کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت25 همین که خواستم برم بابا رو صداش کنم دیدم وارد اشپزخونه شد و روی صندلی نشست خواستم از اشپزخونه خارج شم که باصداش وایسادم -دفعه دیگه که میخوای بری. توی اتاقم در کُمدمم ببند لطفا بااین حرفش سری برگرشتم سمتش گفتم -من؟ من که تو اتاقتون نرفتم بااین…
#پارت26
باصدای زنگ.موبایلم به خودم اومدم دیدم ایسان

داره زنگ میزنه گوشی رو جواب دادمو گفتم

-سلام برعشق خودم

-سلام زهر مار کجایی تو

-من که همینجام تونیستی

-چی بگم هرچی بگم یه جوابی تو استینت داره

خندیدمو گفتم

-دیونه

راستی شادی از درس جدید جغرافی برام عکس بفرس. جلسه پیش نبودم

-بله خانوم یادمه رفته بودی خرید

-اوهوم چقدر خوش گذشت خداکنه دوباره برم

-نترس حتما اتفاق میفته

خب عشقم کاری نداری من برم که مامانم الان صدام میکنه

باشه عزیزم برو

مراقب خودت باش خداحفظ

توهم همینطور خداحفظ

گوشی رو قطع کردمو رو تخت پرتش کردم

نگاهی به ساعت کردم ساعت9 بود

تصمیم گرفتم رمان بخونم عاشق رمان خوندم مخصوصا وقتی خودمو جدی شخصیت دختره میزارم

به سمت کشو کتابام رفتمو رمان جدیدی که گرفته بودمو بذداشتم رو تخت دارز کشیدمو شروع کردم به خوندن رمان

درباره دختر پسری بود که یکیشون پولدار یکشون فقیر.....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت25 رمان پارادوکس نمیدونم چقدر تو اون حالت بودم که اروم شدم. دیگه گریه نمیکردم. خیره شدم به دیوار رو به رو. دلم میخواست با یکی حرف بزنم ولی جرعت نبش قبر کردن اتفاقای اون شب لعنتیو نداشتم. از فکر کردن بهش تنم میلرزید. چه برسه به اینکه بخوام دوباره مرورش…
#پارت26
رمان پارادوکس

سکوت کرد. وقتی سکوتش ادامه دار شد ناامید گفتم:
_ باشه فراموشش کن
خواستم قطع کنم که یهو گفت:
_ هرچند میدونم اگه خودت تعریف کنی بیشتر به خودت کمک میشه ولی حالا که خودت اینجوری میخوای باشه. شماره دکتر و برام بفرست تا باهاش صحبت کنم.
از جام بلند شدمو دنبال کارت دکتر میگشتم. نمیخواستم مامان پشیمون بشه. هرچی میگشتم پیدا نمیکردم که یهو با دیدن مانتوی پرت شدم تو گوشه اتاق یادم اومد تو جیب مانتومه. دویدم سمتشو کارتو داشتم. نفس زنون گفتم:
_ مامان پشت خطی؟
_ اره بگو
_ یادداشت کن. تلفن همراهشه 09...
_ باهاش تماس میگیرم.
_ ممنونم. من منتظر خبرتونم.
_ باشه دخترم. فعلا خداحافظ.
زیر لب اروم گفتم:
_ خدا حافظ
تلفن و که قطع کردم چند لحظه ثایت سر جام بودم. ایا درست بود که یکبار دیگه ابروم جلوی یه شخص دیگه بره؟ اخه مگه گناه من چی بود؟ چرا تو جامعه ما به من و دخترای امثال من به چشم بدی نگاه میکنن؟ مگه نمیفهمن که ما فقط یه قربانی هستیم؟ مگه کلمه ی تجاوز براشون ثابت شده نیست؟ پس چرا باید مثه دزدا و کسی که گناه بزرگی ازش سر زده خودمونو از چشم بقیه مخفی کنیم؟ چرا باید به جایی برسیم که دیگه نه تو محل کار ابرو برامون بمونه و نه تو جایی که زندگی میکنیم؟
اخه چرا؟ برای چی؟
این چرا ها خوره ی جونم شده بود و جوابی براشون نداشتم. حقیقت تلخ جامعه ی ما بود و من هیچ کاری جز سوختن و ساختن از دستم برنمیومد. اینجا دختری که بکارت نداشته باشه، فاحشه اس.. مهم نیست که چجوری ارزوهای دخترونش لگدمال شده.. مهم نیست که چقدر خرد شده.. هرجوری که بوده باشه، هرچقدرهم متجاوز گناهکار باشه، باز هم تو چشم مردم ما دختری که بهش تجاوز شده ، هرزه اس..
پوزخند تلخی زدم . ناخوداگاه یاد یه جمله افتادم:
_ دختر بودن تاوان


@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت25 ناباور به این روی ساشا خیره میشم که دوباره لبخند ب لب میشونه و دستی به موهای بیرون ریخته از شالم میکشه و با ملایمت حرفشو ادامه میده : _من خیلی روی تو حساسم گل من.. نمیخام با هیچ پسری رابطه ی صمیمی داشته باشی، تو فک کن حسودم. با قاطعیت تو چشماش…
#پارت26


گارسون برای گرفتن سفارش اومد و، من جوجه کباب سفارش دادم و ساشا کباب برگ.

حالم گرفته شده بود و دمغ شده بودم

ساشا برای عوض کردن جو میگه :

_دیدی عکسامون چه قشنگ شدن.


گوشیش رو به سمتم میگیره و عکس ها رو یکی یکی نشونم میده و با دیدن هرکدوم یه چیزی میگه :

_نگا کن اینجا چه ناز میخندی!

_این یکیو خیلی دوس دارم

_آخ آخ اینو ببین چه سرخ و سفید شدی وقتی انگشترو ميندازم دستت

.....

خوب تونست حواسمو پرت کنه و انقد حرف زد که خندم گرفته بود، نفس کم نمی‌آورد؟!

باهاش همراه شدم و منم راجب عکسها اظهار نظر کردم.

گفتیم و خندیدیم تا سفارش هامونو آوردن.

_به به ببین چه غذاییه با آدم حرف میزنه من که خیلی گشنمه تو چی؟

بوی غذا که به مشامم میرسه اشتهام باز میشه و میگم :

_آره امیدوارم طعمشم مث قیافش خوب باشه.

_عالیه زودتر شروع کن تا از دهن نیفتاده

مشغول خوردن میشیم و من مثل همیشه آهسته لقمه هامو میجوم.
.
بعد از تموم شدن غذا نگاهی به ساعت میندازه :

_ساعت 8 و نیمه، زود غذا خوردیم، پاشو بریم یکم بگردیم.


از رستوران خارج میشیم و به سمت ماشین میریم که صدای زنگ موبایلم به گوشم میخوره.
ساشا دستمو رها میکنه و می ایستیم تا گوشی رو از داخل کیفم در بیارم.

اسم ایلیا با اون قلب آبی رنگ کنارش که رنگ مورد علاقشه، روی صفحه به چشم میخوره.
ساشا سرکی میکشه که از کارش خوشم نمیاد اما خودمو به اون راه میزنم.
تماسو وصل میکنم و به سمت ماشین، میرم.

_سلام داداشم خوبی؟

ساشا پشت سرم میاد و ریموت ماشین رو میزنه.

_سلام آبجی خلم، خوبم من، تو چطوری؟ حال و احوال عروس خانم؟
روی صندلی جا میگیرم و با خنده میگم :

_ خوبم، اتفاقا ساشا هم کنارمه باهم اومدیم بیرون.

ساشا ماشین رو از پارک خارج میکنه.

_عه سلام برسون بهش عزیزم پس مزاحم خلوت دو کفتر عاشق نمیشم، مراقب خودتون باشید.

کفتر عاشق؟؟!!
اما من عاشق نبودم، نمیدونم چه احساسی داشتم ولی مطمئن بودم عشق نیست...

_مراحمی داداش گلم، توام مواظب خودت باش خیلیییی.

بعد از خداحافظی گوشی رو به داخل کیف بر میگردونم.

تا حالا نشده بود تماس منو ایلیا انقد کوتاه باشه! همیشه انقد چرت و پرت میگفتیم تا خسته بشیم و قطع کنیم.

رو به ساشا میکنم و میگم :

_سلام رسوند.

بی توجه میگه:

_با بام تهران موافقی؟

اونجا زیاد رفته بودم، آرامش خاصی داره مخصوصا شبها برای همین استقبال میکنم از این پیشنهاد.

دستگاه پخش رو روشن میکنه و صداشو اونقد کم میکنه که به زور شنیده میشه.

از پشت شیشه بیرون رو نگاه میکنم که صدام میزنه :

_نيلو

به سمتش بر میگردم و نگاهش میکنم :
_بله

_خیلی دوسِت دارم و هیچ وقت، هیچ چیز نمیتونه اینو تغییر بده، هر دقیقه میخام اینو بهت بگم.

از لطافت کلامش خوشم میاد و روی مهربونم خودش رو نشونش میده:

_بیا همه ی تلاشمون رو بکنیم از همین اول که یه رابطه ی قشنگ باهم بسازیم.

بازهم گرمای دستشو روی دستم حس میکنم :

_شک نکن... یه زندگی رویایی برات می‌سازم چون تو لایقش هستی.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت26




هنوز لقمه اول از گلوم پایین نرفته بود

که یه جفت کفش جلوی چشمام ظاهرشدن.وا؟؟!!این

کیه؟ همین جوری از پایین گرفتم رفتم بالا:
چه کفشای قشنگی..

.آه لالا ببین چه شلوار جین آبی پوشیده...

چه پاهای کشیده و بلندی....اوه چه لباس مردونه سیاه سفید قشنگی...

چه هیکل قشنگی... چه چهارشونه... اوه اوه چه لبی..چه دماغی... چه سه تیغیم کرده

خودش واچه چشمایی...

چرا چشماش انقدر قرمزن؟!

چرا انقدر عصبیه ؟!چرا اینجوری نگام میکنه؟!


حالا ۴ تا لاستیک بود بود دیگه

. یه ذره راه برو لاغرشی (نه که خیلیم چاقه؟!) خب چاق نباشه


برای سلامتیش خوبه.... چقدرم تونگران سلامتی اونی!!!!!

آخه من چرا انقدر خبیثم ؟!خخخخخخ


با صدایی که ارعصبانیت دورگه شده بود دادزد:

- دختره احمق چه غلطی کردی؟!

ایش... کوربودی مگه؟! کودن خنگ رفته ماشینش و دیده اومده به من میگه چه غلطی کردی خره ها!!خنگ سیریش.

آرزو که با دیدن عصبانیت مسعود کپ کرده بود،

باتته پته گفت: آقای ادیب...چی... چی شده؟!

مسعود در حالیکه با خشم به من زل زده بود، پوزخندی زد و گفت:نمی دونم. از دوستتون بپرسید.

آرزو نگاه پرسوالش و به من دوخت و با تکون دادن سرش ازم پرسید که باز دوباره چه گندی
زدم!

اما من به روی مبارک هم نیاوردم و خونسرد، زل زدم به درختا وسبزه های حیاط.

مسعود از سکوتم به شدت عصبی شده بود.

باصدایی که از عصبانیت دورگه شده بود

گفت: کوری؟من و به این گندگی نمی بینی؟

@kadbanoiranii