کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.81K subscribers
23K photos
28K videos
95 files
42.1K links
Download Telegram
#پارت۹۰۵

قرارمان بود... درست! اما حقیقتا انتظارش را نداشتم که درست در لحظه ای ک تک به تک سلول های تنم درگیر محمد است بیاید و سهم بغلش را بخواهد.


چشم ریز می کنم و با بینی چین افتاده در چشمان خندان محمد خیره می شوم و لب می زنم:


-بفرما... اینم اون کسی که می گفتی دل شیر می خواد. معرفی می کنم، دخترت رزا فرهمند!


سرش به عقب پرتاب می شود و از ته دل قهقهه می زند و من دلم روشن است!


به اینکه آغوشش به اندازه ی من و دخترم فراخ باشد، به قهقهه هایی که به جای حسرت و گریه قرار است ستون های خانه مان را به لرز در بیاورد.


من به این خانواده ی سه نفره و کوچک پشتم گرم بود! من به روزهای خوشی که قرار بود با آن ها زندگیشان کنم دلم روشن ترین بود!


***

-محمد چرا اینجوری می کنی آخه؟ مگه دنبالمون کردن؟ یه وقت مامانت اینا ناراحت می شن!


-نمیشن! اگه خانواده منن که من می گم ناراحت نمیشن! میشه انقدر استرس بیخودی به خودت وارد نکنی؟ فقط تا نیم ساعت دیگه خودتو و رزا آماده باشین من برم تا جایی و برمی گردم دنبالتون!


اتفاقی که در شرف وقوع بود را باور نمی کردم. به حدی شوکه بودم که نمی دانستم که چه واکنشی باید داشته باشم. من با محمد چشم بسته قدم در هر راه نامعلوم و ناشناخته ای می گذاشتم این که ورای همه ی رویاهایم بود که دیگر هیچ!


-محمد...


نامطئن نامش را خاندم اما با لبخندی کشیده... او مطمئن جوابم را داد با لبخندی کشیده تر:


-عمر محمد...؟


خم می شود و گونه ام را محکم می بوسد و بعد خیلی راحت می رود! آن چنان که ذره ای به تصمیمی که گرفته بود شک نداشت!


این ریلکس بودنش برای منی که سال ها این گونه راحت زیستن را فراموش کرده بودم دل نشین بود.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر