کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت۷۴۶

یک جور بی قراری حس می کردم. حسی که می دانستم به شب سال تحویل بعد از رفتنش شبیه خواهد بود. وقتی که محمد رفته و من هنوز کلی ناگفتنی ها سر زبانم مانده بود

چشمانم دودوزن در چشمانش می گردد و او نفس عمیقی می گیرد و بعد نفسش را حبس می کند.


هیچوقت دچار این حس نشده بودم. این حجم از کششی که به او دارم برایم غریب است.


من شبیه این علاقه ی دیوانه وار را به رزایی داشتم که همیشه دم دستم بود!


عادت ندارم چیزی را به این انداره بخواهم و مدام در پی این باشم که حد نگه دارم!

نیم نگاهی به رزا می کند و من هم به تبعِ او، نگاه می کنم. کاملا چشمانش را بسته و چه خوب که محمد حواسش بود مقابل رزا حد نگه دارد.


حداقل یکی از ما حواسش سر جایش بود!


نزدیکم شد و دستانش را دو طرفم قرار داد. نفس های گرمش را روی پوستم حس می کنم و بی اختیار تنم شل می شود.


عشق از در وارد شده و تشویش از پنجره فرار می کند.


-محمد؟


-جان محمد؟


دل دل می زنم:


-من...


چه می گفتم؟ که هربار از من دور شدنش قلبم را تکه پاره می کند؟ حتی اگر تمام روز را هم با هم بوده باشیم لحظه ای مثل الان رفتنش نفسم را بند می آورد.


بگویم که دوستش دارم؟ بگویم که من با تمام وجودم به تو دلبسته شده و اعتماد کرده ام؟ بگویم هرگز و هرگز دیگر دستم را رها نکن؟


اخم در هم می کشد...


-بگو دورت بگردم... بگو حرفتو نخور! چشمات چرا بی قرارن همه چیز محمد؟


دستان بی فایده ام را بالا می کشم و دور کمرش می پیچم. همانند دخترک گمشده ای که بعد از پیدا شدن خودش را در سینه ی پدرش پنهان می کند تا او با دستانش دورش حصار بکشد، خودم را در آغوشش جمع می کنم.

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر