#پارت42
نمیری از ترس!مگه عمو نگفت لباس به بدی
توی کمد هست
نچ عمو گفت توباید بهم بدی
پوفی کشیدمو به سمت کمدش رفتم یه دست لباس راحتی برداشتمو روی تخت گذاشتم
بفرمایید، حالا میتونم برم؟
اره برو
توی دلم بی ادبی نثارش کردمو در اتاقشو محکم بستم به سمت اتاق خودم رفتمو درو بستم خودمو روی تخت پرت کردم
هنوز نیومده اذیت کردناش شروع شده خدا خودش بهم رحم کنه
خوبه صبح تاظهر مدرسم یه نصف روز از دستش راحتم
بلندشدمو لباسامو عوض کردم موبایلمو از توکیفم دراوردم ببینم چه خبر ب22 تا میسکال20 تاپیامک داشتم
اولین پیامک ازطرف مهسابود که نوشته بود کجای توله چرانیومدی جات خالی امرو انقدر خوش گذشت
بعدیش از مهشید بود
سلام عزیزم.خوبی چرا نیومدی پس؟
لبخندی زدم
گوشی رو خاموش کردمو به طرف کشو کتاب هام رفتمو رمانمو ورد داشتم رفتم روی تخت دراز کشیدمو شروع کردم به خوندن
انقدر از عشق عاشقی توی رمانم توی رمان قشنگ تعریف کرده که دلم میخواست عاشق بشم
عاشق یه پسر جنتلمن باکلاس خوشتیپ
قد بلند چشمابرو مشکی و البته جدی
ولی وقت های تنهایی ام انقدر شیطون باشه که نگو
توی همین فکر خیال ها بودم که کم کم پلکام سنگین شد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
نمیری از ترس!مگه عمو نگفت لباس به بدی
توی کمد هست
نچ عمو گفت توباید بهم بدی
پوفی کشیدمو به سمت کمدش رفتم یه دست لباس راحتی برداشتمو روی تخت گذاشتم
بفرمایید، حالا میتونم برم؟
اره برو
توی دلم بی ادبی نثارش کردمو در اتاقشو محکم بستم به سمت اتاق خودم رفتمو درو بستم خودمو روی تخت پرت کردم
هنوز نیومده اذیت کردناش شروع شده خدا خودش بهم رحم کنه
خوبه صبح تاظهر مدرسم یه نصف روز از دستش راحتم
بلندشدمو لباسامو عوض کردم موبایلمو از توکیفم دراوردم ببینم چه خبر ب22 تا میسکال20 تاپیامک داشتم
اولین پیامک ازطرف مهسابود که نوشته بود کجای توله چرانیومدی جات خالی امرو انقدر خوش گذشت
بعدیش از مهشید بود
سلام عزیزم.خوبی چرا نیومدی پس؟
لبخندی زدم
گوشی رو خاموش کردمو به طرف کشو کتاب هام رفتمو رمانمو ورد داشتم رفتم روی تخت دراز کشیدمو شروع کردم به خوندن
انقدر از عشق عاشقی توی رمانم توی رمان قشنگ تعریف کرده که دلم میخواست عاشق بشم
عاشق یه پسر جنتلمن باکلاس خوشتیپ
قد بلند چشمابرو مشکی و البته جدی
ولی وقت های تنهایی ام انقدر شیطون باشه که نگو
توی همین فکر خیال ها بودم که کم کم پلکام سنگین شد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت41 رمان پارادوکس حدود ساعت8 صبح بود که رسیدم دم ارایشگاه. یکم هیجان و یکم استرس داشتم. نمیدونستم میتونم میشارو راضی نگهدارم یا نه. اما اینجا تنها شانسم برای ادامه دادن بود. حداقل تو این برهه ی زمانی تنها شانسم بود. بسم الهی گفتمو از پله ها رفتم بالا.…
#پارت42
رمان پارادوکس
درو که باز کردم چشمم به دختری با موهای قهوه ای روشن خورد. لبخندی بهم زد و گفت:
_ سلام.
از جلوی در کنار رفتم و گفتم:
_ سلام بفرمایید.
اومد تو و بعد سلام کردنش به میشا سمت یکی از صندلی ها رفتو لباسشو دراورد. همین جور به ترتیب بقیه هم اومدن و خیلی طول نکشید که ارایشگاه شلوغ شد. گیج دور خودم میچرخیدم که باصدای میشا برگشتم سمتش:
_ جانم؟
_ عزیزم چرا شروع نمیکنی؟
با استرس گفتم:
_نمیدونم از کجا شروع کنم.
_ الان بهت میگم... مریم..مریم کجایی؟
صدای یه دختر از اتاق کنارمون بلند شد:
_ جانم میشا.
_ بیا اینجا.
_ الان میام.
چند لحظه بعد دختر حدودا23 ساله ای اومد سمتمون. کنار میشا ایستاد و گفت:
_ کارم داشتی؟
میشا اشاره ای بهم کرد و گفت:
_ بهش راه و چاه کارو نشون بده. یه هفته قراره ازمایشی کار کنه تا کارشو ببینم. بعد اگه راضی بودم انشالا پیش خودمون کار کنه.
_ باشه حواسم هست.
دختره که اسمش مریم بود با لبخند نگاهی بهم کرد و گفت:
_ بیا بریم عزیزم.من بهت میگم چیکار کنی.
سرمو به نشونه ی باشه تکون دادمو دنبالش رفتم. ارایشگاه شلوغی بود. با یه روز موندن تو اونجا فهمیده بودم که به دلیل کار خوبشون مشتریای زیادی دارن. امیدوار بودم که بتونم اونجا موندگار شم.
*
ساعت 8 شب بود که با گفتن خسته نباشید از طرف میشا همه رفتن اماده شن تا برن خونه. به عنوان اولین روز کاریم زیاد کار کرده بودم و یکم خسته بودم اما اون ذوق و شوخی که برای این کار داشتم باعث میشد خستگی از یادم بره. لباسمو که پوشیدم سمت میشا رفتم تا ازش خدافظی کنم. با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_ با اینکه اولین روز کاریت بود اما خیلی بهتر از چیزی بودی که فکرشو میکردم. امیدوارم تا اخر هفته هم همینجور باشی و بتونم بیشتر بهت اعتماد کنم.
ته دلم قند آب کردن. با توجه به چیزی که گفت یعنی من تونسته بودم تا حدودی توجهشو جلب کنم و اگه یه مقدار تلاشمو بیشتر کنم قطعا اون از من رد نمیشد. زل زدم تو چشماشو با لحن کاملا مودبانه ای گفتم:
_ نظر لطفتونه. منم امیدوارم از پسش بربیام.
دستشو رو شونم گذاشت و گفت:
_ برمیای. خوب دیگه حالا برو خسته ای. فردا ساعت 9 اینجا باش عزیزم.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
درو که باز کردم چشمم به دختری با موهای قهوه ای روشن خورد. لبخندی بهم زد و گفت:
_ سلام.
از جلوی در کنار رفتم و گفتم:
_ سلام بفرمایید.
اومد تو و بعد سلام کردنش به میشا سمت یکی از صندلی ها رفتو لباسشو دراورد. همین جور به ترتیب بقیه هم اومدن و خیلی طول نکشید که ارایشگاه شلوغ شد. گیج دور خودم میچرخیدم که باصدای میشا برگشتم سمتش:
_ جانم؟
_ عزیزم چرا شروع نمیکنی؟
با استرس گفتم:
_نمیدونم از کجا شروع کنم.
_ الان بهت میگم... مریم..مریم کجایی؟
صدای یه دختر از اتاق کنارمون بلند شد:
_ جانم میشا.
_ بیا اینجا.
_ الان میام.
چند لحظه بعد دختر حدودا23 ساله ای اومد سمتمون. کنار میشا ایستاد و گفت:
_ کارم داشتی؟
میشا اشاره ای بهم کرد و گفت:
_ بهش راه و چاه کارو نشون بده. یه هفته قراره ازمایشی کار کنه تا کارشو ببینم. بعد اگه راضی بودم انشالا پیش خودمون کار کنه.
_ باشه حواسم هست.
دختره که اسمش مریم بود با لبخند نگاهی بهم کرد و گفت:
_ بیا بریم عزیزم.من بهت میگم چیکار کنی.
سرمو به نشونه ی باشه تکون دادمو دنبالش رفتم. ارایشگاه شلوغی بود. با یه روز موندن تو اونجا فهمیده بودم که به دلیل کار خوبشون مشتریای زیادی دارن. امیدوار بودم که بتونم اونجا موندگار شم.
*
ساعت 8 شب بود که با گفتن خسته نباشید از طرف میشا همه رفتن اماده شن تا برن خونه. به عنوان اولین روز کاریم زیاد کار کرده بودم و یکم خسته بودم اما اون ذوق و شوخی که برای این کار داشتم باعث میشد خستگی از یادم بره. لباسمو که پوشیدم سمت میشا رفتم تا ازش خدافظی کنم. با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_ با اینکه اولین روز کاریت بود اما خیلی بهتر از چیزی بودی که فکرشو میکردم. امیدوارم تا اخر هفته هم همینجور باشی و بتونم بیشتر بهت اعتماد کنم.
ته دلم قند آب کردن. با توجه به چیزی که گفت یعنی من تونسته بودم تا حدودی توجهشو جلب کنم و اگه یه مقدار تلاشمو بیشتر کنم قطعا اون از من رد نمیشد. زل زدم تو چشماشو با لحن کاملا مودبانه ای گفتم:
_ نظر لطفتونه. منم امیدوارم از پسش بربیام.
دستشو رو شونم گذاشت و گفت:
_ برمیای. خوب دیگه حالا برو خسته ای. فردا ساعت 9 اینجا باش عزیزم.
@kadbanoiranii
#پارت42
پرده ای که دور عمه کشیده شده رو کنار میزنم.
عمه صنم روی تخت خوابیده و مامان که روی صندلی همراه نشسته....
نگاهم میکنه :
_ایلیا خبری نشد؟
نزدیک عمه میرم و دستشو میبوسم، صورتش ملتهبه
چه خوب که خوابه و نگرانی از پا درش نمیاره. رو به مامان جواب میدم :.
_نه مامان هیچ خبری نشده. اومدم ببینم عمه بیدار شده یا نه.
_نه عزیزم بیدار بشه اینجا طاقت نمیاره باهم میایم پیش شما. خواب آوری که بهش تزریق کردن قوی بود.
برمیگردم و قبل از باز کردن در میگم :
_اگه خبری شد بهتون اطلاع میدم.
از اتاق خارج میشم. معدم از شدت گشنگی تیر میکشه. تصمیم می گیرم به محوطه برم تا بتونم نفس بکشم.
ملکول های الکل به سلول های بینیم چسبیده و مزید بر علت شده و حالت تهوع امونم رو بریده...
وارد حیاط که میشم ساشا رو می بینم که روی نیمکت نشسته و داره سیگار دود میکشه.
تعجب نمیکنم. بهش حق میدم بخاد خودشو تسکین بده....
خلوتشو به هم نمیزنم و راهمو به سمت دیگه کج میکنم....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
پرده ای که دور عمه کشیده شده رو کنار میزنم.
عمه صنم روی تخت خوابیده و مامان که روی صندلی همراه نشسته....
نگاهم میکنه :
_ایلیا خبری نشد؟
نزدیک عمه میرم و دستشو میبوسم، صورتش ملتهبه
چه خوب که خوابه و نگرانی از پا درش نمیاره. رو به مامان جواب میدم :.
_نه مامان هیچ خبری نشده. اومدم ببینم عمه بیدار شده یا نه.
_نه عزیزم بیدار بشه اینجا طاقت نمیاره باهم میایم پیش شما. خواب آوری که بهش تزریق کردن قوی بود.
برمیگردم و قبل از باز کردن در میگم :
_اگه خبری شد بهتون اطلاع میدم.
از اتاق خارج میشم. معدم از شدت گشنگی تیر میکشه. تصمیم می گیرم به محوطه برم تا بتونم نفس بکشم.
ملکول های الکل به سلول های بینیم چسبیده و مزید بر علت شده و حالت تهوع امونم رو بریده...
وارد حیاط که میشم ساشا رو می بینم که روی نیمکت نشسته و داره سیگار دود میکشه.
تعجب نمیکنم. بهش حق میدم بخاد خودشو تسکین بده....
خلوتشو به هم نمیزنم و راهمو به سمت دیگه کج میکنم....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت42
پرده ای که دور عمه کشیده شده رو کنار میزنم.
عمه صنم روی تخت خوابیده و مامان که روی صندلی همراه نشسته....
نگاهم میکنه :
_ایلیا خبری نشد؟
نزدیک عمه میرم و دستشو میبوسم، صورتش ملتهبه
چه خوب که خوابه و نگرانی از پا درش نمیاره. رو به مامان جواب میدم :.
_نه مامان هیچ خبری نشده. اومدم ببینم عمه بیدار شده یا نه.
_نه عزیزم بیدار بشه اینجا طاقت نمیاره باهم میایم پیش شما. خواب آوری که بهش تزریق کردن قوی بود.
برمیگردم و قبل از باز کردن در میگم :
_اگه خبری شد بهتون اطلاع میدم.
از اتاق خارج میشم. معدم از شدت گشنگی تیر میکشه. تصمیم می گیرم به محوطه برم تا بتونم نفس بکشم.
ملکول های الکل به سلول های بینیم چسبیده و مزید بر علت شده و حالت تهوع امونم رو بریده...
وارد حیاط که میشم ساشا رو می بینم که روی نیمکت نشسته و داره سیگار دود میکشه.
تعجب نمیکنم. بهش حق میدم بخاد خودشو تسکین بده....
خلوتشو به هم نمیزنم و راهمو به سمت دیگه کج میکنم....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
پرده ای که دور عمه کشیده شده رو کنار میزنم.
عمه صنم روی تخت خوابیده و مامان که روی صندلی همراه نشسته....
نگاهم میکنه :
_ایلیا خبری نشد؟
نزدیک عمه میرم و دستشو میبوسم، صورتش ملتهبه
چه خوب که خوابه و نگرانی از پا درش نمیاره. رو به مامان جواب میدم :.
_نه مامان هیچ خبری نشده. اومدم ببینم عمه بیدار شده یا نه.
_نه عزیزم بیدار بشه اینجا طاقت نمیاره باهم میایم پیش شما. خواب آوری که بهش تزریق کردن قوی بود.
برمیگردم و قبل از باز کردن در میگم :
_اگه خبری شد بهتون اطلاع میدم.
از اتاق خارج میشم. معدم از شدت گشنگی تیر میکشه. تصمیم می گیرم به محوطه برم تا بتونم نفس بکشم.
ملکول های الکل به سلول های بینیم چسبیده و مزید بر علت شده و حالت تهوع امونم رو بریده...
وارد حیاط که میشم ساشا رو می بینم که روی نیمکت نشسته و داره سیگار دود میکشه.
تعجب نمیکنم. بهش حق میدم بخاد خودشو تسکین بده....
خلوتشو به هم نمیزنم و راهمو به سمت دیگه کج میکنم....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت42
- پسرتو چقدر نادونی اومدی زیارت یا که چش چرونی؟!
ومن ادامه دادم:
قسم به اون زیارتی که رفتم
قسم به اون عبادتی که کردم
قسم به اون قفل و دخیل که بستم
بعده خدا من تو رو میپرستم
قسم به اون زیارتی که رفتم قسم به اون عبادتی که کردم
قسم به اون قفل و دخیلی که بستم
بعده خدا من تو رو میپرستم "آهنگ قدیمی ضایعی که نه اسم خوانندش و می دونم نه اسم خودش و"
در طول کنسرت زنده بنده،
اشکان هم باهرچی که دستش میومد اعم از قاشق، چنگال، بشقاب و... آهنگ می زد.منم
برای جو دادن به فضا،
بين مصراع ها هی می گفتم: دست دست! سارا هم با دستای کفیش دست می زد و مسخره بازی در میاورد.
خلاصه انقدر اون شب خندیدیم و چرت و پرت گفتیم که وقتی داشتیم می رفتیم بخوابیم دل درد
گرفته بودیم از خنده!
- آرزو من یه دقیقه برم بیرون برمی گردم.
- کدوم گوری می خوای بری؟
- دست به آب!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
- پسرتو چقدر نادونی اومدی زیارت یا که چش چرونی؟!
ومن ادامه دادم:
قسم به اون زیارتی که رفتم
قسم به اون عبادتی که کردم
قسم به اون قفل و دخیل که بستم
بعده خدا من تو رو میپرستم
قسم به اون زیارتی که رفتم قسم به اون عبادتی که کردم
قسم به اون قفل و دخیلی که بستم
بعده خدا من تو رو میپرستم "آهنگ قدیمی ضایعی که نه اسم خوانندش و می دونم نه اسم خودش و"
در طول کنسرت زنده بنده،
اشکان هم باهرچی که دستش میومد اعم از قاشق، چنگال، بشقاب و... آهنگ می زد.منم
برای جو دادن به فضا،
بين مصراع ها هی می گفتم: دست دست! سارا هم با دستای کفیش دست می زد و مسخره بازی در میاورد.
خلاصه انقدر اون شب خندیدیم و چرت و پرت گفتیم که وقتی داشتیم می رفتیم بخوابیم دل درد
گرفته بودیم از خنده!
- آرزو من یه دقیقه برم بیرون برمی گردم.
- کدوم گوری می خوای بری؟
- دست به آب!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر