#پارت۷۲۸
لای لب هایش فاصله ای افتاد و با چشم هایی که بیشتر از لب هایش بار خنده را به دوش می کشید داشت نگاهم می کرد.
خوشش آمده بود و زبانش بند آمده بود. انگار که انتظار تعریفم را نداشته و حالا نمی داند چطور پاسخ دهد.
-در جوابم باید بگی ممنونم یا یه همچین چیزی آقا محمد...
-در جواب می گم برام مهم نیست که چی بهم میاد. برام مهمه و خوشحالم که تو چشم تو مقبول باشم.
دلم هری پایین ریخت. به حدی از جوابش خوشم آمد که نتوانم صورت راضی و خوشحالم را بی تفاوت نگه دارم. سرش را نزدیک تر کرد و من زنگ خطر به گوشم صدا کرد.
-فاصله رو رعایت کن حاجی جون. اونجوریم نگام نکن! این سری که تو پیش گرفتی ساعت اول همه چیز لو می ره به خدا! دور و ور من نچرخ. الان باید می رفتی پیش بقیه مردا بشینی نه از راه بیای ور دل من!
و خدا می داند که تا چه حد از در کنارم بودنش مانند بچه ها ذوق زده بودم. محمد هم موافق این ایده که از هم دور باشیم نبود که اخم تصنعی می کند و با لب های کج شده می گوید:
-دخترت که از ثانیه ی اولی که اومدیم اینجا منو یادش رفته. ببینش؟ وقتی حاجی رو می بینه دیگه اصلا بابا محمدی وجودت نداره. اینم از تو که میگی پیشت نشینم. من دارم کم کم حس می کنم که نباید می اومدیم اینجا!
بوی حسادت به مشامم می رسد. و این مرد سی و اندی سال سن دارد!
پیش از اینکه نیشم شل شود درد تیزی را در پهلویم حس می کنم و به سمت مهشید می چرخم که همان لحظه صدای آقا فریبرز دایی محمد را می شنوم.
-جدا تبریک می گم! کارتون فوق العاده بود!
با نگاه مستقیمش روی من و مهشید حدس می زنم که مربوط به کارمان باشد. نا محسوس به مهشید نگاه می کنم که مهشید سریع نگاهم را می گیرد و می گوید:
-شما لطف دارین. البته طراحی اونجا کار یه تیم بود. ولی خب سرپرستی این پروژه بر عهده ی شهرزاد جان بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
لای لب هایش فاصله ای افتاد و با چشم هایی که بیشتر از لب هایش بار خنده را به دوش می کشید داشت نگاهم می کرد.
خوشش آمده بود و زبانش بند آمده بود. انگار که انتظار تعریفم را نداشته و حالا نمی داند چطور پاسخ دهد.
-در جوابم باید بگی ممنونم یا یه همچین چیزی آقا محمد...
-در جواب می گم برام مهم نیست که چی بهم میاد. برام مهمه و خوشحالم که تو چشم تو مقبول باشم.
دلم هری پایین ریخت. به حدی از جوابش خوشم آمد که نتوانم صورت راضی و خوشحالم را بی تفاوت نگه دارم. سرش را نزدیک تر کرد و من زنگ خطر به گوشم صدا کرد.
-فاصله رو رعایت کن حاجی جون. اونجوریم نگام نکن! این سری که تو پیش گرفتی ساعت اول همه چیز لو می ره به خدا! دور و ور من نچرخ. الان باید می رفتی پیش بقیه مردا بشینی نه از راه بیای ور دل من!
و خدا می داند که تا چه حد از در کنارم بودنش مانند بچه ها ذوق زده بودم. محمد هم موافق این ایده که از هم دور باشیم نبود که اخم تصنعی می کند و با لب های کج شده می گوید:
-دخترت که از ثانیه ی اولی که اومدیم اینجا منو یادش رفته. ببینش؟ وقتی حاجی رو می بینه دیگه اصلا بابا محمدی وجودت نداره. اینم از تو که میگی پیشت نشینم. من دارم کم کم حس می کنم که نباید می اومدیم اینجا!
بوی حسادت به مشامم می رسد. و این مرد سی و اندی سال سن دارد!
پیش از اینکه نیشم شل شود درد تیزی را در پهلویم حس می کنم و به سمت مهشید می چرخم که همان لحظه صدای آقا فریبرز دایی محمد را می شنوم.
-جدا تبریک می گم! کارتون فوق العاده بود!
با نگاه مستقیمش روی من و مهشید حدس می زنم که مربوط به کارمان باشد. نا محسوس به مهشید نگاه می کنم که مهشید سریع نگاهم را می گیرد و می گوید:
-شما لطف دارین. البته طراحی اونجا کار یه تیم بود. ولی خب سرپرستی این پروژه بر عهده ی شهرزاد جان بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر