#پارت۷۳۰
-منم باهات بیام؟
نمی خواستم بروم. صرفا گفتم تا بدانم که جای به خصوصی می خواهد برود یا نه.
-نه... تو رو می خوام چیکار؟
براق می شوم و با صدای آرام اما لحن قاطعی می گویم:
-مهشید می دونی که اگه اسم اون نریمان عوضی را بیاری حلق آویزت می کنم دیگه؟
چشم هایش درشت می شوند و با لحن پر از بهتی می گوید:
-کی هست این بابایی که میگی؟ دلت خوشه ها... من چه کار اون دارم؟ اون عوضی رفت پشت سرشم نگاه نکرد. برم دیدن اون که چی بشه؟
خیالم راحت می شود. اما از طرفی هم نمی دانم که چه کار مهم دیگری می تواند داشته باشد که نیاز است تنهایی برود.
من و مهشید چیز پنهانی از هم نداشتیم. مهشید خواهر بود برایم. تا ابد نگرانش می شدم.
-برو مراقب خودت باش. اینجا هم مسیرش پرته. حتما با ماشین مطمئن برگرد.
-حواسم هست.
دیگر چیزی از او نپرسیدم چون نمی خواستم که در جمع بیشتر از این درگوشی صحبت کنیم. ولی قطعا شب همه چیز را از او پرسجو می کردم.
با رزا به اتاقمان رفتیم تا لباسش را با لباس راحت تری عوض کنم. در حال شانه کردن موهایش بودم که تقه ای به در خورد. حاج خانوم داخل آمد و من آمدم از جایم بلند شوم که نگذاشت.
-راحت باش عزیزم. منم بشینم پیشت.
کنارم روی تخت نشست و با عشق خیره ی رزا شد.
-خوبی تو قربونت برم؟ باباجی رو دیدی ما رو یادت رفتا...
رزا با شیطنت خندید و من گفتم:
-نه مادر جونش... دخترم دوستتون داره حواسش نبود بیاد پیشتون.
خواستم که دلگیر نشود اما گویا رزا تصمیم دیگری داشت که مردد نیم نگاهی به من کرد و گفت:
-راستش حواسم بودا... ولی وسط حرف مهمی بودم باید برای باباجی تعریف می کردم. خودش گفت تا دیدمش تعلیفش کنم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
-منم باهات بیام؟
نمی خواستم بروم. صرفا گفتم تا بدانم که جای به خصوصی می خواهد برود یا نه.
-نه... تو رو می خوام چیکار؟
براق می شوم و با صدای آرام اما لحن قاطعی می گویم:
-مهشید می دونی که اگه اسم اون نریمان عوضی را بیاری حلق آویزت می کنم دیگه؟
چشم هایش درشت می شوند و با لحن پر از بهتی می گوید:
-کی هست این بابایی که میگی؟ دلت خوشه ها... من چه کار اون دارم؟ اون عوضی رفت پشت سرشم نگاه نکرد. برم دیدن اون که چی بشه؟
خیالم راحت می شود. اما از طرفی هم نمی دانم که چه کار مهم دیگری می تواند داشته باشد که نیاز است تنهایی برود.
من و مهشید چیز پنهانی از هم نداشتیم. مهشید خواهر بود برایم. تا ابد نگرانش می شدم.
-برو مراقب خودت باش. اینجا هم مسیرش پرته. حتما با ماشین مطمئن برگرد.
-حواسم هست.
دیگر چیزی از او نپرسیدم چون نمی خواستم که در جمع بیشتر از این درگوشی صحبت کنیم. ولی قطعا شب همه چیز را از او پرسجو می کردم.
با رزا به اتاقمان رفتیم تا لباسش را با لباس راحت تری عوض کنم. در حال شانه کردن موهایش بودم که تقه ای به در خورد. حاج خانوم داخل آمد و من آمدم از جایم بلند شوم که نگذاشت.
-راحت باش عزیزم. منم بشینم پیشت.
کنارم روی تخت نشست و با عشق خیره ی رزا شد.
-خوبی تو قربونت برم؟ باباجی رو دیدی ما رو یادت رفتا...
رزا با شیطنت خندید و من گفتم:
-نه مادر جونش... دخترم دوستتون داره حواسش نبود بیاد پیشتون.
خواستم که دلگیر نشود اما گویا رزا تصمیم دیگری داشت که مردد نیم نگاهی به من کرد و گفت:
-راستش حواسم بودا... ولی وسط حرف مهمی بودم باید برای باباجی تعریف می کردم. خودش گفت تا دیدمش تعلیفش کنم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر