#پارت۸۵۶
سرم را کمی می چرخانم و بوسه ای به کف دستش می زنم. او هم با بوسه ای روی پیشانی ام عقب می کشد.
-حالا اگه لطف کنی ماشینو روشن کنی یه دور بریم دور تو این بلوار بزنیم من مطمئن بشم ازش خوشت اومده بعدش بریم پیش بقیه منتظرن.
-بقیه خبر دارن؟
نیشخند می زند و می گوید:
-اوهوم همه خبر دارن. اون جاسوییچی هم برای همین خریداری شده. همینی که سه هزار برابر این ماشین براش ذوق کردی...
بی اختیار از لحن حسود و بامزه اش به خنده می افتم.
-خیلی ام خوشحالم... فقط کاش یه معمولی ترشو می خریدی... لازم نبود از همین اول همچین چیزی بخری.
-ایمنیش برام مهم تر از هرچیزی بود. مبارکت باشه خانوم.
امنیت من را چند تکه آهن و فولاد تضمین نمی کردند. امنیت من در سایه ی او و توجهات و مهربانی هایش بود که تامین می شد.
او باشد... همینقدر ناب محبت کند، همینقدر زیبا بخندد و بخنداند، آن وقت من در امن ترین جای جهان بودم!
***
«صبحت بخیر ستاره... می شنوی؟ صدای تیک تاک سریع ساعتو می گم... این بار داره به نفع منو تو می دوئه. چون من با خدا معامله کردم... خیلی زود میام سراغت. منتظرم نذار. دوستت دارم. برای دیدنت لحظه شماری می کنم.»
گوشی را به قلبم می چسبانم و ریز ریز می خندم. همچون نوجوان عاشقی که از پسر مورد علاقه اش نامه ی عاشقانه دریافت کرده باشد.
احساساتم همین قدر ناب و خالص بودند. به هیچ عنوان نمی توانم جلوی این سیل را بگیرم. با هر حرکت و هر ابراز علاقه اش همینطور پر از حس می شوم و تا آسمان هفتم پرواز می کنم.
تنم را روی تخت کش می آورم و همان لحظه در باز می شود و مهشید داخل می شود.
-بیداری؟ صبح بخیر عروس خانوم... اگه زحمتی نیست دیگه جمع کن خودتو باید بریم آرایشگاه... متاسفانه سپردنت به من!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
سرم را کمی می چرخانم و بوسه ای به کف دستش می زنم. او هم با بوسه ای روی پیشانی ام عقب می کشد.
-حالا اگه لطف کنی ماشینو روشن کنی یه دور بریم دور تو این بلوار بزنیم من مطمئن بشم ازش خوشت اومده بعدش بریم پیش بقیه منتظرن.
-بقیه خبر دارن؟
نیشخند می زند و می گوید:
-اوهوم همه خبر دارن. اون جاسوییچی هم برای همین خریداری شده. همینی که سه هزار برابر این ماشین براش ذوق کردی...
بی اختیار از لحن حسود و بامزه اش به خنده می افتم.
-خیلی ام خوشحالم... فقط کاش یه معمولی ترشو می خریدی... لازم نبود از همین اول همچین چیزی بخری.
-ایمنیش برام مهم تر از هرچیزی بود. مبارکت باشه خانوم.
امنیت من را چند تکه آهن و فولاد تضمین نمی کردند. امنیت من در سایه ی او و توجهات و مهربانی هایش بود که تامین می شد.
او باشد... همینقدر ناب محبت کند، همینقدر زیبا بخندد و بخنداند، آن وقت من در امن ترین جای جهان بودم!
***
«صبحت بخیر ستاره... می شنوی؟ صدای تیک تاک سریع ساعتو می گم... این بار داره به نفع منو تو می دوئه. چون من با خدا معامله کردم... خیلی زود میام سراغت. منتظرم نذار. دوستت دارم. برای دیدنت لحظه شماری می کنم.»
گوشی را به قلبم می چسبانم و ریز ریز می خندم. همچون نوجوان عاشقی که از پسر مورد علاقه اش نامه ی عاشقانه دریافت کرده باشد.
احساساتم همین قدر ناب و خالص بودند. به هیچ عنوان نمی توانم جلوی این سیل را بگیرم. با هر حرکت و هر ابراز علاقه اش همینطور پر از حس می شوم و تا آسمان هفتم پرواز می کنم.
تنم را روی تخت کش می آورم و همان لحظه در باز می شود و مهشید داخل می شود.
-بیداری؟ صبح بخیر عروس خانوم... اگه زحمتی نیست دیگه جمع کن خودتو باید بریم آرایشگاه... متاسفانه سپردنت به من!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر