کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.82K subscribers
23K photos
28.2K videos
95 files
42.3K links
Download Telegram
#پارت۸۹۰

-ینی وختی بیادش به من ایفتیخال نمی کنه؟


-مگه می شه نکنه؟ تازه من براش تعریف می کنم که چقدر تو این چند روز قوی بودی و برای برگشتنش دعا کردی و اون وقت بیشترم بهت افتخار می کنه. حتی من مطمئنم صدای دعاتو شنیده. فقط می گم اگر بیاد ببینه رزا خانومش تو نبودش غصه خورده اونم ناراحت میشه. ما که نمی خوایم بابامحمدو ناراحت کنیم. هوم؟ می خوایم؟


پاهای لرزانش را رو به جلو برمی دارد و از درگاه در می گذرد.


-نوچ... نمی خوایم... ولی من خیلی دلم بلاش تنگ شده مامان!


انگار کسی سینه اش را شکافته و قلبش را در مشتش فشرده باشد، احساس درد و خفگی می کند!


-منم قربونت برم... منم دلم براش تنگ شده!


صدای بغض دار شهرزاد را یک ثانیه پیش از اینکه تصویرشان مقابلش پدیدار شود می شنود!


شهرزاد مقابل رزا زانو زده و دستانش را دور او پیچانده بود. سرش را در گردن دخترکشان فرو برده و چشم هایش را بسته بود اما حاضر بود قسم بخورد که پرده ای ضخیم از اشک چشمانش را پوشانده بود!


-منم دلم براتون تنگ شده بود نور چشمیام!


رزا تکان شدیدی می خورد و تن از تن شهرزاد جدا می کند. به سمت محمد می چرخد و چند لحظه ی کوتاه طول می کشد تا به خودش بیاید و با تمام سرعت به طرف محمد بدود!


-بابایی... اومدی!


دو قدم مانده را محمد به سمتش می دود و رزا نرسیده بود خودش را به سمتش پرت می کند و روی هوا رزا را در آغوش می کشد و سر در گردنش فرو می برد.


عطر تنش را می بوید و سر و صورتش را بوسه باران می کند.


-دورت بگرده بابا! اومدم همه چیزم... اومدم عمر بابا!


دور خوش می چرخد و او را به خود می فشارد.


-بابایی ملدم بلات تا بیای...


خدا نکنه همه کسم... من مردم برات!


رزا سفت گردن محمد را چسبیده بود و محمد چشم که باز می کند شهرزاد را همانطور زانو زده و مبهوت سرجای خود می بیند.

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر