#پارت۷۴۵
به محض رسیدنش مقابلمان محمد در آغوشش کشید و جهانگیر خان با شب بخیری تنهایمان گذاشت.
و یکی به من بگوید لبخند پیروزی بخش و چشمان شرور این مرد رو به محمد را کجای دلم بگذارم؟
به سمت اتاق ها قدم برمی داریم و رزا از خستگی سر روی شانه ی محمد گذاشته و من پچ می زنم:
-محمد بچه رو بذار زمین همینجوریشم با توجهات زیاد بابات داره لوس میشه.
دستش دور رزا محکم شد و با اخم ریزی رو به من گفت:
-دختر منه!
طوری گفت انگار که داشتم این حق را از او می گرفتند و او لازم دیده بود که این حقیقت را به دیگران یادآوری کند.
ابرویی بالا انداختم و پرچم سفید صلح را بالا بردم. رزا را درون تخت دو نفره ی درون اتاق گذاشت و روی پیشانی اش را بوسید.
رزا انقدر خسته بود که همین حالا هم چشمانش را به زور نیمه باز کرد تا لبخند به روی پدرش بپاشد.
تخت را دور زد و برابرم ایستاد. دستانش را در هم گره کرد و من دست به سینه تماشایش کردم. نوک انگشتش را به چانه ام زد و بعد دستش را در جیب شلوار گرمکن سرمه ای رنگش برد.
نگاهم پی دستانش رفت و چرا زود پشیمان شده بود؟ چرا دست پس کشیده بود؟
-اینجا راحتی؟
سر بالا بردم و با پلک رو هم نهادن تائید کردم. بعد نگاه گرداندم و با اشتیاق خط به خط صورتش را دوره کردم.
هرجایی را نگاه می کردم جز چشمانش. می خواستم آن معشوقه ی طنازی باشم که حواسش به نظربازی های عاشق نیست!
-این مدتی رو که اینجا هستیم نهایت تلاشمو می کنم که بهتون خوش بگذره. دفعه پیش نتونستم مهمان نوازی کنم. از فردا می خوام شهرمو بهت نشون بدم. همه مون با هم می ریم اما فردا استثناءً تنهاییم.
در فاصله ی نیم قدمی از هم ایستاده بودیم و خبری از تب و تاب سر ظهر نبود اما یک نوع دلتنگی پیش از موعد به من عارض شده بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
به محض رسیدنش مقابلمان محمد در آغوشش کشید و جهانگیر خان با شب بخیری تنهایمان گذاشت.
و یکی به من بگوید لبخند پیروزی بخش و چشمان شرور این مرد رو به محمد را کجای دلم بگذارم؟
به سمت اتاق ها قدم برمی داریم و رزا از خستگی سر روی شانه ی محمد گذاشته و من پچ می زنم:
-محمد بچه رو بذار زمین همینجوریشم با توجهات زیاد بابات داره لوس میشه.
دستش دور رزا محکم شد و با اخم ریزی رو به من گفت:
-دختر منه!
طوری گفت انگار که داشتم این حق را از او می گرفتند و او لازم دیده بود که این حقیقت را به دیگران یادآوری کند.
ابرویی بالا انداختم و پرچم سفید صلح را بالا بردم. رزا را درون تخت دو نفره ی درون اتاق گذاشت و روی پیشانی اش را بوسید.
رزا انقدر خسته بود که همین حالا هم چشمانش را به زور نیمه باز کرد تا لبخند به روی پدرش بپاشد.
تخت را دور زد و برابرم ایستاد. دستانش را در هم گره کرد و من دست به سینه تماشایش کردم. نوک انگشتش را به چانه ام زد و بعد دستش را در جیب شلوار گرمکن سرمه ای رنگش برد.
نگاهم پی دستانش رفت و چرا زود پشیمان شده بود؟ چرا دست پس کشیده بود؟
-اینجا راحتی؟
سر بالا بردم و با پلک رو هم نهادن تائید کردم. بعد نگاه گرداندم و با اشتیاق خط به خط صورتش را دوره کردم.
هرجایی را نگاه می کردم جز چشمانش. می خواستم آن معشوقه ی طنازی باشم که حواسش به نظربازی های عاشق نیست!
-این مدتی رو که اینجا هستیم نهایت تلاشمو می کنم که بهتون خوش بگذره. دفعه پیش نتونستم مهمان نوازی کنم. از فردا می خوام شهرمو بهت نشون بدم. همه مون با هم می ریم اما فردا استثناءً تنهاییم.
در فاصله ی نیم قدمی از هم ایستاده بودیم و خبری از تب و تاب سر ظهر نبود اما یک نوع دلتنگی پیش از موعد به من عارض شده بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر