#پارت۸۷۷
رسما وا رفته ام! حس می کنم درون یک کابوس بی انتها گیر افتاده ام!
با بغض نگاهش می کنم و او دستش را جلو می آورد و روی مشت گره کرده ی من می گذارد و اطمینان می دهد:
- موضوع رو حل می کنیم! نمی ذارم پسرم اونجا بمونه! فقط این بی شرف از قصد گذاشته امروز پِیِشو گرفته که تا شنبه نتونیم بریم دادگاه وثیقه بذاریم. صبح با وکیل دنبال کارشو می گیریم اما فکر نکنم تا شنبه بتونیم آزادش کنیم!
شقیقه ام تیر می کشد. با دست پیشانی ام را می گیرم و خودم را روی صندلی می اندازم. بغض گلویم را گرفته و نمی توانم درست فکر کنم. از پس حلاجی این اتفاقات بر نمی آیم!
-خب چرا محمد زودتر خبر نداده؟ خب یه زنگ می زد ما که داشتیم پس می افتادیم.
این را که می گویم دوباره به هم می ریزد. به پشت صندلی تکیه می دهد و سرش را به عقب خم می کند. با دست روی سینه اش را ماساژ می دهد و بی قرار نفس نفس می زند.
-چی رو نمی خواین بگین حاجی؟ چیزی هست درسته؟
به جهنم که بغض صدایم را می لرزاند. به جهنم که اشک در چشمانم حلقه زده و بیش از هر زمانی آسیب پذیر به نظر می رسم.
من فقط می خواستم بدانم چه چیزی باعث شده که من در مهم ترین روز زندگی ام این طور بشکنم. این حق من بود!
-یه بنده خدایی واسطه شد بچهمو دیدم. تهدیدش کرده بودن. گفته بودن اگر تا قبل از ساعت ده به کسی خبر بده... اخباری که دستشون بوده رو تو فضای مجازی پخش می کنن. دردشون به هم زدن این عروسی بوده. همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بوده. به محض اینکه ساعت از ده گذشت محمد ازشون خواسته تا با خانواده ش تماس بگیرن و به من خبر داد!
انگار که وسط یک فیلم جنایی و اکشن بودم! به هیچ عنوان شنیده هایم برایم قابل هضم نیستند. با نفسی بریده و چشمانی وق زده می پرسم:
-یعنی چی این؟ چه اخباری؟ با چی تهدیدش کردن؟
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسما وا رفته ام! حس می کنم درون یک کابوس بی انتها گیر افتاده ام!
با بغض نگاهش می کنم و او دستش را جلو می آورد و روی مشت گره کرده ی من می گذارد و اطمینان می دهد:
- موضوع رو حل می کنیم! نمی ذارم پسرم اونجا بمونه! فقط این بی شرف از قصد گذاشته امروز پِیِشو گرفته که تا شنبه نتونیم بریم دادگاه وثیقه بذاریم. صبح با وکیل دنبال کارشو می گیریم اما فکر نکنم تا شنبه بتونیم آزادش کنیم!
شقیقه ام تیر می کشد. با دست پیشانی ام را می گیرم و خودم را روی صندلی می اندازم. بغض گلویم را گرفته و نمی توانم درست فکر کنم. از پس حلاجی این اتفاقات بر نمی آیم!
-خب چرا محمد زودتر خبر نداده؟ خب یه زنگ می زد ما که داشتیم پس می افتادیم.
این را که می گویم دوباره به هم می ریزد. به پشت صندلی تکیه می دهد و سرش را به عقب خم می کند. با دست روی سینه اش را ماساژ می دهد و بی قرار نفس نفس می زند.
-چی رو نمی خواین بگین حاجی؟ چیزی هست درسته؟
به جهنم که بغض صدایم را می لرزاند. به جهنم که اشک در چشمانم حلقه زده و بیش از هر زمانی آسیب پذیر به نظر می رسم.
من فقط می خواستم بدانم چه چیزی باعث شده که من در مهم ترین روز زندگی ام این طور بشکنم. این حق من بود!
-یه بنده خدایی واسطه شد بچهمو دیدم. تهدیدش کرده بودن. گفته بودن اگر تا قبل از ساعت ده به کسی خبر بده... اخباری که دستشون بوده رو تو فضای مجازی پخش می کنن. دردشون به هم زدن این عروسی بوده. همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بوده. به محض اینکه ساعت از ده گذشت محمد ازشون خواسته تا با خانواده ش تماس بگیرن و به من خبر داد!
انگار که وسط یک فیلم جنایی و اکشن بودم! به هیچ عنوان شنیده هایم برایم قابل هضم نیستند. با نفسی بریده و چشمانی وق زده می پرسم:
-یعنی چی این؟ چه اخباری؟ با چی تهدیدش کردن؟
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر