#پارت۷۴۳
هیجانی زائد الوصفی که زیر پوستم قل قل می زند از سن من نگذشته بود؟
چون من خیلی وقت بود که حتی انتظار این هیجانات و شور و شررها را دیگر نمی کشیدم!
لبم را می گزم و با چشمانی که شک ندارم مانند چشمان خودش برق می زدند نگاهش کردم.
-منو تو فقط؟
به طرز خجالت آوری دلم می خواست پاسخ یک بله ی بزرگ و محکم و قاطع باشد!
تنش را جلو کشید. نگاهش را یک دور با رخوت خاصی از بالا تا پایین تنم چرخاند و زمزمه کرد:
-منو تو فقط!
-میام!
از زور هیجان تقریبا داشتم نفس نفس می زدم! قطعا اگر انقدر پر ذوق و سریع جواب نمی دادم هم وقت کم نمی آمد برای جواب دادن! اما این را به قلب پرهیاهوی درون سینه ام حالی کنید!
لبخند زد و این روز ها لب ها و چشمانش در آشتی بودند. وقتی لبش کشیده می شد چشم هایش هم باریک می شدند و گوشه ی آن جمع می شد.
آنقدر برایم دل انگیز بود که تا ساعت ها می توانستم به تماشایش بنشینم.
دستش را جلو می آورد و نوک انگشتانم را می گیرد. انگشتش را روی ناخن هایم می کشد و خیلی عادی با انگشتانم بازی می کند.
بازی اش را طاقت نیاوردم. انگشتانم را قفل انگشتانش کردم و بابتش آن لبخند مردانه و شیرین من عاشقش را پاداش گرفتم!
صدای در به تعقیب آن صدای رزا که به گوشم می آید هول زده از جا بلند می شوم.
نمایان شدن جثه ی جهانگیر خان همزمان شد با ایستادن محمد، در حالی که هنوز دستمان قفل هم بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
هیجانی زائد الوصفی که زیر پوستم قل قل می زند از سن من نگذشته بود؟
چون من خیلی وقت بود که حتی انتظار این هیجانات و شور و شررها را دیگر نمی کشیدم!
لبم را می گزم و با چشمانی که شک ندارم مانند چشمان خودش برق می زدند نگاهش کردم.
-منو تو فقط؟
به طرز خجالت آوری دلم می خواست پاسخ یک بله ی بزرگ و محکم و قاطع باشد!
تنش را جلو کشید. نگاهش را یک دور با رخوت خاصی از بالا تا پایین تنم چرخاند و زمزمه کرد:
-منو تو فقط!
-میام!
از زور هیجان تقریبا داشتم نفس نفس می زدم! قطعا اگر انقدر پر ذوق و سریع جواب نمی دادم هم وقت کم نمی آمد برای جواب دادن! اما این را به قلب پرهیاهوی درون سینه ام حالی کنید!
لبخند زد و این روز ها لب ها و چشمانش در آشتی بودند. وقتی لبش کشیده می شد چشم هایش هم باریک می شدند و گوشه ی آن جمع می شد.
آنقدر برایم دل انگیز بود که تا ساعت ها می توانستم به تماشایش بنشینم.
دستش را جلو می آورد و نوک انگشتانم را می گیرد. انگشتش را روی ناخن هایم می کشد و خیلی عادی با انگشتانم بازی می کند.
بازی اش را طاقت نیاوردم. انگشتانم را قفل انگشتانش کردم و بابتش آن لبخند مردانه و شیرین من عاشقش را پاداش گرفتم!
صدای در به تعقیب آن صدای رزا که به گوشم می آید هول زده از جا بلند می شوم.
نمایان شدن جثه ی جهانگیر خان همزمان شد با ایستادن محمد، در حالی که هنوز دستمان قفل هم بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر