#پارت۷۷۶
فقط یک نگاه...! یک نگاه قرار نبود که گیر کند و رفتن را از یاد ببرد!
-مزاحمت شدم؟
روی تختش نشستم و به لپتاپش اشاره کردم. کنارم می نشیند و بی هوا خم می شود و بوسه ای روی شانه ی راستم می زند.
-قبلا هم گفتم تو رحمت زندگی منی قربونت برم مزاحم چیه؟
لبخند زدم و به چشمانش خیره شدم. انقدر نگاهش گرم بود و آنقدر معنا داشت که تمام پوستم از از شدت احساساتی که به من هجوم آورد دون دون شد.
من ادامه ی این نگاه ها و حرف ها را می دانستم. محمد این روزها فرصت حرف زدن را از من می گرفت. مرد عمل شده بود!
نگاه می گیرم و دست هایم را در هم می پیچانم. بدون هیچ مقدمه چینی، با صدایی که ذره ای نمی لرزید و تردید در آن نبود لب زدم:
-من امروز با آقای بختیاری قرار داشتم!
یک لحظه آمدم به جای آقای بختیاری بگویم صدرا اما نمی دانم چه شد که نظرم عوض شد!
یک تصمیم آنی بود. شاید چون می دانستم باید با سیاست بیشتری با او رفتار کنم. می دانم که محمد، مردی که کم و زیاد همسرم محسوب می شد، حساس بود. باید زیرکانه حرف هایم را بیان می کردم.
و چیزی که پیش آمد سکوت مطلق بود. حرفی نمی زند. مشتش را روی زانویش قرار داده و با حیرت به من نگاه می کند.
می دانم که افکار منفی به سرعت نور در سرش حرکت می کنند. سریع تر برای اینکه از این جهنم افکار منفی برهانمش می گویم:
-به من پیام داده بود از من خواست که ببینمش. از مهشید شنیده بود که اصفهانیم. تو تمام این مدتی که تهران بودم ازش خبری نداشتم. من و آقای بختیاری تو شرایط دوستانه ای از هم خداحافظی کردیم. من از ایشون هیچ بدی ندیدم. نه اهداف و نه نظر سوئی... می دونستم که اگر در جریان بذارمت ممکنه که بیش از حد حساسیت نشون بدی. و من باید به این قرار می رفتم!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
فقط یک نگاه...! یک نگاه قرار نبود که گیر کند و رفتن را از یاد ببرد!
-مزاحمت شدم؟
روی تختش نشستم و به لپتاپش اشاره کردم. کنارم می نشیند و بی هوا خم می شود و بوسه ای روی شانه ی راستم می زند.
-قبلا هم گفتم تو رحمت زندگی منی قربونت برم مزاحم چیه؟
لبخند زدم و به چشمانش خیره شدم. انقدر نگاهش گرم بود و آنقدر معنا داشت که تمام پوستم از از شدت احساساتی که به من هجوم آورد دون دون شد.
من ادامه ی این نگاه ها و حرف ها را می دانستم. محمد این روزها فرصت حرف زدن را از من می گرفت. مرد عمل شده بود!
نگاه می گیرم و دست هایم را در هم می پیچانم. بدون هیچ مقدمه چینی، با صدایی که ذره ای نمی لرزید و تردید در آن نبود لب زدم:
-من امروز با آقای بختیاری قرار داشتم!
یک لحظه آمدم به جای آقای بختیاری بگویم صدرا اما نمی دانم چه شد که نظرم عوض شد!
یک تصمیم آنی بود. شاید چون می دانستم باید با سیاست بیشتری با او رفتار کنم. می دانم که محمد، مردی که کم و زیاد همسرم محسوب می شد، حساس بود. باید زیرکانه حرف هایم را بیان می کردم.
و چیزی که پیش آمد سکوت مطلق بود. حرفی نمی زند. مشتش را روی زانویش قرار داده و با حیرت به من نگاه می کند.
می دانم که افکار منفی به سرعت نور در سرش حرکت می کنند. سریع تر برای اینکه از این جهنم افکار منفی برهانمش می گویم:
-به من پیام داده بود از من خواست که ببینمش. از مهشید شنیده بود که اصفهانیم. تو تمام این مدتی که تهران بودم ازش خبری نداشتم. من و آقای بختیاری تو شرایط دوستانه ای از هم خداحافظی کردیم. من از ایشون هیچ بدی ندیدم. نه اهداف و نه نظر سوئی... می دونستم که اگر در جریان بذارمت ممکنه که بیش از حد حساسیت نشون بدی. و من باید به این قرار می رفتم!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر