#پارت۸۵۹
مقابل آینه می ایستم و دستی به لباسم می کشم. همه چیز در عین سادگی، زیبا و رویایی به نظر می رسید.
از اتاق که بیرون می روم مهشید لباس پوشیده و آرایش کرده مقابلم بود. لباس صدفی رنگش زیبا در تنش نشسته بود. همانطور که جلو می آید ابرو بالا می دهد و می گوید:
-ببخشید خواهر من اون تو بود ندیدینش؟
با لحن شیطنت آمیز گفت و من دستانش را در دستم می گیرم و احساساتی را که او نمی خواست بروز دهد نشانش می دهم.
-خیلی قشنگ شدی... مرسی که خواهرمی... بودنت همه چیزو قشنگ تر می کنه.
آرام در آغوشم می کشد و بعد که عقب می کشد شروع به باد زدن صورتش با دست هایش می کند.
-کوفت اون یاروئه شی... چه هلوییم مخ کرده. بخدا زیادشی...
می دانم که از ته دل نمی گوید اما طاقت اینکه کسی اینگونه راجع به محمد اینطور بگوید هم نداشتم. چشم درشت می کنم و تشر می زنم:
-درست صحبت کن این چه طرز حرف زدنه؟
با حرکت دست بی خیالی اش به تشرم را نشان می دهد و با لحن بی قیدی می گوید:
-رزا اینجا نیستا، به من درس ادب نده! خوشم نمیاد ازش...!
محمد همان کسی بود که پیش از نقل مکان کردنمان به اصفهان "بهترین شوهر خواهر دنیا" می خواندش!
و هرچه می گفتم که این تصمیم را تنهایی گرفتم و محمد روحش هم از این تصمیم خبر نداشت، در مغزش اثر نمی کرد که نمی کرد!
-کاش بزرگ شی!
به بالا تنه اش اشاره می کند و با لحن وقیحانه ای می گوید:
-بزرگتر از این؟
چشم درشت می کنم و البته که تلاش می کنم تا در نقش خواهر بزرگتر فرو رفته و تشرش بزنم اما جز یک شلیک خنده و یک ضربه ی پشت دست چیز دیگری از دستم برنیامد!
-خیلی بی تربیتی!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مقابل آینه می ایستم و دستی به لباسم می کشم. همه چیز در عین سادگی، زیبا و رویایی به نظر می رسید.
از اتاق که بیرون می روم مهشید لباس پوشیده و آرایش کرده مقابلم بود. لباس صدفی رنگش زیبا در تنش نشسته بود. همانطور که جلو می آید ابرو بالا می دهد و می گوید:
-ببخشید خواهر من اون تو بود ندیدینش؟
با لحن شیطنت آمیز گفت و من دستانش را در دستم می گیرم و احساساتی را که او نمی خواست بروز دهد نشانش می دهم.
-خیلی قشنگ شدی... مرسی که خواهرمی... بودنت همه چیزو قشنگ تر می کنه.
آرام در آغوشم می کشد و بعد که عقب می کشد شروع به باد زدن صورتش با دست هایش می کند.
-کوفت اون یاروئه شی... چه هلوییم مخ کرده. بخدا زیادشی...
می دانم که از ته دل نمی گوید اما طاقت اینکه کسی اینگونه راجع به محمد اینطور بگوید هم نداشتم. چشم درشت می کنم و تشر می زنم:
-درست صحبت کن این چه طرز حرف زدنه؟
با حرکت دست بی خیالی اش به تشرم را نشان می دهد و با لحن بی قیدی می گوید:
-رزا اینجا نیستا، به من درس ادب نده! خوشم نمیاد ازش...!
محمد همان کسی بود که پیش از نقل مکان کردنمان به اصفهان "بهترین شوهر خواهر دنیا" می خواندش!
و هرچه می گفتم که این تصمیم را تنهایی گرفتم و محمد روحش هم از این تصمیم خبر نداشت، در مغزش اثر نمی کرد که نمی کرد!
-کاش بزرگ شی!
به بالا تنه اش اشاره می کند و با لحن وقیحانه ای می گوید:
-بزرگتر از این؟
چشم درشت می کنم و البته که تلاش می کنم تا در نقش خواهر بزرگتر فرو رفته و تشرش بزنم اما جز یک شلیک خنده و یک ضربه ی پشت دست چیز دیگری از دستم برنیامد!
-خیلی بی تربیتی!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۸۵۹
مقابل آینه می ایستم و دستی به لباسم می کشم. همه چیز در عین سادگی، زیبا و رویایی به نظر می رسید.
از اتاق که بیرون می روم مهشید لباس پوشیده و آرایش کرده مقابلم بود. لباس صدفی رنگش زیبا در تنش نشسته بود. همانطور که جلو می آید ابرو بالا می دهد و می گوید:
-ببخشید خواهر من اون تو بود ندیدینش؟
با لحن شیطنت آمیز گفت و من دستانش را در دستم می گیرم و احساساتی را که او نمی خواست بروز دهد نشانش می دهم.
-خیلی قشنگ شدی... مرسی که خواهرمی... بودنت همه چیزو قشنگ تر می کنه.
آرام در آغوشم می کشد و بعد که عقب می کشد شروع به باد زدن صورتش با دست هایش می کند.
-کوفت اون یاروئه شی... چه هلوییم مخ کرده. بخدا زیادشی...
می دانم که از ته دل نمی گوید اما طاقت اینکه کسی اینگونه راجع به محمد اینطور بگوید هم نداشتم. چشم درشت می کنم و تشر می زنم:
-درست صحبت کن این چه طرز حرف زدنه؟
با حرکت دست بی خیالی اش به تشرم را نشان می دهد و با لحن بی قیدی می گوید:
-رزا اینجا نیستا، به من درس ادب نده! خوشم نمیاد ازش...!
محمد همان کسی بود که پیش از نقل مکان کردنمان به اصفهان "بهترین شوهر خواهر دنیا" می خواندش!
و هرچه می گفتم که این تصمیم را تنهایی گرفتم و محمد روحش هم از این تصمیم خبر نداشت، در مغزش اثر نمی کرد که نمی کرد!
-کاش بزرگ شی!
به بالا تنه اش اشاره می کند و با لحن وقیحانه ای می گوید:
-بزرگتر از این؟
چشم درشت می کنم و البته که تلاش می کنم تا در نقش خواهر بزرگتر فرو رفته و تشرش بزنم اما جز یک شلیک خنده و یک ضربه ی پشت دست چیز دیگری از دستم برنیامد!
-خیلی بی تربیتی!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مقابل آینه می ایستم و دستی به لباسم می کشم. همه چیز در عین سادگی، زیبا و رویایی به نظر می رسید.
از اتاق که بیرون می روم مهشید لباس پوشیده و آرایش کرده مقابلم بود. لباس صدفی رنگش زیبا در تنش نشسته بود. همانطور که جلو می آید ابرو بالا می دهد و می گوید:
-ببخشید خواهر من اون تو بود ندیدینش؟
با لحن شیطنت آمیز گفت و من دستانش را در دستم می گیرم و احساساتی را که او نمی خواست بروز دهد نشانش می دهم.
-خیلی قشنگ شدی... مرسی که خواهرمی... بودنت همه چیزو قشنگ تر می کنه.
آرام در آغوشم می کشد و بعد که عقب می کشد شروع به باد زدن صورتش با دست هایش می کند.
-کوفت اون یاروئه شی... چه هلوییم مخ کرده. بخدا زیادشی...
می دانم که از ته دل نمی گوید اما طاقت اینکه کسی اینگونه راجع به محمد اینطور بگوید هم نداشتم. چشم درشت می کنم و تشر می زنم:
-درست صحبت کن این چه طرز حرف زدنه؟
با حرکت دست بی خیالی اش به تشرم را نشان می دهد و با لحن بی قیدی می گوید:
-رزا اینجا نیستا، به من درس ادب نده! خوشم نمیاد ازش...!
محمد همان کسی بود که پیش از نقل مکان کردنمان به اصفهان "بهترین شوهر خواهر دنیا" می خواندش!
و هرچه می گفتم که این تصمیم را تنهایی گرفتم و محمد روحش هم از این تصمیم خبر نداشت، در مغزش اثر نمی کرد که نمی کرد!
-کاش بزرگ شی!
به بالا تنه اش اشاره می کند و با لحن وقیحانه ای می گوید:
-بزرگتر از این؟
چشم درشت می کنم و البته که تلاش می کنم تا در نقش خواهر بزرگتر فرو رفته و تشرش بزنم اما جز یک شلیک خنده و یک ضربه ی پشت دست چیز دیگری از دستم برنیامد!
-خیلی بی تربیتی!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر