#پارت۸۸۰
چطور می شد که یادم نباشد؟ هنوز جای زخمش گوشه ای از روحم مانده بود. سکوت می کنم و به تکان دادن سرم اکتفا می کنم.
-همون روز من مطمئن شدم که اگر محمد بتونه خودشو بهت ثابت کنه خوشبخت ترین میشه. می دونستم و تو هیچوقت دست از متعجب کردن من برنداشتی دختر! هربار بیشتر از بار قبل!
سر پایین می اندازم و دست هایم را در هم گره می کنم. اینکه اعتراف کند انتخاب درستی برای محمد بوده ام حس رضایت به دلم می اندازد اما این باعث نمی شود تا سایه ی سنگین غم لحظه ای از دلم پاک شود.
اسم محمد که می آید حجمی در گلویم پر می شود. نبودنش همچون خاری در قلبم زندگی را برایم تلخ و دشوار می کند.
-نه تنها خیالم از پاره ی تنم راحته که حس می کنم حتی اگر همین حالام سرمو بذارم زمین خیالم از این خانواده هم راحته. محمد همراهشو پیدا کرده. شما بعد من بهتر از من از پس اداره ی این خانواده برمیاین.
فوری سر بالا می کنم و با اخم می گویم:
-اینطور نگین بابا. ایشالا سایه تون همیشه بالای سرمون باشه.
خم می شود و روی موهایم را می بوسد. بعد خیلی سریع می چرخد و به طرف صندلی اش می رود.
-برو استراحت کن باباجان روز سختی داشتی. قول بهت می دم همه چیزو درست کنم. شنبه اول وقت محمدو از اونجا در میارم و تحویلت می دم!
با لحن شوخی می گوید اما حتی شوخی اش آلوده به تلخی و بغض بود.
نگاهش را از پنجره به حیاط می دوزد و من می توانم حدس بزنم که چقدر برایش سخت بود که این ها را با من در میان بگذارد.
که چقدر غرورش مقابل من و محمد خرد شده و چقدر سخت است که خود را مقصر بداند و کاری از دستش برنیاید جز پشیمانی و حسرت!
شب بخیری می گویم و از اتاق بیرون می روم و تنهایش می گذارم. تنم هنوز کوفته بود. سنگینی اتفاقاتی را که امروز از سر گذراندم روی سینه ام بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
چطور می شد که یادم نباشد؟ هنوز جای زخمش گوشه ای از روحم مانده بود. سکوت می کنم و به تکان دادن سرم اکتفا می کنم.
-همون روز من مطمئن شدم که اگر محمد بتونه خودشو بهت ثابت کنه خوشبخت ترین میشه. می دونستم و تو هیچوقت دست از متعجب کردن من برنداشتی دختر! هربار بیشتر از بار قبل!
سر پایین می اندازم و دست هایم را در هم گره می کنم. اینکه اعتراف کند انتخاب درستی برای محمد بوده ام حس رضایت به دلم می اندازد اما این باعث نمی شود تا سایه ی سنگین غم لحظه ای از دلم پاک شود.
اسم محمد که می آید حجمی در گلویم پر می شود. نبودنش همچون خاری در قلبم زندگی را برایم تلخ و دشوار می کند.
-نه تنها خیالم از پاره ی تنم راحته که حس می کنم حتی اگر همین حالام سرمو بذارم زمین خیالم از این خانواده هم راحته. محمد همراهشو پیدا کرده. شما بعد من بهتر از من از پس اداره ی این خانواده برمیاین.
فوری سر بالا می کنم و با اخم می گویم:
-اینطور نگین بابا. ایشالا سایه تون همیشه بالای سرمون باشه.
خم می شود و روی موهایم را می بوسد. بعد خیلی سریع می چرخد و به طرف صندلی اش می رود.
-برو استراحت کن باباجان روز سختی داشتی. قول بهت می دم همه چیزو درست کنم. شنبه اول وقت محمدو از اونجا در میارم و تحویلت می دم!
با لحن شوخی می گوید اما حتی شوخی اش آلوده به تلخی و بغض بود.
نگاهش را از پنجره به حیاط می دوزد و من می توانم حدس بزنم که چقدر برایش سخت بود که این ها را با من در میان بگذارد.
که چقدر غرورش مقابل من و محمد خرد شده و چقدر سخت است که خود را مقصر بداند و کاری از دستش برنیاید جز پشیمانی و حسرت!
شب بخیری می گویم و از اتاق بیرون می روم و تنهایش می گذارم. تنم هنوز کوفته بود. سنگینی اتفاقاتی را که امروز از سر گذراندم روی سینه ام بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر