#پارت۷۳۷
یک طوری گلایه می کرد که انگار این برای من آسان بود. یا من داشتم برایش شرط و شروط می گذاشتم.
نمی دانست که حتی وقتی کنارم نبود هم دائما در فکرش بودم؟ نگاهم را نمی دید که لحظه به لحظه تعقیبش می کرد؟
یک دستم را روی شانه اش قرار می دهم و چانه ام را پشت دستم تکیه می دهم. می خواستم رخ به رخش باشم. می خواستم حالش را عوض کنم. دلخوری هایش را بشویم. می خواستم محمد را آرام و سرخوش ببینم.
گردنم را به عقب خم کردم و فقط نگاهش کردم. دیدم نفسی که در سینه اش گیر کرد. دیدم عرقی که از کنار شقیقه اش راه گرفت.
-یه پیشنهاد دارم...
لعنت... قسم می خورم که تا این اندازه نمی خواستم صدایم نازدار و اغواگرانه باشد.
اما خمار شدن چشمان محمد می گفت که از ابتدا شروعم بی رحمانه بود. فشار دستش روی کمرم بیشتر شد.
-هرزمان حس کردی که دلت می خواد از نزدیک نگاهم کنی بهم پیام می دی. یه جا قرار می ذاریم. یه جایی که کسی نباشه. من باشم و تو... نزدیکت وایمیستم. مثل همین حالا. و تو... بغلم می کنی محمد؟
سیبک گلویش جابجا شد و نگاهش تا لب هایم پایین آمد و به سختی به چشمانم برگشت.
با صدایی که داشت از ته چاه در می آمد گفت:
-بغلت می کنم! محکم... نمی ذارم ازم دور وایسی!
خوشم آمد از این بازی که به راه افتاده و خوشش آمده بود که دل به دلم می داد!
-نمی ذاری! بعدش من بهت می گم به محض اینکه پیامتو دیدم قلبم از جاش کنده شد. بی قرار دیدنت شد محمد!
نگاهش خطرناک شد و هنوز فرصت نکرده بودم نگاهش را هضم کنم که دستش زیر ران پایم را گرفت و به عقب کشیده شدم.
حالا کاملا درون آغوشش بودم. کمرم به سینه اش چسبیده بود تا نفس های از ریتم افتاده اش نفس مرا هم بند آورد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
یک طوری گلایه می کرد که انگار این برای من آسان بود. یا من داشتم برایش شرط و شروط می گذاشتم.
نمی دانست که حتی وقتی کنارم نبود هم دائما در فکرش بودم؟ نگاهم را نمی دید که لحظه به لحظه تعقیبش می کرد؟
یک دستم را روی شانه اش قرار می دهم و چانه ام را پشت دستم تکیه می دهم. می خواستم رخ به رخش باشم. می خواستم حالش را عوض کنم. دلخوری هایش را بشویم. می خواستم محمد را آرام و سرخوش ببینم.
گردنم را به عقب خم کردم و فقط نگاهش کردم. دیدم نفسی که در سینه اش گیر کرد. دیدم عرقی که از کنار شقیقه اش راه گرفت.
-یه پیشنهاد دارم...
لعنت... قسم می خورم که تا این اندازه نمی خواستم صدایم نازدار و اغواگرانه باشد.
اما خمار شدن چشمان محمد می گفت که از ابتدا شروعم بی رحمانه بود. فشار دستش روی کمرم بیشتر شد.
-هرزمان حس کردی که دلت می خواد از نزدیک نگاهم کنی بهم پیام می دی. یه جا قرار می ذاریم. یه جایی که کسی نباشه. من باشم و تو... نزدیکت وایمیستم. مثل همین حالا. و تو... بغلم می کنی محمد؟
سیبک گلویش جابجا شد و نگاهش تا لب هایم پایین آمد و به سختی به چشمانم برگشت.
با صدایی که داشت از ته چاه در می آمد گفت:
-بغلت می کنم! محکم... نمی ذارم ازم دور وایسی!
خوشم آمد از این بازی که به راه افتاده و خوشش آمده بود که دل به دلم می داد!
-نمی ذاری! بعدش من بهت می گم به محض اینکه پیامتو دیدم قلبم از جاش کنده شد. بی قرار دیدنت شد محمد!
نگاهش خطرناک شد و هنوز فرصت نکرده بودم نگاهش را هضم کنم که دستش زیر ران پایم را گرفت و به عقب کشیده شدم.
حالا کاملا درون آغوشش بودم. کمرم به سینه اش چسبیده بود تا نفس های از ریتم افتاده اش نفس مرا هم بند آورد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر