هیچ وقت عاشق نشم
بنظرم عشق مثل قرآن مقدسه و هرکسی هم که عاشق میشه صدرصد جواب یکی از خوبی هاشه
تمام دوستام میگن تو چطور عاشق نشدی ؟
تو که پدرو مادرت لیلی مجنون بودن خودم هم به این فکر میکردم که چرا تا حالا عاشق نشدم!
شاید یه روزی عاشق بشم عاشق یه ادم پاک ،
دوست دارم مثل خودم باشه که تا حالا با جنس مخالف دوست نشده باشه
دوستام میگن همچنین ادمی پیدا نمیشه همه هم تا حالا با یه دختر رفیق بودن ولی من میگم هست!
حتما کسی هست که دوست داره عشق و دوست داشتن رافقط یک بار اونم با اونی که دوست داره تجربه کنه.
امیدوارم منم بتونم همچین عشقی رو تجربه کنم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
ولی اون روز کی میرسه خدا میدونه؛
ساعت 11بود ای خدا کی حال داره فردا بره مدرسه
ولی نه خیلی ام خوبه از دست شاهین راحت میشم،
گوشی رو روی ساعت6تنظیم کردم تا بیدار شم.
کتاب رمانو از توی کمد کتابام ورداشتم شروع کردم به خوندش ،
همش دعا میکردم که پسره و دختره بهم برسن خودمم زیاد به عشق اعتقاد ندارم عجیبه تمام دوستام عاشق شدن ولی من نشدم شاید هم هیچ وقت عاشق نشم
بنظرم عشق مثل قرآن مقدسه و هرکسی هم که عاشق میشه صدرصد جواب یکی از خوبی هاشه
تمام دوستام میگن تو چطور عاشق نشدی ؟
تو که پدرو مادرت لیلی مجنون بودن خودم هم به این فکر میکردم که چرا تا حالا عاشق نشدم!
شاید یه روزی عاشق بشم عاشق یه ادم پاک ،
دوست دارم مثل خودم باشه که تا حالا با جنس مخالف دوست نشده باشه
دوستام میگن همچنین ادمی پیدا نمیشه همه هم تا حالا با یه دختر رفیق بودن ولی من میگم هست!
حتما کسی هست که دوست داره عشق و دوست داشتن رافقط یک بار اونم با اونی که دوست داره تجربه کنه.
امیدوارم منم بتونم همچین عشقی رو تجربه کنم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت45 رمان پارادوکس سکوت کردم که اشاره ای به مبلای راحتی کردو گفت: _ بیا بشین . سرمو به نشونه باشه تکون دادمو رفتم سمت مبلا و اروم نشستم. میشا هم اول رفت طرف میزشو یه چند تا کاغذ از روش برداشت بعد اومد سمت من. _ خوب گلم. قرار بود بعد یه هفته که من…
#پارت46
رمان پارادوکس
از در اتاق میشا که زدم بیرون یهو با سکوت عجیبی روبه رو شدم. سرمو بلند کردم که دیدم تموم بچه های ارایشگاه یه طور خاصی بهم خیره شدن. حالتشون خیلی خنده دار بود درحالی که سعی میکردم جلوی خندمو بگیرم گفتم:
_ چرا اینجوری نگام میکنین؟
یهو همه باهم اما اروم پرسیدن:
_ چیشد؟
با خنده گفتم:
_ چی چیشد؟
سمیرا کلافه بهم گفت:
_ عه دختر چرا خنگ بازی درمیاری؟
میگیم میشا چی گفت بهت؟ موندگاری؟ نمیدونم چرا یهو شیطنتم اومد. قیافه ی غمیگنی به خودم گرفتم که لب و لوچه ی همشون اویزون شد. خیلی خودمو کنترل میکردم که نخندم. سمیرا با غم پرسید:
_ عذرتو خواست؟
با یه بغض الکی سرمو به نشونه اره تکون دادم. بعد اروم اروم به سمت در رفتم. معلوم بود که همشون خیلی ناراحتن. درو که باز کردم با یه خنده شیطانی برگشتم سمتشونو گفتم:
_ حالا که انقدرررر عاشقم شدین میمونم پیشتون دوسسسستااااان.
تا اینو گفتم پریدم بیرون وپشتش صدای صندلاشون که به در میخورد شنیده میشد. تک به تک فحش ارومی بهم دادن و منم با خنده از پله ها رفتم پایین. همین شیطنت هرچند کوچیک تا حدودی حالمو بهتر کرده بود.
ماشینو نیاورده بودم. کنار خیابون وایسادم که چند لحظه بعد صدای بوق تاکسی زرد رنگ توجهمی جلب کرد. نشستم تو ماشین و بعد گفتن مقصدم به راننده ساکت شدم. انقدر این مدت درگیر بودم که از همه چی غافل شدم. از مادرم . از جایی که توش بزرگ شدم. از بچه هایی که تا یکم ازت محبت ببین وابستت میشن. مامان فاطمه میگفت ارزو کوچولو خیلی بیتابیمو میکنه و من حتی وقت اینو نداشتم که یه سر به این بچه ی طفل معصوم بزنم.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
از در اتاق میشا که زدم بیرون یهو با سکوت عجیبی روبه رو شدم. سرمو بلند کردم که دیدم تموم بچه های ارایشگاه یه طور خاصی بهم خیره شدن. حالتشون خیلی خنده دار بود درحالی که سعی میکردم جلوی خندمو بگیرم گفتم:
_ چرا اینجوری نگام میکنین؟
یهو همه باهم اما اروم پرسیدن:
_ چیشد؟
با خنده گفتم:
_ چی چیشد؟
سمیرا کلافه بهم گفت:
_ عه دختر چرا خنگ بازی درمیاری؟
میگیم میشا چی گفت بهت؟ موندگاری؟ نمیدونم چرا یهو شیطنتم اومد. قیافه ی غمیگنی به خودم گرفتم که لب و لوچه ی همشون اویزون شد. خیلی خودمو کنترل میکردم که نخندم. سمیرا با غم پرسید:
_ عذرتو خواست؟
با یه بغض الکی سرمو به نشونه اره تکون دادم. بعد اروم اروم به سمت در رفتم. معلوم بود که همشون خیلی ناراحتن. درو که باز کردم با یه خنده شیطانی برگشتم سمتشونو گفتم:
_ حالا که انقدرررر عاشقم شدین میمونم پیشتون دوسسسستااااان.
تا اینو گفتم پریدم بیرون وپشتش صدای صندلاشون که به در میخورد شنیده میشد. تک به تک فحش ارومی بهم دادن و منم با خنده از پله ها رفتم پایین. همین شیطنت هرچند کوچیک تا حدودی حالمو بهتر کرده بود.
ماشینو نیاورده بودم. کنار خیابون وایسادم که چند لحظه بعد صدای بوق تاکسی زرد رنگ توجهمی جلب کرد. نشستم تو ماشین و بعد گفتن مقصدم به راننده ساکت شدم. انقدر این مدت درگیر بودم که از همه چی غافل شدم. از مادرم . از جایی که توش بزرگ شدم. از بچه هایی که تا یکم ازت محبت ببین وابستت میشن. مامان فاطمه میگفت ارزو کوچولو خیلی بیتابیمو میکنه و من حتی وقت اینو نداشتم که یه سر به این بچه ی طفل معصوم بزنم.
@kadbanoiranii
#پارت46
~نیلوفر~
پلکام سنگینه....
مغزم خالیه...
احساس پوچی دارم...
یا شایدم نه!
هیچ احساسی ندارم!
ذهنم مثل یک کاغذ سفیده...
اولین سوالی که روی کاغذ میاد اینه که
(من کی هستم؟)
هیچ جوابی ندارم...
یک صدا مثل نبض در گوشم میپیچه و یه صدای آرامش بخش دیگه که عجیب آشناست....
جمله ای رو مدام تکرار میکنه.
(چشماتو باز کن دختر مامان )...
گوشمو تیز میکنم تا بهتر بشنوم اما دیگه صدایی نیست...
تمام تنم درد میکنه.
نمیدونم چه مدته تو این وضعیتم...
از شدت درد دهان باز میکنم و اصوات نامفهومی از حنجره ام خارج میشه.
صداهایی از اطرافم بلند میشه:
(نيلوفر... اگه صدای منو میشنوی یه حرکتی از خودت نشون بده.
(چشم هاتو باز کن یا انگشت هاتو تکون بده...)
(نيلوفر....)
مخاطب این جملات منم...
اسم من نيلوفره؟!...
گشودن چشم هام دشوار ترین کار ممکنه.
دردی در قفسه ی سینم می پیچه.
صورتمو جمع میکنم.
پلک هامو کمی از هم فاصله میدم.
جز سفیدی رنگی نمی بینم.
انگار نوری مستقیم به چشمهام میتابه و باعث میشه بازهم پلکامو روی هم فشار بدم.
باز همون مرد :
(مردمک هاش واکنش نشون میدن... )
(نيلوفر خانم خواب بسه دختر خوب...)
من خوابم؟!
تا این حد خواب سنگینی دارم؟!
پس این دردهای وحشتناک چیه؟!
تمام زورمو میزنم و یک بار دیگه چشم باز میکنم.
همه جا تار و در هم، بر همه.
چند بار پلک میزنم تا تصویر واضح تری ببینم.
یک مرد با روپوش سفید!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
~نیلوفر~
پلکام سنگینه....
مغزم خالیه...
احساس پوچی دارم...
یا شایدم نه!
هیچ احساسی ندارم!
ذهنم مثل یک کاغذ سفیده...
اولین سوالی که روی کاغذ میاد اینه که
(من کی هستم؟)
هیچ جوابی ندارم...
یک صدا مثل نبض در گوشم میپیچه و یه صدای آرامش بخش دیگه که عجیب آشناست....
جمله ای رو مدام تکرار میکنه.
(چشماتو باز کن دختر مامان )...
گوشمو تیز میکنم تا بهتر بشنوم اما دیگه صدایی نیست...
تمام تنم درد میکنه.
نمیدونم چه مدته تو این وضعیتم...
از شدت درد دهان باز میکنم و اصوات نامفهومی از حنجره ام خارج میشه.
صداهایی از اطرافم بلند میشه:
(نيلوفر... اگه صدای منو میشنوی یه حرکتی از خودت نشون بده.
(چشم هاتو باز کن یا انگشت هاتو تکون بده...)
(نيلوفر....)
مخاطب این جملات منم...
اسم من نيلوفره؟!...
گشودن چشم هام دشوار ترین کار ممکنه.
دردی در قفسه ی سینم می پیچه.
صورتمو جمع میکنم.
پلک هامو کمی از هم فاصله میدم.
جز سفیدی رنگی نمی بینم.
انگار نوری مستقیم به چشمهام میتابه و باعث میشه بازهم پلکامو روی هم فشار بدم.
باز همون مرد :
(مردمک هاش واکنش نشون میدن... )
(نيلوفر خانم خواب بسه دختر خوب...)
من خوابم؟!
تا این حد خواب سنگینی دارم؟!
پس این دردهای وحشتناک چیه؟!
تمام زورمو میزنم و یک بار دیگه چشم باز میکنم.
همه جا تار و در هم، بر همه.
چند بار پلک میزنم تا تصویر واضح تری ببینم.
یک مرد با روپوش سفید!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت46
"دستشویی بهت خوش گذشت؟
تقصیر خودته...خودت گفتی بگرد تا بگردیم گردش خوبی بود
نه؟!"
داشتم از عصبانیت آتیش می گرفتم
. مسعود چطور به خودش اجازه داده که همچین کاری بامن بکنه؟
!مگه من چیکار کرده بودم؟ با این کارش حتما این واحد و افتادم....
آخه خدایی این انصافه؟! انصافه که من به خاطر ۴ تا لاستیک از درس و دانشگاهم عقب بمونم؟!
دلم می خواست مسعود اینجا بود تا میزدم دکوراسیونش و میاوردم پایین. پسره بیشعور احمق عوضی!!!
زیرلبی به مسعود فحش می دادم ولعنتش می کردم
. الان من چجوری پاشم برم سر کلاس؟!
صدای دختره من و از افکارم بیرون کشید
- این و همون یارو که درو قفل کرده نوشته نه؟!
برای تایید حرفش سری تکون دادم و با عجله از دستشویی خارج شدم.
همون طور که می دویدم، برای دختره دستی تکون دادم و گفتم: مرسی ازت لطف کردی
دختره هم برام دست تکون داد
همین جوری می دویدم و زیر لبی غرغر می کردم...
پسره ی پررو... چطور به خودش اجازه داد اینکارو بامن بکنه؟
نه... مثل اینکه اینجوری نمیشه!!باید یه حال اساسی ازش بگیرم!
آخه این بشر چرا انقدر پرروئه؟!
خدایا من و از دست این بکش راحتم کن...نه اصلا چرا من و بکشی؟اون و بکش که په جماعتی از دستش خلاص شن.
من باید برم...باید برم سر کلاس..
.به خاطر حال گیری از مسعود که شده باید برم احتی اگه حسینی بهم متلک بندازه.
انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم کی به در کلاس رسیدم!!
انقدر دویده بودم که نفس نفس میزدم.
به دیوار تکیه دادم و چندتا نفس عمیق کشیدم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
"دستشویی بهت خوش گذشت؟
تقصیر خودته...خودت گفتی بگرد تا بگردیم گردش خوبی بود
نه؟!"
داشتم از عصبانیت آتیش می گرفتم
. مسعود چطور به خودش اجازه داده که همچین کاری بامن بکنه؟
!مگه من چیکار کرده بودم؟ با این کارش حتما این واحد و افتادم....
آخه خدایی این انصافه؟! انصافه که من به خاطر ۴ تا لاستیک از درس و دانشگاهم عقب بمونم؟!
دلم می خواست مسعود اینجا بود تا میزدم دکوراسیونش و میاوردم پایین. پسره بیشعور احمق عوضی!!!
زیرلبی به مسعود فحش می دادم ولعنتش می کردم
. الان من چجوری پاشم برم سر کلاس؟!
صدای دختره من و از افکارم بیرون کشید
- این و همون یارو که درو قفل کرده نوشته نه؟!
برای تایید حرفش سری تکون دادم و با عجله از دستشویی خارج شدم.
همون طور که می دویدم، برای دختره دستی تکون دادم و گفتم: مرسی ازت لطف کردی
دختره هم برام دست تکون داد
همین جوری می دویدم و زیر لبی غرغر می کردم...
پسره ی پررو... چطور به خودش اجازه داد اینکارو بامن بکنه؟
نه... مثل اینکه اینجوری نمیشه!!باید یه حال اساسی ازش بگیرم!
آخه این بشر چرا انقدر پرروئه؟!
خدایا من و از دست این بکش راحتم کن...نه اصلا چرا من و بکشی؟اون و بکش که په جماعتی از دستش خلاص شن.
من باید برم...باید برم سر کلاس..
.به خاطر حال گیری از مسعود که شده باید برم احتی اگه حسینی بهم متلک بندازه.
انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم کی به در کلاس رسیدم!!
انقدر دویده بودم که نفس نفس میزدم.
به دیوار تکیه دادم و چندتا نفس عمیق کشیدم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر