کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.2K links
Download Telegram
#پارت۸۸۴


-اینو همین جا چالش می کنی و پرونده رو جور دیگه ای پیش می بری! اگه نمی تونی همین حالا برو تا من کسیو پیدا کنم که به جای حرف زدن، عمل کردن بلد باشه!


حیدری متاسف و پریشان دستش را در جیب شلوارش می برد و سری تکان می دهد. محمد کاملا برایش روشن کرد که حتی به قیمت باخت پرونده حاضر به استفاده از این موضوع نیست!


-امر امر شماست جناب فرهمند. همین الانشم دستمون پره. فقط می تونستیم خیلی قوی تر ظاهر شیم. اما هر طور که شما مایل باشین!


به طرف میز می رود و پرونده وبرگه های مربوط به پرونده را جمع آوری می کند و داخل کیفش فرو می برد. قامت راست می کند و دست به سمت حاجی می برد و می گوید:


-من تا اینجا به قولم عمل کردم. آقا زاده رو خلاص کردیم، از اینجا به بعدشم حل می کنم فقط کمی زمان می خوام و همکاری از شما. اگر امری نیست من فعلا مرخص شم از حضورتون!


حاجی بلند می شود و حیدری را بدرقه می کند. محمد روی صندلی می نشنید و سرش را در دستش می گیرد.


شقیقه هایش تیر می کشیدند و احساس می کرد چیزی به منفجر شدنش نمانده است. حاجی جلو می رود و دست روی شانه هایش می گذارد.


-درستش می کنیم بلند شو برو خونه منتظرن! نمی دونن که امروز قرار بود آزاد شی. شهرزاد و رزا خونه خودت منتظرن. شهرزاد حاضر نشد نه خونه ی ما بمونه نه خونه مادرش. گفت محمد بیاد می دونه من تو خونه خودمون منتظرشم. برو دلش قرار بگیره شب بیاید طرف ما منم حاج خانومو از نگرانی در میارم تا بیاین.


بغض در گلویش نشسته بود. محمد سر بالا می برد و نیم نگاهی به پدرش می کند. رو به پنجره ایستاده بود و نیم رخش در دیدش بود.


شکسته تر از هر زمان دیگری به نظر می رسید. فروغ چشمانش کم شده و کمرش خمیده بود. از نا افتاده و خسته جلوه می کرد. دیگر اثری از آن مردی که تماما صلابت و غرور بود پیدا نبود!

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر